کلمه جو
صفحه اصلی

شحنه


مترادف شحنه : پاسبان، داروغه، ضابط، عسس، گزمه، محتسب، نگهبان

برابر پارسی : پاسبان، پاسدار، شبگرد

فارسی به انگلیسی

chief of the police, policeman or watchman


sheriff


عربی به فارسی

حمل , ارسال , محموله , مرسوله , کالا ي حمل شده باکشتي


مترادف و متضاد

پاسبان، داروغه، ضابط، عسس، گزمه، محتسب، نگهبان


فرهنگ فارسی

داروغه، نگهبان، پاسبان، پلیس، نگهبان شهر
( اسم ) ۱ - داروغه پاسبان شهر و برزن نگهبان . ۲ - حاکم نظامی . ۳ - ماموری که از طرف اداره دسته ای از ایلات و عشایر بود . توضیح این کلمه را معمولا به فتح اول تلفظ میکنند و صحیح نیست . یا شحنه پنجم حصار . مریخ ( چه به عقیده قدما آسمان پنجم جای اوست ) یا شحنه چارم کتاب . محمد ص ( که چهارمین کتاب آسمانی - قران - بر او نازل شده . شحنه چهارم حصار . ۱ - آفتاب ( چه به عقیده قدما آسمان چهارم جای اوست ) . ۲ - عیسی ع . ( چه طبق روایات وی پس از صعود در آسمان چهارم مستقر گردید ) . یا شحنه چهارم کتاب . شحنه چازم کتاب . یا شحنه دریای عشق . محمد ص . یا شحنه شب. ۱ - عسس شبگرد . ۲ - دزد راهزن . ۳ - عاشق شیفته . یا شحنه شب و سحر . ۱ - محمد ص . ۲ - عسس شبگرد . یا شحنه غوغای قیامت . محمد ص . یا شحنه نجف . علی ابن ابی طالب ع ( که در نجف مدفون است ) .
آنقدر از گیاه که ستوران را یکروز و یک شب کفایت کند یا گروهی از نگهبانان شهر .

فرهنگ معین

(ش نَ یا نِ ) [ تر - مغ . ] (اِ. ) ۱ - داروغه . ۲ - حاکم نظامی .

لغت نامه دهخدا

( شحنة ) شحنة. [ ش ِ ن َ ] ( ع ص ، اِ ) آنقدر از گیاه که ستوران را یک روز و یک شب کفایت کند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || جماعت اسبان یا به قدر کفایت از آن ، یقال : بالبلد شحنة من الخیل ؛ ای رابطة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنچه کشتی را بارگیری کنند. ( از ذیل اقرب الموارد ). || آنکه ضبط مدینه و سیاست آن را از طرف سلطان بس باشد. ( منتهی الارب ). || گروهی نگاهبانان شهر. ( از آنندراج ). گروهی که شهر نگاه دارند. ( مهذب الاسماء ). || نایب. آن کس که خراج را فراهم می آورد. || رسول و پیغام آور. ( ناظم الاطباء ). عامل عمل دار. کاردار. ( زمخشری ).
شحنه. [ ش ِ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) مردی که او را پادشاه برای ضبط کارها و سیاست مردم در شهر نصب کند. بعرف آن را کوتوال و حاکم گویند و این لفظ به فتح غلط است. ( از آنندراج ). نگهبان شهر. عسس و صوبه دار. نواب و نایب حاکم شهر. رئیس پولیس. ( ناظم الاطباء ) : عمر شش هزار مرد به آذربایجان شحنه نشانده بود و به کوفه و سواد عراق چهارهزار مرد شحنه بود. ( ترجمه طبری بلعمی ).
از ادبا عالمی فرست به ماچین
وز امرا شحنه ای فرست به ارمن.
فرخی.
تا این غایت که رایت وی [مسعود غزنوی ]به سپاهان بود معلوم است که در اینجا [ری ] در شهر ونواحی ما حاجبی بود شحنه با سواری دویست. ( تاریخ بیهقی ). وی را با بوعلی شادان طوسی کدخدای شحنه خراسان بنشاند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603 ). از عمال و قضاة و شحنه... همگان را بازگردانی. ( تاریخ بیهقی ص 245 ). متکلم ، شحنه و بدرقه اعتقاد عامی است تا آنچه عامی اعتقاد کرده است وی به حدیث بر وی نگاه دارد و شر مبتدع از وی کند و راه آن در جدل بداند. ( کیمیای سعادت ).
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده.
سوزنی.
غلامی را که شحنه مرابط افیال بود درربودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 108 ). معتمدان و عمال خویش را به غزنه بر سر معاملات کرد و شحنه قاهر به حفظ و حراست آن بقعه بازداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 163 ). و اگر از قبل من شحنه به بست رفت از بهر حفظ ولایت و رعایت رعیت تو بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 196 ).
گر کار من از عشقش با شحنه و دار افتد
از شحنه نترسم من وز دار نیندیشم.
خاقانی.
عید آمد از خلد برین شد شحنه ٔروی زمین

شحنه . [ ش َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔشهرستان یزد. دارای 259 تن سکنه ، آب آن از قنات ، محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).


شحنه . [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) مردی که او را پادشاه برای ضبط کارها و سیاست مردم در شهر نصب کند. بعرف آن را کوتوال و حاکم گویند و این لفظ به فتح غلط است . (از آنندراج ). نگهبان شهر. عسس و صوبه دار. نواب و نایب حاکم شهر. رئیس پولیس . (ناظم الاطباء) : عمر شش هزار مرد به آذربایجان شحنه نشانده بود و به کوفه و سواد عراق چهارهزار مرد شحنه بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
از ادبا عالمی فرست به ماچین
وز امرا شحنه ای فرست به ارمن .

فرخی .


تا این غایت که رایت وی [مسعود غزنوی ]به سپاهان بود معلوم است که در اینجا [ری ] در شهر ونواحی ما حاجبی بود شحنه با سواری دویست . (تاریخ بیهقی ). وی را با بوعلی شادان طوسی کدخدای شحنه ٔ خراسان بنشاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603). از عمال و قضاة و شحنه ... همگان را بازگردانی . (تاریخ بیهقی ص 245). متکلم ، شحنه و بدرقه ٔ اعتقاد عامی است تا آنچه عامی اعتقاد کرده است وی به حدیث بر وی نگاه دارد و شر مبتدع از وی کند و راه آن در جدل بداند. (کیمیای سعادت ).
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده .

سوزنی .


غلامی را که شحنه ٔ مرابط افیال بود درربودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 108). معتمدان و عمال خویش را به غزنه بر سر معاملات کرد و شحنه ٔ قاهر به حفظ و حراست آن بقعه بازداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 163). و اگر از قبل من شحنه به بست رفت از بهر حفظ ولایت و رعایت رعیت تو بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 196).
گر کار من از عشقش با شحنه و دار افتد
از شحنه نترسم من وز دار نیندیشم .

خاقانی .


عید آمد از خلد برین شد شحنه ٔروی زمین
هان ماه نو طغراش بین امروز در کار آمده .

خاقانی .


هوا چون شحنه شدبر عالم دل
خراج از عقل کمتر برنتابید.

خاقانی .


در این مجلس چنان کن پرده سازی
که ناید شحنه در شمشیربازی .

نظامی .


آگاه چو گشت شحنه زین حال
دزد آبله پای و شحنه قتال .

نظامی .


شحنه ٔ راه دو جهان من است
گرنه چرا در غم جان من است .

نظامی .


ملک چون مست باشد شحنه هشیار
خلاف کار فرمانده رود کار.

عطار.


مردم نادان اگر حاکم داناستی
شحنه ٔ یونان شدی خنگ بت بامیان .

سیف اسفرنگ .


گفت دزدی شحنه را کای پادشاه
آنچه کردم بود آن حکم اله .

مولوی .


گفت شحنه آنچه من هم می کنم
حکم حق است ای دو چشم روشنم .

مولوی .


دزدگرچه در شکار کاله است
شحنه با خصمانش در دنباله است .

مولوی .


تا شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد. (گلستان سعدی ). گفتند به زندان شحنه اندر است . (گلستان سعدی ). شحنه به رأی خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران . (گلستان سعدی ).
دزد را شحنه راه و رخنه نمود
کشتن دزد بی گناه چه سود.

اوحدی .


دزد با شحنه چون شریک بود
کوچه ها را عسس چریک بود.

اوحدی .


به حرامی چو شحنه شد خندان
به حرمدان فروبرددندان .

اوحدی .


ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست .

حافظ.


- شحنه ٔ پنجم حصار ؛ کنایه از کوکب مریخ است چه آسمان پنجم جای اوست . (برهان ) :
هیبت و رای ترا هست رهی و رهین
خسرو چارم سریر شحنه ٔ پنجم حصار.

خاقانی .


- شحنه ٔ چارم کتاب ؛ مخفف شحنه ٔ چهارم کتاب و اشاره است به حضرت محمد (ص ) که نگهبان چهارمین کتاب آسمانی ، قرآن است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
هادی مهدی غلام ، امی صادق کلام
خسرو هشتم بهشت ، شحنه ٔ چارم کتاب .

خاقانی .


- شحنه ٔ چهارم ؛ کنایه از حضرت رسول محمد (ص ) است . (برهان ).
- شحنه ٔ چهارم حصار ؛ کنایه از آفتاب است . (از برهان ).
- || کنایه از عیسی (ع ) است به اعتبار اینکه در آسمان چهارم میباشد. (برهان ).
- شحنه ٔ چهارم کتاب ؛ اشاره به حضرت رسالت پناه (ص ) است . (از برهان ). رجوع به شحنه ٔ چارم کتاب شود.
- شحنه ٔ دریای عشق ؛ شحنه ٔ چهارم است که کنایه از حضرت محمد (ص ) است . (از برهان ).
- شحنه ٔ شب ؛ کنایه از عسس و شبگرد باشد. (برهان ).
- || دزد و عیار. (برهان ).
- || عاشق گرفتار. (برهان ) :
شحنه ٔ شب خون عسس ریخته
بر شکرش پر مگس ریخته .

نظامی .


- شحنه ٔ شب و سحر ؛ شحنه ٔ غوغای قیامت . اشاره به حضرت محمد (ص ) است . (برهان ).
- || کنایه از عسس و شبرو و محافظ شبروان باشد. (برهان ).
- شحنه شناس ؛ که با شحنه سر و کار و آشنایی دارد :
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زانکه منزلگه سلطان ، دل مسکین من است .

حافظ.


- شحنه ٔ غوغای قیامت ؛ شحنه ٔ شب و سحر است . شفیع روز قیامت که اشاره به حضرت محمد (ص ) باشد. (از برهان ) :
هر نفسی کان به ندامت بود
شحنه ٔ غوغای قیامت بود.

نظامی .


- شحنه ٔ نجف ؛ اشاره به امیر مردان و شیر یزدان علی (ع ) است . (از برهان ):
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان بصدق
بدرقه ٔ رهت شود همت شحنه ٔ نجف .

حافظ.


- شحنه ٔ میدان پنجم ؛ کنایه از ستاره ٔ مریخ است :
شحنه ٔ میدان پنجم تا سلحدار تو شد
زخم او بر جسم جانی نه که جانی آمده است .

سنایی .



شحنة. [ ش ِ ن َ ] (ع ص ، اِ) آنقدر از گیاه که ستوران را یک روز و یک شب کفایت کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جماعت اسبان یا به قدر کفایت از آن ، یقال : بالبلد شحنة من الخیل ؛ ای رابطة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنچه کشتی را بارگیری کنند. (از ذیل اقرب الموارد). || آنکه ضبط مدینه و سیاست آن را از طرف سلطان بس باشد. (منتهی الارب ). || گروهی نگاهبانان شهر. (از آنندراج ). گروهی که شهر نگاه دارند. (مهذب الاسماء). || نایب . آن کس که خراج را فراهم می آورد. || رسول و پیغام آور. (ناظم الاطباء). عامل عمل دار. کاردار. (زمخشری ).


فرهنگ عمید

داروغه، پلیس، پاسبان و نگهبان شهر.

دانشنامه عمومی

شحنه، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان یزد در استان یزد ایران است.
این روستا در دهستان فجر قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۷۸ نفر (۲۴۱خانوار) بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

شَحْنه
شخصی که به امر پادشاه عهده دار حفظ آرامش مردم شهر می شد. این منصب اداری در دوره های گوناگون وظایف متفاوتی داشته است. گاه مأموری بود که ادارۀ دسته ای از ایلات و عشایر به او واگذار می شد و گاه فرمانده لشکر بود. در دورۀ عباسیان شحنه وظیفۀ ریاست بر محلی را داشت و در روزهای خاص مانند اعیاد و اوقات رسمی باید در آن محل حاضر می شد. همچنین فرمان های حکومت را به رعایا ابلاغ می کرد. در آثار غزنوی و سلجوقی این منصب به دو معنا به کار رفته: حاکم نظامی یا امیری که به امر شاه حکومت شهری را به عهده می گیرد، کسی که شاه او را برای رسیدگی به امور مردم شهر و مجازات متخلفان و گناهکاران منصوب می کند. بدین ترتیب، در هر شهری شحنه ای وجود داشت که در ردیف عامل و قاضی بود. در همۀ موارد، وظیفۀ اصلی شحنه رسیدگی به شکایات رعایا، مجازات گناهکاران و دورکردن مفسدان و راهزنان از شهر بود. این منصب در عهد مغول عنوانی برای حاکمان دست نشانده بود چنان که امیر فارس را شحنگان مغول می نامیدند. در دورۀ صفوی وظایف شحنه ها برعهدۀ کلانترها بود. کلانتر کدخدایان را تعیین می کرد و در توزیع مبلغ مالیات و سرشکن کردن عوارض بین اصناف نظارت داشت. دیوان شحنگی دستگاهی بود که امور شحنگی را اداره می کرد. متصدی آن را کدخدایی دیوان شحنگی می گفتند. این دیوان اداری وظیفه اش پرداخت مستمری به شحنگان بود. در دورۀ قاجار شحنگی به معنای پاسبانی و حفاظت از شهر بود، با تشکیل ادارۀ پلیس و نظمیه در دورۀ ناصری، وظایف شحنه و شحنه گری به آن اداره واگذار شد.

پیشنهاد کاربران

داروغه

- نگهبان

گشتی


کلمات دیگر: