کلمه جو
صفحه اصلی

سالیان


مترادف سالیان : سال ها، مدت ها، سنوات

مترادف و متضاد

۱. سالها، مدتها
۲. سنوات


فرهنگ فارسی

نام محلی کنار راه قم به سلطان آباد میان دو راهه دلیجان و عنایت بیگ

لغت نامه دهخدا

سالیان. ( اِ ) دو کلمه سال و ماه بر خلاف قیاس به «یان » جمع بسته شوند. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). بمعنی سالهاست که جمع سال باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). جمع سالی یعنی چیزی که سال از آن قرار گرفته باشد. ( شرفنامه منیری ). و آن وقت و زمانه است پس سالیان بمعنی ازمنه و اوقات باشد. ( غیاث ) :
بگذرد سالیان که برناید
روزی از مطبخش همی خنجیر.
خسروی.
چو چندی برآمد همی سالیان
سر سرو بگذشت از آسمان.
دقیقی.
جهانداربرنا ز گیتی برفت
برو سالیان بر گذشته دو هفت.
فردوسی ( شاهنامه ، ج 4 ص 1805 ).
به آخر ترا رفتن آید بدان
اگر چند ایدر بوی سالیان.
فردوسی.
گذشته بر او سالیان دو هزار
گر ایدونکه برتر نیاید شمار.
فردوسی.
ز مردی آنچه تو کردی همی به اندک سال
بسالیان فراوان نکرد رستم زر.
فرخی ( از آنندراج ).
بود سالیان هفتصد هشتصد
که تا اوست محبوس درمنظری.
منوچهری.
سستی کنی و باده خوری سال و سالیان
شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار.
منوچهری.
هر چیزی که خواهند بر یک اندر کنند هر چند سالیان برآید. ( تاریخ سیستان ).
تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد
دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود.
ناصرخسرو
چه گویی که فرساید این چرخ گردون
چو بیحد و مر بشمرد سالیان را.
ناصرخسرو.
قوت روزم غمی است سال آورد
که نخواهد بسالیان برخاست.
خاقانی.
از دانه دل ز کشت شادی
یک خوشه بسالیان نشانیم.
خاقانی.
چنان زی کز آن زیستن سالیان
ترا سود و کس را نباشد زیان.
نظامی.
که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیانی درنوردد. ( گلستان ).
حق سالیانش فرامش مکن.
سعدی ( بوستان ).
|| سال واحد. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ). مدت یکسال. یکسال. || همه روزه. ( برهان ).

سالیان. ( اِخ ) نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان. ( برهان ). بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ. سمت شمالی آن صحرا قصبه سالیان است ، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده. ( آنندراج ). نام بندری است در کنار دریای خزر.

سالیان . (اِ) دو کلمه ٔ سال و ماه بر خلاف قیاس به «یان » جمع بسته شوند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی سالهاست که جمع سال باشد. (برهان ) (آنندراج ). جمع سالی یعنی چیزی که سال از آن قرار گرفته باشد. (شرفنامه ٔ منیری ). و آن وقت و زمانه است پس سالیان بمعنی ازمنه و اوقات باشد. (غیاث ) :
بگذرد سالیان که برناید
روزی از مطبخش همی خنجیر.

خسروی .


چو چندی برآمد همی سالیان
سر سرو بگذشت از آسمان .

دقیقی .


جهانداربرنا ز گیتی برفت
برو سالیان بر گذشته دو هفت .

فردوسی (شاهنامه ، ج 4 ص 1805).


به آخر ترا رفتن آید بدان
اگر چند ایدر بوی سالیان .

فردوسی .


گذشته بر او سالیان دو هزار
گر ایدونکه برتر نیاید شمار.

فردوسی .


ز مردی آنچه تو کردی همی به اندک سال
بسالیان فراوان نکرد رستم زر.

فرخی (از آنندراج ).


بود سالیان هفتصد هشتصد
که تا اوست محبوس درمنظری .

منوچهری .


سستی کنی و باده خوری سال و سالیان
شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار.

منوچهری .


هر چیزی که خواهند بر یک اندر کنند هر چند سالیان برآید. (تاریخ سیستان ).
تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد
دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود.

ناصرخسرو


چه گویی که فرساید این چرخ گردون
چو بیحد و مر بشمرد سالیان را.

ناصرخسرو.


قوت روزم غمی است سال آورد
که نخواهد بسالیان برخاست .

خاقانی .


از دانه ٔ دل ز کشت شادی
یک خوشه بسالیان نشانیم .

خاقانی .


چنان زی کز آن زیستن سالیان
ترا سود و کس را نباشد زیان .

نظامی .


که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیانی درنوردد. (گلستان ).
حق سالیانش فرامش مکن .

سعدی (بوستان ).


|| سال واحد. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). مدت یکسال . یکسال . || همه روزه . (برهان ).

سالیان . (اِخ ) دهی است ازدهستان زاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج واقع در 25هزارگزی باختر آویهنگ . کوهستانی هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات ، توتون ، لبنیات شغل اهالی زراعت ، گله داری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


سالیان . (اِخ ) نام محلی کنار راه قم به سلطان آباد، میان دو راهه دلیجان و عنایت بیگ ، در 177200 گزی طهران قرار گرفته است .


سالیان . (اِخ ) نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان . (برهان ). بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ . سمت شمالی آن صحرا قصبه ٔ سالیان است ، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده . (آنندراج ). نام بندری است در کنار دریای خزر.


فرهنگ عمید

= سال: چنان زی کزآن زیستن سالیان / تو را سود و کس را نباشد زیان (نظامی۵: ۷۸۰ ).

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۹°۳۵′۴۲″ شمالی ۴۸°۵۸′۴۵″ شرقی / ۳۹٫۵۹۵۰۰°شمالی ۴۸٫۹۷۹۱۷°شرقی / 39.59500; 48.97917سالیان (به ترکی آذربایجانی: Salyan) شهری در شهرستان سالیان کشور جمهوری آذربایجان است. جمعیت این شهر بر اساس سرشماری سال ۱۹۸۹ میلادی، ۳۰٫۳۹۶ نفر و بر اساس سرشماری سال ۲۰۰۸ میلادی، ۳۶٫۲۰۰ بوده است.
فهرست شهرهای جمهوری آذربایجان

سالیان (ابهام زدایی). سالیان شهری در جمهوری آذربایجان است.
شهرستان سالیان
سالیان (سنندج)
سالیان همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

سالیان (سنندج). سالیان (سنندج)، روستایی از توابع بخش کلاترزان شهرستان سنندج در استان کردستان ایران است.
این روستا در دهستان ژاورود غربی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۴۳ نفر (۸۲خانوار) بوده است.

سالیان (شهر). مختصات: ۳۹°۳۵′۴۲″ شمالی ۴۸°۵۸′۴۵″ شرقی / ۳۹.۵۹۵۰۰° شمالی ۴۸.۹۷۹۱۷° شرقی / 39.59500; 48.97917 سالیان (به ترکی آذربایجانی: Salyan) شهری در شهرستان سالیان کشور جمهوری آذربایجان است. جمعیت این شهر بر اساس سرشماری سال ۱۹۸۹ میلادی، ۳۰٫۳۹۶ نفر و بر اساس سرشماری سال ۲۰۰۸ میلادی، ۳۶٫۲۰۰ بوده است.

پیشنهاد کاربران

چند سال
سال ها
چند صبا


کلمات دیگر: