کلمه جو
صفحه اصلی

راکب


مترادف راکب : سوار، سواره

متضاد راکب : پیاده

برابر پارسی : سوارکار، سوار، راننده

فارسی به انگلیسی

rider

عربی به فارسی

سوار کار , الحاقيه


مترادف و متضاد

سوار، سواره ≠ پیاده


فرهنگ فارسی

سوار، سواربراسب یاشتر، رکاب، رکوب
( اسم ) ۱ - سوار بر اسب شتر و مانند آن . ۲ - سوار بر هر مرکوب . جمع رکبان رکوب رکاب راکبین .

فرهنگ معین

(کِ ) [ ع . ] (اِفا. ) سوار، سواره .

لغت نامه دهخدا

راکب. [ ک ِ ] ( ع ص ، اِ ) سوار. ( ازتاج العروس ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). ج ، رُکّاب ، رُکبان ، رُکوب ، رِکَبَة، رَکَبَة. ( تاج العروس ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). ج ، رَکب. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). به معنی سوارچهارپایان. سواره ، مقابل راجل ، پیاده. ( یادداشت مؤلف ). سوار بر هر مرکوبی. ( ناظم الاطباء ) :
ز رشک او بخمد پشت صاحب خرچنگ
زسهم او برمد هوش راکب ضرغام.
؟ ( از سندبادنامه ).
دگر ره گفت کاجرام کواکب
ندانم بر چه مرکوبند راکب.
نظامی.
خاطر سعدی و بار عشق تو
راکبی تندست و مرکوبی جمام.
سعدی.
ثنا و طال بقا هیچ فایده نکند
که در مواجهه گویند راکب و راجل.
سعدی.
مثال راکب دریاست حال کشته عشق
به ترک یار بگفتند و خویشتن رستند.
سعدی.
- راکب التعاسیف ؛ آنکه بدون قید راه می پیماید. ( ناظم الاطباء ).
|| اشترسوار. ( ترجمان جرجانی تهذیب عادل بن علی ص 50 ). شترسوار. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). در اکثر لغت عرب راکب سوار اشتر راگویند و فارس سوار اسب را گویند. ج ، رکاب ، رکبان ، رکوب ، رکبة. ( آنندراج ). شترسوار خاصة. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). و اگر سوار اسب یا الاغ باشد گویند فارس یا فارس حمار. ( ناظم الاطباء ). || نهال خرما بر تنه مادر رسته و تا زمین نرسیده. ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آنچه بر تنه نخل برآید از شاخ و آن را رکوب نیز گویند. ( آنندراج ). شاخ خرما بر تنه نخل برآمده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || کشتی سوار. ( ناظم الاطباء ). ج ، رکاب. ( از متن اللغة ). || بیماریی که در پشت گوسفند عارض شود. ( ناظم الاطباء ). || سر کوه. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قله کوه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

سوار، سوار بر اسب یا شتر.

جدول کلمات

سوار


کلمات دیگر: