شرمندگی. [ ش َ م َ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) خجلت. شرمساری. شرمنده بودن. ( فرهنگ فارسی معین ).حیا و خجالت و شرم. ( ناظم الاطباء ). انفعال. خجلت. خجل. شرمساری. استحیاء. ( یادداشت مؤلف ) :
در جمع هرزه گویان از گفت بد چه عیب است
شرمندگی نیارد درتشتخانه ای تیز.
امیرخسرو دهلوی.
رجوع به شرمساری و شرمنده شود.
- شرمندگی یافتن ؛ مرادف خجالت کشیدن باشد. ( آنندراج ) :
خویش را آراستی هر روز بر رنگ دگر
بارها شرمندگی نقاش رنگ آمیز یافت.
خواجه آصفی ( از آنندراج ).