کلمه جو
صفحه اصلی

شومی


مترادف شومی : مشئومی، ناخجستگی، نحس، نحوست

متضاد شومی : میمنت

فارسی به انگلیسی

inauspiciousness

مترادف و متضاد

infelicity (اسم)
سیاه بختی، نا مناسبی، شومی

مشئومی، ناخجستگی، نحس، نحوست ≠ میمنت


فرهنگ فارسی

یک بغل غله که چاهخو و دشتبان هنگام برداشت و پیش از کوبیدن غله بردارند و آن عبارت از ۶ - ۵ من تبریز غله است .
چپ ضد یمنی

فرهنگ معین

(اِ. ) یک بغل غله که چاهخو و دشتبان هنگام برداشت و پیش از کوبیدن غله بردارند و آن عبارت از ۵ - - ۶ من تبریز غله است .

لغت نامه دهخدا

شؤمی. [ ش ُءْ ما ] ( ع ص ) چپ. ضد یُمْنی ̍. ( منتهی الارب ). الید الشؤمی ؛ دست چپ. ( از اقرب الموارد ).

شومی.( حامص ) بدفالی. بدی و شرارت : شومی نفس ؛ شرارت نفس. ( ناظم الاطباء ). نحوست. اگرچه شوم مصدر است و حاجت به یای مصدری ندارد لیکن فارسیان در اواخر بعضی مصادر عربی که در محاوره خود بمعنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل میکنند یای مصدری بطور فارسی زیاده میسازند، چنانکه خلاص خلاصی و سلامت سلامتی ، همچنین شوم و شومی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بدیمنی. نحوست :
به شومی بزاد و به شومی بمرد
همان تخت شاهی پسر راسپرد.
فردوسی.
مشو یار بدبخت وکم بوده چیز
که از شومیش بهره یابی تو نیز.
اسدی.
ای امتی ز جهل عدوی رسول خویش
حیران من از جهالت و شومی شما شدم.
ناصرخسرو.
وز شومی او همی برون آید
از شاخ بجای برگ او ماری.
ناصرخسرو.
آدمی و جهل و جور و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد.
ناصرخسرو.
در آن سال باران نیامد و قحطشد، ایشان گفتند از شومی پیغمبران است. ( قصص الانبیاء ص 320 ). پس بیمار شد [ شیرویه ] و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 108 ). همه را به غزنه بردند تا جهانیان از شومی شقاق و نقض میثاق ایشان اعتبار گیرند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 265 ). اما بموجب آنکه پرورده نعمت این خاندانم نخواهم که به شومی خون من گرفتار آیی. ( گلستان ).

شومی. ( اِ ) ( اصطلاح کشاورزی ) یک بغل غله که چاهخو ودشتبان هنگام برداشت و پیش از کوبیدن غله بردارند وآن پنج شش من تبریز غله است. ( فرهنگ فارسی معین ).

شومی . (اِ) (اصطلاح کشاورزی ) یک بغل غله که چاهخو ودشتبان هنگام برداشت و پیش از کوبیدن غله بردارند وآن پنج شش من تبریز غله است . (فرهنگ فارسی معین ).


شومی .(حامص ) بدفالی . بدی و شرارت : شومی نفس ؛ شرارت نفس . (ناظم الاطباء). نحوست . اگرچه شوم مصدر است و حاجت به یای مصدری ندارد لیکن فارسیان در اواخر بعضی مصادر عربی که در محاوره ٔ خود بمعنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل میکنند یای مصدری بطور فارسی زیاده میسازند، چنانکه خلاص خلاصی و سلامت سلامتی ، همچنین شوم و شومی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بدیمنی . نحوست :
به شومی بزاد و به شومی بمرد
همان تخت شاهی پسر راسپرد.

فردوسی .


مشو یار بدبخت وکم بوده چیز
که از شومیش بهره یابی تو نیز.

اسدی .


ای امتی ز جهل عدوی رسول خویش
حیران من از جهالت و شومی شما شدم .

ناصرخسرو.


وز شومی او همی برون آید
از شاخ بجای برگ او ماری .

ناصرخسرو.


آدمی و جهل و جور و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد.

ناصرخسرو.


در آن سال باران نیامد و قحطشد، ایشان گفتند از شومی پیغمبران است . (قصص الانبیاء ص 320). پس بیمار شد [ شیرویه ] و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 108). همه را به غزنه بردند تا جهانیان از شومی شقاق و نقض میثاق ایشان اعتبار گیرند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 265). اما بموجب آنکه پرورده ٔ نعمت این خاندانم نخواهم که به شومی خون من گرفتار آیی . (گلستان ).

واژه نامه بختیاریکا

هندوانه

جدول کلمات

نحسی

پیشنهاد کاربران

نحس بودن

نحسی . . . . نحوست . . . . .

نوعی مریضی


کلمات دیگر: