رقاص. [ رَق ْ قا ] ( ع ص ، اِ ) پای کوبنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). پای کوب. ( دهار ) ( ملخص اللغات حسن خطیب ) ( مهذب الاسماء ). بازیگر. ( منتهی الارب ) ( ملخص اللغات ) ( آنندراج ). صیغه مبالغه از رقص. ( از اقرب الموارد ). بازیگر، برای مبالغه تشدید گرفته است. ( از ناظم الاطباء ).عربی است به معنی بازیگر و مطرب. ( از شعوری ج 2 ورق 8 ). رقص کننده و بسیار رقص کننده. ( لغت محلی شوشتر ). پای کوب. پای گر. پای باز. ( یادداشت مؤلف ) :
دل از مستی شده رقاص با او
غلامی چند خاص الخاص با او.
نظامی.
ثریا بر ندیمی خاص گشته
عطارد بر افق رقاص گشته.
نظامی.
نطع پر از زخمه و رقاص نه
بحر پر از گوهر و غواص نه.
نظامی.
مشتری همچو زهره شد رقاص.
حافظ.
- رقاص بازی ؛ در تداول عامه رقاصی کردن و مسخره بازی و در مورد کارهای ناسودمند و غیر منطقی و دور از روش سلیم گویند: رقاص بازی در آورده است.
|| پاندول ساعت. قسمتی از درون ساعت که جنبد. ( یادداشت مؤلف ). رقاصک [ساعت ]. ( فرهنگ فارسی معین ).