کلمه جو
صفحه اصلی

دفعه


مترادف دفعه : بار، پاس، کرت، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وهله

برابر پارسی : بار

فارسی به انگلیسی

time, sitting, stretch

time


sitting, stretch, time


عربی به فارسی

دسته , پرداخت , وجه , هل , پرتاب , تنه , هل دادن , تنه زدن , با زور پيش بردن , پرتاب کردن , کشيدن(شمشير) , پرتاب شدن


مترادف و متضاد

بار، پاس، کرت، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وهله


فرهنگ فارسی

یک نوبت، یک مرتبه، یکبارراندن یاردکردن، یک بار
ناگهان ناگاه یکباره : [[ دفعه وارد شد ]] .
ده کوچکی است از دهستان کشکوئیه شهرستان رفسنجان .

فرهنگ معین

(دَ عِ ) [ ع . دفعة ] (ق . ) بار، نوبت ، مرحله .

لغت نامه دهخدا

دفعة. [ دَ ع َ ] (ع اِ) یک بار. (منتهی الارب )(دهار) (ناظم الاطباء). ج ، دَفعات . (ناظم الاطباء).


دفعه . [ دَ ع َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کشکوئیه ٔشهرستان رفسنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


( دفعةً ) دفعةً. [ دَ ع َ تَن ْ ] ( ع ق )ناگهان. ناگاه. یکباره. مغافصةً. از ناگاه. از ناگهان. بی خبر. غفلةً. بدون خبر. ( ناظم الاطباء ). فوراً.
- دفعةً واحدة ؛ یک باره. یک دفعه. بیکبار. بیکباره : پادشاه اسلام... فرمود که امری که بتدریج مضرت آن چنین معظم گشته و عموم مردم بدان معتاد شده اند دفع آن دفعةً واحدة نتوان کرد، بطریق تأنی میسر شود. ( تاریخ غازانی ص 274 ).
دفعه. [ دَ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، اِ ) دفعة. دفعت. بار. وهله. مرحله. ( فرهنگ فارسی معین ). باره. مرتبه. ( ناظم الاطباء ). یک نوبت. ( مقدمه لغت میر سیدشریف جرجانی ). کَرّه. کرت. پی. نوبه. نوبت. دست. مره : امیر محمود به دو سه دفعه از راه زمین داور بر اطراف غور زد. ( تاریخ بیهقی ).
- اول دفعه ؛ نخستین بار : بوسهل را به اول دفعه پیغام دادیم که چون تو در میان کاری من به چه کارم.( تاریخ بیهقی ).
- بیکدفعه ؛ بیکبار. با هم. در یک وهله :
همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی.
منوچهری.
- || در یک نوبت : این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده از امیر ماضی چنانکه بیک دفعه او را هزار چوب زدند و جانب ما را در آن نگاه داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286 ).
- دفعه بدفعه ؛ نوبت بنوبت. باربار. بتکرار. مکرراً. اززمانی بزمانی. ( ناظم الاطباء ).
- یکدفعه ؛ دفعةً. ناگهان. فجاءةً. بطور ناگهانی.
- امثال :
حرف را به آدم یک دفعه می زنند. ( امثال و حکم ).

دفعه. [ دَ ع َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کشکوئیه ٔشهرستان رفسنجان. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

دفعه . [ دَ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) دفعة. دفعت . بار. وهله . مرحله . (فرهنگ فارسی معین ). باره . مرتبه . (ناظم الاطباء). یک نوبت . (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ). کَرّه . کرت . پی . نوبه . نوبت . دست . مره : امیر محمود به دو سه دفعه از راه زمین داور بر اطراف غور زد. (تاریخ بیهقی ).
- اول دفعه ؛ نخستین بار : بوسهل را به اول دفعه پیغام دادیم که چون تو در میان کاری من به چه کارم .(تاریخ بیهقی ).
- بیکدفعه ؛ بیکبار. با هم . در یک وهله :
همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی .

منوچهری .


- || در یک نوبت : این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده از امیر ماضی چنانکه بیک دفعه او را هزار چوب زدند و جانب ما را در آن نگاه داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286).
- دفعه بدفعه ؛ نوبت بنوبت . باربار. بتکرار. مکرراً. اززمانی بزمانی . (ناظم الاطباء).
- یکدفعه ؛ دفعةً. ناگهان . فجاءةً. بطور ناگهانی .
- امثال :
حرف را به آدم یک دفعه می زنند . (امثال و حکم ).

دفعة. [ دُ ع َ ] (ع اِ) باران که بیک بار آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاره ٔ باران . (دهار). آب تیز. تیزآب . اول سیل . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، دُفَع، دُفَعات . || آنچه بریزد ازمشک یا آوند یکباره . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شاخ آب . (دهار). || آنچه جاری شود از باران و یا از خون . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

یک بار، یک نوبت.

فرهنگ فارسی ساره

بار


واژه نامه بختیاریکا

بار؛ پِر؛ بِر؛ دَوال؛ رَه؛ فرقه؛ گُهرِه

جدول کلمات

بار, مرتبه

پیشنهاد کاربران

مر

بار، مرتبه، مرحله، نوبت، وهله، مر

تپه ( کلمه ی ترکی با تلفظ آذربایجانی ) ، دفعه با تلفظ ترکمن ها برای کلمه ی تپه، یک دفعه، دودفعه. . . . . . بعضا کلمات ترکی را با حروف مخصوص عربی مینویسند ( ح ع ث ص ض ذ ط ظ ) تا ماترکها فکرکنیم آن کلمات عربی هستند.

نوبه

( گِل ) gel - به معنی بار و دفعه در زبان لری قسمتی از لرستان و ملایر و نهاوند ،


کلمات دیگر: