مترادف سالیان : سال ها، مدت ها، سنوات
سالیان
مترادف سالیان : سال ها، مدت ها، سنوات
مترادف و متضاد
۱. سالها، مدتها
۲. سنوات
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بگذرد سالیان که برناید
روزی از مطبخش همی خنجیر.
سر سرو بگذشت از آسمان.
برو سالیان بر گذشته دو هفت.
اگر چند ایدر بوی سالیان.
گر ایدونکه برتر نیاید شمار.
بسالیان فراوان نکرد رستم زر.
که تا اوست محبوس درمنظری.
شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار.
تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد
دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود.
چو بیحد و مر بشمرد سالیان را.
که نخواهد بسالیان برخاست.
یک خوشه بسالیان نشانیم.
ترا سود و کس را نباشد زیان.
حق سالیانش فرامش مکن.
سالیان. ( اِخ ) نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان. ( برهان ). بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ. سمت شمالی آن صحرا قصبه سالیان است ، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده. ( آنندراج ). نام بندری است در کنار دریای خزر.
بگذرد سالیان که برناید
روزی از مطبخش همی خنجیر.
خسروی .
چو چندی برآمد همی سالیان
سر سرو بگذشت از آسمان .
دقیقی .
جهانداربرنا ز گیتی برفت
برو سالیان بر گذشته دو هفت .
فردوسی (شاهنامه ، ج 4 ص 1805).
به آخر ترا رفتن آید بدان
اگر چند ایدر بوی سالیان .
فردوسی .
گذشته بر او سالیان دو هزار
گر ایدونکه برتر نیاید شمار.
فردوسی .
ز مردی آنچه تو کردی همی به اندک سال
بسالیان فراوان نکرد رستم زر.
فرخی (از آنندراج ).
بود سالیان هفتصد هشتصد
که تا اوست محبوس درمنظری .
منوچهری .
سستی کنی و باده خوری سال و سالیان
شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار.
منوچهری .
هر چیزی که خواهند بر یک اندر کنند هر چند سالیان برآید. (تاریخ سیستان ).
تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد
دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود.
ناصرخسرو
چه گویی که فرساید این چرخ گردون
چو بیحد و مر بشمرد سالیان را.
ناصرخسرو.
قوت روزم غمی است سال آورد
که نخواهد بسالیان برخاست .
خاقانی .
از دانه ٔ دل ز کشت شادی
یک خوشه بسالیان نشانیم .
خاقانی .
چنان زی کز آن زیستن سالیان
ترا سود و کس را نباشد زیان .
نظامی .
که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیانی درنوردد. (گلستان ).
حق سالیانش فرامش مکن .
سعدی (بوستان ).
|| سال واحد. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). مدت یکسال . یکسال . || همه روزه . (برهان ).
سالیان . (اِخ ) دهی است ازدهستان زاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج واقع در 25هزارگزی باختر آویهنگ . کوهستانی هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات ، توتون ، لبنیات شغل اهالی زراعت ، گله داری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
سالیان . (اِخ ) نام محلی کنار راه قم به سلطان آباد، میان دو راهه دلیجان و عنایت بیگ ، در 177200 گزی طهران قرار گرفته است .
سالیان . (اِخ ) نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان . (برهان ). بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ . سمت شمالی آن صحرا قصبه ٔ سالیان است ، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده . (آنندراج ). نام بندری است در کنار دریای خزر.
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای جمهوری آذربایجان
شهرستان سالیان
سالیان (سنندج)
سالیان همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
این روستا در دهستان ژاورود غربی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۴۳ نفر (۸۲خانوار) بوده است.
پیشنهاد کاربران
سال ها
چند صبا