کلمه جو
صفحه اصلی

زکی


مترادف زکی : پاک، پاکیزه، پالوده، مطهر، پارسا، مهذب

فارسی به انگلیسی

pure, pious, fudge!, hooey, fiddlesticks, phooey

fudge!


pure, pious


فرهنگ اسم ها

اسم: زکی (پسر) (عربی)
معنی: پاک، طاهر، پارسا

مترادف و متضاد

پاک، پاکیزه، پالوده، مطهر


پارسا، مهذب


۱. پاک، پاکیزه، پالوده، مطهر
۲. پارسا، مهذب


فرهنگ فارسی

پاک وپاکیزه، پاک ازگناه، پارسا، نیکوکار
( صفت ) ۱ - پاک پاکیزه . ۲ - پارسا جمع ازکیائ .
نام شهری از بد عمان

فرهنگ معین

(زَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - پاک ، پاکیزه . ۲ - پارسا. ج . ازکیاء.
(زِ کّ ) (شب جم . ) (عا. ) هنگام اعتراض همراه با انکار و تعجب به کار می رود، دِکی .

(زَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک ، پاکیزه . 2 - پارسا. ج . ازکیاء.


(زِ کّ) (شب جم .) (عا.) هنگام اعتراض همراه با انکار و تعجب به کار می رود، دِکی .


لغت نامه دهخدا

زکی . [ زَ کی ی ] (اِخ ) از جمله ٔ القاب امام حسین بن علی المرتضی (ع ) است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 33 شود.


زکی. [ زَ کا ] ( ع اِ ) جفت از هر عدد. مقابل طاق.( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به زکا شود.

زکی. [ زَ کی ی ] ( ع ص ) پاکیزه. ( ترجمان القرآن )( منتهی الارب ). پاک از فساد. ( غیاث ) ( آنندراج ). طاهر. طیب. پاک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
بویا چون مشک زکی بینمش
گاه جوانمردی و گاه وقار.
منوچهری.
معجزه همچون گواه آمد زکی
بهر صدق مدعی در بیشکی.
مولوی ( مثنوی ).
|| فعیل از زکاء بمعنی فاعل و در سوره مریم : قال انما اءَنا رسول ربک لأَهب لک غلاماً زکیّا. بیضاوی گوید: یعنی طاهر از گناهان و نامی بر خیر. ( از اقرب الموارد ). || زائد الخیر و الفضل بین الزکاء. ( ذیل اقرب الموارد ). || نیکو و خوش عیش. ج ، ازکیا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

زکی. [ زَ ] ( از ع ، ص ) مالدار. متمول. ( ناظم الاطباء ). || آنکه قسمتی از مال خود را به فقرا دهد. || پاکدامن. تولک. || باهوش. || چابک. || توانا. || نموکننده مانند کودک. ( ناظم الاطباء ).

زکی. [ زَ / زَ کی ی ] ( صوت ) در تداول کلمه تعجب است. ای عجب ! ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

زکی. [ زَ کی ی ] ( اِخ ) از جمله القاب امام حسن بن علی المرتضی ( ع ) است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 21 شود.

زکی. [ زَ کی ی ] ( اِخ ) از جمله القاب امام حسین بن علی المرتضی ( ع ) است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 33 شود.

زکی. [ زَ کی ی ] ( اِخ ) از جمله القاب امام چهارم علی بن حسین بن علی المرتضی ( ع ) است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 62 شود.

زکی. [ زَ کی ی ] ( اِخ ) لقب امام حسن عسکری است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 98 و 99 شود.

زکی. [ زَ کی ی ] ( اِخ ) ( پارسا ) انجیل لوقا 19: 2 مردی از اغنیای یهود است که در اریحا سکونت داشته ، رئیس عشاران آن حدود بود. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.

زکی. [ زَ کی ] ( اِخ ) رجوع به زکی همدانی در همین لغت نامه شود.

زکی. [ ] ( اِخ ) نام شهری ازبلاد عمان. ابن بطوطه. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

زکی . [ ] (اِخ ) نام شهری ازبلاد عمان . ابن بطوطه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


زکی . [ زَ ] (از ع ، ص ) مالدار. متمول . (ناظم الاطباء). || آنکه قسمتی از مال خود را به فقرا دهد. || پاکدامن . تولک . || باهوش . || چابک . || توانا. || نموکننده مانند کودک . (ناظم الاطباء).


زکی . [ زَ / زَ کی ی ] (صوت ) در تداول کلمه ٔ تعجب است . ای عجب ! (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


زکی . [ زَ کا ] (ع اِ) جفت از هر عدد. مقابل طاق .(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زکا شود.


زکی . [ زَ کی ] (اِخ ) رجوع به زکی همدانی در همین لغت نامه شود.


زکی . [ زَ کی ی ] (اِخ ) (پارسا) انجیل لوقا 19: 2 مردی از اغنیای یهود است که در اریحا سکونت داشته ، رئیس عشاران آن حدود بود. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.


زکی . [ زَ کی ی ] (اِخ ) از جمله ٔ القاب امام چهارم علی بن حسین بن علی المرتضی (ع ) است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 62 شود.


زکی . [ زَ کی ی ] (اِخ ) از جمله ٔ القاب امام حسن بن علی المرتضی (ع ) است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 21 شود.


زکی . [ زَ کی ی ] (اِخ ) لقب امام حسن عسکری است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 98 و 99 شود.


زکی . [ زَ کی ی ] (ع ص ) پاکیزه . (ترجمان القرآن )(منتهی الارب ). پاک از فساد. (غیاث ) (آنندراج ). طاهر. طیب . پاک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بویا چون مشک زکی بینمش
گاه جوانمردی و گاه وقار.

منوچهری .


معجزه همچون گواه آمد زکی
بهر صدق مدعی در بیشکی .

مولوی (مثنوی ).


|| فعیل از زکاء بمعنی فاعل و در سوره ٔ مریم : قال انما اءَنا رسول ربک لأَهب لک غلاماً زکیّا. بیضاوی گوید: یعنی طاهر از گناهان و نامی بر خیر. (از اقرب الموارد). || زائد الخیر و الفضل بین الزکاء. (ذیل اقرب الموارد). || نیکو و خوش عیش . ج ، ازکیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. پاک، پاکیزه.
۲. پاک از گناه، پارسا.
۳. نیکوکار.

دانشنامه عمومی

زکی به یکی از موارد زیر اشاره دارد:
زکی، واژه ای عامیانه برای ابراز شگفتی و تمسخر
زکی (شهر)

پیشنهاد کاربران

زیرک

بیخیال، ولش کن،
در رد حرف دیگران گفته میشود

شهاب زکی تکواندوکار قهرمان جهان ایرانی

درباره ی چیز هایی که باعث تعجب میشود
چیز ها یا جمله هایی که بی ربط است

زکی با فتحه در ادبیات به معنی پاک و نیکو امده. . . .

زکی توی قرآن به معنای� پاک گردانید � هم فک کنم باشه
میشه یکی بگه درسته یا نه ؟


کلمات دیگر: