کلمه جو
صفحه اصلی

دقیق


مترادف دقیق : ظریف، نازک، نرم، باریک، باریک بین، ژرف نگر، کنجکاو، نکته بین، نکته سنج

برابر پارسی : تیز بین، مو شکاف، ژرف نگر، ژرف بین، باریک بین، تیزنگر، درست تیزنگر، ریزبین، مو به مو

فارسی به انگلیسی

minute, subtle, punctual, exact


accurate, acute, careful, close, exact, just, conscientious, dead, deadly, exacting, faithful, fine, flat-out, gingerly, sharp, true, measured, verbatim, microscopic, minute, nice, painstaking, particular, persnickety, positive, precise, precision, rigorous, sedulous, specific, strict, surgical, textual, thorough, thoroughgoing, thoughtful, ticklish, unerring, subtle, punctual, photographic

accurate, acute, careful, close , conscientious, dead, deadly, exact, exacting, faithful, fine, flat-out, gingerly, sharp, just, true, measured, verbatim, microscopic, minute, nice, painstaking, particular, persnickety, positive, precise, precision, rigorous, sedulous, specific, strict, surgical, textual, thorough, thoroughgoing, thoughtful, ticklish, unerring


فارسی به عربی

حرفی , حریص , دقیق , صوت , عرض , غیر ملحوظ , فطن , مادة مقلصة , متانق , مضبوط , معین

عربی به فارسی

درست , دقيق , باريک بين , خيلي دقيق , وسواسي , ترسو , کمرو


مترادف و متضاد

ظریف، نازک، نرم


watchfulness (اسم)
دقیق، مراقبت، هشیاری، پاسداری

tenuous (صفت)
دقیق، نازک، لطیف، باریک، بدون نقطه اتکاء

particular (صفت)
دقیق، خاص، مخصوص، منحصر بفرد، تک، خصوصی، ویژه، بخصوص، مختص، نکته بین

literal (صفت)
دقیق، واقعی، حرفی، تحت اللفظی، لفظی

punctilious (صفت)
دقیق، نکته سنج، بسیار مبادی اداب

scrutinizing (صفت)
دقیق، مراقب

careful (صفت)
بیمناک، دقیق، ساعی، مواظب، متوجه، محتاط، بادقت، با احتیاط

accurate (صفت)
دقیق، صحیح، درست

precise (صفت)
صریح، دقیق، جامع، مختصر و مفید، خیلی دقیق

exact (صفت)
کامل، دقیق، صحیح، درست، عینی

detailed (صفت)
دقیق، مفصل، مشروح، پر جزئیات، بتفصیل، مطول

stringent (صفت)
دقیق، سخت، تند و تیز، غیر قابل کشش، محکم بسته شده

astringent (صفت)
دقیق، گس، تند و تیز، قابض، داروی قابض، سخت گیر، شاق

tender (صفت)
دقیق، حساس، مهربان، نازک، لطیف، ترد، باریک، با ملاحظه، مشفق، محبت امیز، تنک، ترد و نازک

advertent (صفت)
دقیق، مواظب، متوجه

watchful (صفت)
دقیق، مواظب، مراقب، پاسدار، بی خواب

exquisite (صفت)
دقیق، حساس، سخت، مطبوع، عالی، شدید، دلپسند، نفیس، بدیع

wistful (صفت)
دقیق، مشتاق، خیال اندیش، ارزومند، در انتظار

sound (صفت)
دقیق، بی عیب، بی خطر، استوار، سالم، مستدل

set (صفت)
دقیق، روشن، لجوج، واقع شده

punctual (صفت)
صریح، دقیق، بموقع، خوش قول، نقطه نقطه، نقطه دار، معنی دار، نیش دار، وقت شناس، ثابت در یک نقطه، نقطه مانند، لایتجزی، نکته دار، با ذکر جزئیات دقیق، اداب دان

astute (صفت)
دقیق، زیرک، هوشیار، ناقلا، دانا، موشکاف، محیل

scholastic (صفت)
دقیق، استادانه، مدرسه ای، اموزشگاهی، مدرسهیی

subtle (صفت)
دقیق، زیرک، محیل، لطیف، تیز و نافذ

باریک، باریک‌بین، ژرف‌نگر، کنجکاو، نازک، نکته‌بین، نکته‌سنج


۱. ظریف، نازک، نرم
۲. باریک، باریکبین، ژرفنگر، کنجکاو، نازک، نکتهبین، نکتهسنج


فرهنگ فارسی

باریک، کم، هرچی نرم، آرد، کارپوشیده ودشوار
( صفت ) ۱ - باریک نازک . ۲ - نرم . ۳ - خرد کوچک . ۴ - باریک بینی نازک اندیشی . ۵ - نکته باریک امر غابض جمع ادقائ ادقه .

ویژگی روش یا دستگاهی که بتواند نتایجی ارائه دهد که در صورت تکرارِ عمل، تغییر اندکی داشته باشد


فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - باریک ، نازک . ۲ - خرد، کوچک .

لغت نامه دهخدا

دقیق. [ دَ ] ( ع ص ) باریک از هر چیز. ( منتهی الارب ). چیزی باریک. ( دهار ). خلاف غلیظ. ( از اقرب الموارد ). نازک. تنک. لطیف. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
جاودان ، قاری ، بنازد دوش دهر
زین دقیقی و دقیق نادره.
نظام قاری ( دیوان ص 25 ).
چو در مشابهت اندک ملابست کافیست
مساز دق دقیق مرا به دق ابتر.
نظام قاری ( دیوان ص 20 ).
- دقیق الخصر ؛ باریک میان. لاغرمیان. ( فرهنگ فارسی معین ).
- دقیق الفکر ؛ نازک اندیش. نازک اندیشه. باریک اندیشه. ( فرهنگ فارسی معین ).
- دقیق النظر ؛ باریک بین. خرده بین. تیزبین. ( فرهنگ فارسی معین ) : اما شاعر باید که سلیم الفطره ، عظیم الفکره ، صحیح الطبع، جیدالرویه ، دقیق النظر باشد... ( چهارمقاله ص 47 ).
|| باریک بین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || کار پوشیده و دورو. خلاف واضح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کار پوشیده. ( دهار ). امر غامض. ( اقرب الموارد ). || کم خیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مرد بی خیر. ( دهار ). || چیز اندک. ( غیاث ). || خوار.( دهار ). || ( اِ ) آرد. ( منتهی الارب ) ( دهار ). آرد باریک. ( غیاث ). طحین. ( اقرب الموارد ). ج ، دِقاق ، اَدِقّة، دَقائق. ( ناظم الاطباء ).
- دقیق النخل ؛ به فارسی آنرا گشن خرما و گرد خرما خوانند. ( از تحفه حکیم مؤمن ) ( از فهرست مخزن الادویة ). گرد نخل نر که نخل ماده را بارور کند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| گوسپند. ( منتهی الارب ). غنم. ( اقرب الموارد ). || نزد پزشکان ، سومین روده است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون از بحر الجواهر ). و رجوع به دقاق شود.

فرهنگ عمید

۱. نکتۀ باریک.
۲. کار پوشیده و دشوار، امر غامض.
۳. [قدیمی] باریک.
۴. [قدیمی] کم.
۵. [قدیمی] هرچیز نرم.
۶. (اسم ) [قدیمی] آرد.

فرهنگ فارسی ساره

درست تیزنگر، ریزبین، باریک بین، مو به مو، تیزنگر


فرهنگستان زبان و ادب

{precise} [مهندسی نقشه برداری] ویژگی روش یا دستگاهی که بتواند نتایجی ارائه دهد که در صورت تکرارِ عمل، تغییر اندکی داشته باشد

جدول کلمات

رطب

پیشنهاد کاربران

دَقیق
از واژه ی خیره به چهر : خیر و خیرا و خیرَنده هم می شود به جای دَقیق بهره بُرد ، مَتال :
او زَرگَر ِ دَقیقی ست= او زَرگَر ِ خیرا یی ست.

نازک اندیش

موشکاف. . . . تیزبین. . . .

سنجیده . هوشیار . هوشمند . تیز بین . ( نزومان ) پهلوی

نازک بین

درست

ریزگار

خردکار

خردبین

دقت

تغ ریشه لغت عربیزه دقت ( تغ ات=پسوند حالت ) است که در واژگان ارمنی տեղեկացում teghekats’um به معنای دقت کردن notice وտեղեկանալ teghekanal به معنای یادگیری به کار میرود. بدینسان روشن میشود که واژگان عربی مداقه تدقیق دقیق دقیقه جعلی هستند. شاید لغت تغ به معنای ذهن یا کلنجار رفتن با ذهن باشد.



رَزَند

نزومان ( فرهنگ پهلوی )

پرسون از پهلوی

موشکاف

بجا

ظریف، نازک، نرم، باریک، باریک بین، ژرف نگر، کنجکاو، نکته بین، نکته سنج، موشکاف

ریشه ی کلمه ی دقیق

مو به مو
شبی ار به دستم افتد سر زلف یار با او - همه مو به مو شمارم غم بیشمار خود را

سیب سفید لوکس


کلمات دیگر: