کلمه جو
صفحه اصلی

زیادت


مترادف زیادت : افزونی، بیشی، فراوانی

متضاد زیادت : قلت، کمی

فارسی به انگلیسی

excess, increase

superabundance


مترادف و متضاد

افزونی، بیشی، فراوانی ≠ قلت، کمی


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) نمو کردن . ۲ - ( اسم ) افزونی . ۳ - ( صفت ) افزون شده جمع زیادات زیائد . ۴ - افزون بیش : [[ بجان فرخ روز که آنچه گفتم در حق تو بکنم و زیادت از این ]] ( سمک عیار ) . ۵ - چندان : [[ ( محمود ) ... با هیچکس از ایشان ( بندگان ) میل و محبتی ندارد چنانکه با ایاز که زیادت حسنی ندارد ]] ( گلستان ) . ۶ - نام بازیی است از هفت بازی نرد .
علائ الدین اوزجندی معروف به زیادت مذکری شیرین سخن بدیهه گوی لطیفه پرداز در بلاد فرغانه که مسکن او بود ملوک آن زمین او را بحسن تربیت مخصوص داشتندی و بنظر عنایت ملاحظه نمودندی و اگر چه سخن او در غایت علو بود فاماضنتی داشت .

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . زیادة ] ۱ - (مص ل . ) افزون شدن . ۲ - (اِمص . ) افزونی .

لغت نامه دهخدا

زیادت. [ دَ ] ( ع اِمص ) زیادة. افزونی. ( از فرهنگ فارسی معین ). افزونی. بیشی. فزونی. مقابل نقصان و کمی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بمعنی افزونی ، لازم و متعدی هر دو آمده و زیادتی به یای تحتانی زائده محاوره عوام است. ( غیاث ) : ما نیز عهد کنیم بر نسختی که ما درخواسته ایم و با شماست چنانکه اندر آن زیادت و نقصانی نیفتد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211 ). اگر به زیادت لشکر حاجت است از این جا بباید خواست. ( ایضاً ص 531 ).
این رنج که هست بر زیادت
بر دیده و جان دشمنت باد.
مسعودسعد.
و اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد بازنمای. ( کلیله و دمنه ). و ذکر این معنی از آن شایعتر است که در آن به زیادت و اطناب حاجت افتد. ( کلیله و دمنه ). و در مراتب و مناصب بیش از مقادیر خویش مطالبت کردند و در زیادت مواجب و مواهب طمع بستند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188 ).
- زیادت بودن ماه ، به زیادت بودن آن ؛ زایدالنور بودن آن. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : و چون ماه به زیادت باشد و به زهره نگران ، بدان وقت جو کارند. هر اسب لاغر که از آن جو بخورد فربه شود. ( نوروزنامه ، یادداشت ایضاً ).
|| ( ص ، ق ) افزون. فزون. بیش. بسیار. بیشتر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( ازفرهنگ فارسی معین ) : این کرامت ارزانی داشتیم... چنانکه تو در خدمت زیادت می کنی ما زیادت نیکویی و محل و جاه فرمائیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 266 ).اگر گویم هزارهزار من ، به سنگ بزرگ ، زر خدا آفریده بود که زیادت بود. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). اگر غلبه صفرا را باشد... تشنگی زیادت باشد و عرق تمام کند و سرما و لرزه قوی تر باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و چندان انگور که به هراة باشد به هیچ شهری و ولایتی نباشد چنانکه زیادت از صد گونه انگور را نام بر سر زبان بگویند. ( نوروزنامه ). به دولت خداوند پانصد دینار زیادت دارم. ( نوروزنامه ). بجان فرخ روز که آنچه گفتم در حق تو بکنم و زیادت از این. ( سمک عیار از فرهنگ فارسی معین ). سلطان نخواست او را زیادت تعرض رساند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437 ).
زان ازلی نور که پرورده اند
در تو زیادت نظری کرده اند.
نظامی.
آنچه ارباب حرفت و صناعت بوندزیادت از صد هزار جدا کردند. ( جهانگشای جوینی ).
کهن شود همه کس را بروزگار ارادت

زیادت . [ دَ ] (اِخ ) علاءالدین ... اوزجندی ، معروف به «زیادت ». مذکری شیرین سخن بدیهه گوی لطیفه پرداز ... دربلاد فرغانه که مسکن او بود ملوک آن زمین او را به حسن تربیت مخصوص داشتندی و بنظر عنایت ملاحظه نمودندی و اگرچه سخن او در غایت علو بود فاما ضنتی داشت و سخن خود به کس ندادی و چنان نبشتی که کس آن را نتوانستی خواند، بدین سبب نظم و نثر او مشهور نشد و رباعیی چند از گفته های او استماع افتادست تحریر افتاد:...
فریاد ز چشم رهزن و مردکشت
وز بند سر زلف و شکنهای خوشت
ای تلخی کام من ز شیرین لب تو
وی شوری بخت من ز روی ترشت .

(لباب الالباب عوفی چ لیدن صص 189 - 190).



زیادت . [ دَ ] (ع اِمص ) زیادة. افزونی . (از فرهنگ فارسی معین ). افزونی . بیشی . فزونی . مقابل نقصان و کمی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بمعنی افزونی ، لازم و متعدی هر دو آمده و زیادتی به یای تحتانی زائده محاوره ٔ عوام است . (غیاث ) : ما نیز عهد کنیم بر نسختی که ما درخواسته ایم و با شماست چنانکه اندر آن زیادت و نقصانی نیفتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211). اگر به زیادت لشکر حاجت است از این جا بباید خواست . (ایضاً ص 531).
این رنج که هست بر زیادت
بر دیده و جان دشمنت باد.

مسعودسعد.


و اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد بازنمای . (کلیله و دمنه ). و ذکر این معنی از آن شایعتر است که در آن به زیادت و اطناب حاجت افتد. (کلیله و دمنه ). و در مراتب و مناصب بیش از مقادیر خویش مطالبت کردند و در زیادت مواجب و مواهب طمع بستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188).
- زیادت بودن ماه ، به زیادت بودن آن ؛ زایدالنور بودن آن . (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و چون ماه به زیادت باشد و به زهره نگران ، بدان وقت جو کارند. هر اسب لاغر که از آن جو بخورد فربه شود. (نوروزنامه ، یادداشت ایضاً).
|| (ص ، ق ) افزون . فزون . بیش . بسیار. بیشتر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ازفرهنگ فارسی معین ) : این کرامت ارزانی داشتیم ... چنانکه تو در خدمت زیادت می کنی ما زیادت نیکویی و محل و جاه فرمائیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 266).اگر گویم هزارهزار من ، به سنگ بزرگ ، زر خدا آفریده بود که زیادت بود. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). اگر غلبه صفرا را باشد... تشنگی زیادت باشد و عرق تمام کند و سرما و لرزه قوی تر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و چندان انگور که به هراة باشد به هیچ شهری و ولایتی نباشد چنانکه زیادت از صد گونه انگور را نام بر سر زبان بگویند. (نوروزنامه ). به دولت خداوند پانصد دینار زیادت دارم . (نوروزنامه ). بجان فرخ روز که آنچه گفتم در حق تو بکنم و زیادت از این . (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین ). سلطان نخواست او را زیادت تعرض رساند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437).
زان ازلی نور که پرورده اند
در تو زیادت نظری کرده اند.

نظامی .


آنچه ارباب حرفت و صناعت بوندزیادت از صد هزار جدا کردند. (جهانگشای جوینی ).
کهن شود همه کس را بروزگار ارادت
مگر مرا که همان مهر اول است و زیادت .

سعدی .


- زیادت تر ؛ افزون تر. بیشتر : به هرچه ببایست که باشد پادشاهان بزرگ را زیادت تر بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72). همیشه از والی و قاضی و ائمة محترم تر بوده است و در نشست و خاست و فرمانروائی و مقبول القولی از همه زیادت تر. (کتاب النقض ص 435).
|| افزون شده . ج ، زیادات . || چندان . (فرهنگ فارسی معین ) : [ محمود ]... با هیچکس از ایشان [ بندگان ] میل و محبتی ندارد چنانکه با ایاز که زیادت حسنی ندارد. (گلستان از فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) نام بازیی است از هفت بازی نرد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زیاد شود.

فرهنگ عمید

۱. افزون شدن، بسیار شدن، افزونی، فزونی.
۲. (صفت ) افزون شده.
۳. (صفت ) افزون.

پیشنهاد کاربران

برتری

بیشتری
برتری
افرونی
زیادی

زیادی برتر بیشتر مثلا تو کتاب فارسی نوشته دویست باشد و اکنون زیادتی است یعنی بیشتر زیادتر ایت


کلمات دیگر: