کلمه جو
صفحه اصلی

زورق


مترادف زورق : بلم، قایق، کلک

فارسی به انگلیسی

boat, cockleshell, skiff, wherry, carina, heel

boat


boat, cockleshell, skiff, wherry


عربی به فارسی

قايق باريک وبدون بادبان وسکان , قايق راني , قايق هند شرقي , قايق تفريحي , تيره رنگ , چرک , دودي رنگ , قايق چهار پارويي يا شش پارويي حمل شده در کشتي


مترادف و متضاد

carina (اسم)
ناو، زورق، کشتی حمال

بلم، قایق، کلک


فرهنگ فارسی

کشتی کوچک، کرجی، زوارق جمع
( اسم ) کشتی بسیار کوچک کرجی قایق. یا زورق زرین خورشید . یا زورق سیمین ماه یکشبه هلال .

فرهنگ معین

(زُ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) قایق .

لغت نامه دهخدا

زورق. [ زَ رَ ] ( معرب ، اِ ) کشتی کوچک را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). کشتی خرد. ( منتهی الارب ) ( غیاث ). سفینه و کشتی کوچک. ( ناظم الاطباء ). کشتی بسیار کوچک. کرجی. قایق. ( فرهنگ فارسی معین ). کرجی. قُفّه. طَرّاده. ناوچه. بلم. لُتکا. قایق. غُراب. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ). اعجمی معرب است. ( المعرب جوالیقی ص 173 ) :
چون زورق فرکنده فتاده به جزیره
چون پوست سر و پای شتر بر در جزار.
خسروی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
بفرمود تا کار برساختند
دو زورق به آب اندرانداختند.
فردوسی.
که کشتی و زورق هم اندر شتاب
گذارید یکسر بر این روی آب.
فردوسی.
سپه را بفرمود تا هر کسی
بسازند کشتی و زورق بسی.
فردوسی.
هر کجا جنگ ساختی بر خون
بتوان راند زورق و زبزب.
فرخی.
به امیر گفتند و زورقی روان کردند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 240 ). چون عهد بسته آمد من درزورقی به میانه جیحون آیم. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 698 ).
که زورقش را باد کم کرده بود
ز دریا به کوه از پس آورده بود.
اسدی.
ای غرقه شده به آب طوفان
بنگر که به پیش تست زورق.
ناصرخسرو.
از بحر ثنای تو به شکر نعم تو
ساحل نخوهم یافت به زورق نه به اشناه.
سوزنی.
مدح تو دریای ناپدیدکران است
زورق دریای ناپدیدکرانم.
سوزنی.
زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار
کآتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند.
خاقانی.
بس زورقا که بر سر گرداب این محیط
سرزیر شد که تر نشد این سبز بادبان.
خاقانی.
در کف همچو بحر او گردون
گر محیط است زورقش دانند.
خاقانی.
با طایفه ای از بزرگان به کشتی نشسته بودم زورقی در پی ما غرق شد. ( گلستان ).
بدار ای خردمند زورق بر آب
که بیچارگان را گذشت از سر آب.
( بوستان ).
- زورق زرین ؛ کنایه از خورشید عالم آراست. ( برهان ) ( آنندراج ). آفتاب. ( ناظم الاطباء ).کنایه از خورشید. ( فرهنگ فارسی معین ). خورشید. ( فرهنگ رشیدی ).
- || ماه نو. ( شرفنامه منیری ) :
ماه نو چون زورق زرین نگشتی هر شبی
گرنه این گردنده چرخ نیلگون دریاستی.

زورق . [ زَ رَ ] (معرب ، اِ) کشتی کوچک را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کشتی خرد. (منتهی الارب ) (غیاث ). سفینه و کشتی کوچک . (ناظم الاطباء). کشتی بسیار کوچک . کرجی . قایق . (فرهنگ فارسی معین ). کرجی . قُفّه . طَرّاده . ناوچه . بلم . لُتکا. قایق . غُراب . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). اعجمی معرب است . (المعرب جوالیقی ص 173) :
چون زورق فرکنده فتاده به جزیره
چون پوست سر و پای شتر بر در جزار.

خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


بفرمود تا کار برساختند
دو زورق به آب اندرانداختند.

فردوسی .


که کشتی و زورق هم اندر شتاب
گذارید یکسر بر این روی آب .

فردوسی .


سپه را بفرمود تا هر کسی
بسازند کشتی و زورق بسی .

فردوسی .


هر کجا جنگ ساختی بر خون
بتوان راند زورق و زبزب .

فرخی .


به امیر گفتند و زورقی روان کردند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 240). چون عهد بسته آمد من درزورقی به میانه ٔ جیحون آیم . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 698).
که زورقش را باد کم کرده بود
ز دریا به کوه از پس آورده بود.

اسدی .


ای غرقه شده به آب طوفان
بنگر که به پیش تست زورق .

ناصرخسرو.


از بحر ثنای تو به شکر نعم تو
ساحل نخوهم یافت به زورق نه به اشناه .

سوزنی .


مدح تو دریای ناپدیدکران است
زورق دریای ناپدیدکرانم .

سوزنی .


زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار
کآتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند.

خاقانی .


بس زورقا که بر سر گرداب این محیط
سرزیر شد که تر نشد این سبز بادبان .

خاقانی .


در کف همچو بحر او گردون
گر محیط است زورقش دانند.

خاقانی .


با طایفه ای از بزرگان به کشتی نشسته بودم زورقی در پی ما غرق شد. (گلستان ).
بدار ای خردمند زورق بر آب
که بیچارگان را گذشت از سر آب .

(بوستان ).


- زورق زرین ؛ کنایه از خورشید عالم آراست . (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء).کنایه از خورشید. (فرهنگ فارسی معین ). خورشید. (فرهنگ رشیدی ).
- || ماه نو. (شرفنامه ٔ منیری ) :
ماه نو چون زورق زرین نگشتی هر شبی
گرنه این گردنده چرخ نیلگون دریاستی .

ناصرخسرو.


رجوع به ترکیب بعد شود.
- زورق سیمین ؛ کنایه از ماه یکشبه است که به عربی هلال خوانند. (برهان ) (آنندراج ). ماه . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). ماه یکشبه . هلال . (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب قبل شود.
- زورق کش ؛ هدایت کننده ٔ زورق . کشنده ٔ زورق . حرکت دهنده ٔ زورق :
سحرگه که زورق کش آفتاب
ز ساحل برافکند زورق در آب .

نظامی .


- زورق نشین ؛ که بر زورق نشیند سفر را. مسافر زورق :
چو دریایی ز گوهر کرده زینش
نگشته وهم کس زورق نشینش .

نظامی .


|| کلاهی را نیز گویند به اندام کشتی که قلندران بر سر گذارند و آن را کهکاهی هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به زورقی شود.

فرهنگ عمید

کشتی کوچک، کرجی.
* زورق زرین: [قدیمی، مجاز] خورشید.
* زورق سیمین: [قدیمی، مجاز] ماه.

کشتی کوچک؛ کرجی.
⟨ زورق زرین: [قدیمی، مجاز] خورشید.
⟨ زورق سیمین: [قدیمی، مجاز] ماه.


دانشنامه عمومی

قایق


واژه نامه بختیاریکا

( زَوَرق ) سرعت؛ سریع؛ برق مانند

جدول کلمات

کرجی, کشتی کوچک, بلم

پیشنهاد کاربران

کشتی کوچک, کرجی, زوارق جمع
( اسم ) کشتی بسیار کوچک کرجی قایق. یا زورق زرین خورشید . یا زورق سیمین ماه یکشبه هلال .
چشمه زورق
مولف مر آت البلدان نویسد : ( ( مزرعه ایست اربابی مشهور به کنداب که متعلق بخوانین شاملو است ) )

زورق=کرجی


با توجه به گفته دهخدا که گفتن زورق عربی شده ( معرب ) است پس صد در صد زورک بوده تبدیل به زورق شده و سپس جمع مکسر ساخته شده و در عربی بکار رفته و اینکه ( ق ) این برا عربی سازی واژگان پارسی میانه در سده های نخست اسلامی انجام گرفته نمونه های دیگر قفقاز معرب کفکاز و قهرمان=کهرمان و. . .

زورق سیمین: قایق نقره ای.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۲۳ ) .

زورق:[zowraq /زُ رَق] قایق


کلمات دیگر: