کلمه جو
صفحه اصلی

دقیقا


برابر پارسی : با ژرف نگری، با ریز بینی، موشکافانه، به درستی

فارسی به انگلیسی

closely, fair, precisely, carefully, even, just, right, sharp, smack, strictly, thoroughly

closely, even, fair, precisely, just, right, sharp, smack, strictly, thoroughly


فرهنگ فارسی

بطور دقیق .

لغت نامه دهخدا

( دقیقاً ) دقیقاً. [ دَ قَن ْ ] ( ع ق ) بطور دقیق. با دقت. بدقت.

پیشنهاد کاربران

بدرستی

عیناً
به عینه

ریز بینانه

کاملا درسته ، بدرستی ، بطور دقیق

precisely

Exactly

به راستی، به درستی

واژه عینا عربی است،
ریز بینانه هم درست نیست چون به جای in detail انگلیسی، یا با جزئیات در عربی است.

کاملا

در گفتار لری، تَقِتی ( تَغِتی یا دَقِتی یا د ِقَتی ) می گویند که واژه ای ایرانی باستانی بوده از دقت یا تغت است در گفتار فارسی رسمی آن باید دقتی گفته شود.
مَثل:، فلان چیز را تقتی ( دقتی، تغتی ) نمی دانم.
فلان چیز را دقیقا نمی دانم.

just as
e. g. just as you say
( exactly what you say )


به معنای درستی، همینه، آره


بعینه. [ ب ِ ع َ ن ِ ] ( ع ق مرکب ) بِعَینِه. بعینها. عیناً. بمعنی بحقیقت خود و ذات خود. این لفظ در تشبیهات مستعمل و گاهی با لفظ گویا نیز آرند و گاهی بدون با، هم استعمال یابد و این خالی از غرابت نیست. ( آنندراج ) . بحقیقت خود و ذات خود. ( غیاث ) . مأخوذ از تازی، بسیار شبیه و بسیار مانند و بدرستی و کاملاً و با دقت و حرف بحرف و لفظ بلفظ و کلمه بکلمه. ( ناظم الاطباء ) . تمام چون او. با شباهتی تمام. راست. درست :
تو مرا مانی بعینه من ترا مانم همی
دشمن خویشیم هر دو دوستدار انجمن.
منوچهری.
چون چین گریبان عروسان بعینه
کز رشته ٔ زر دوخته برگ گل تربر.
سوزنی.
بعینه مثل آن حریص محروم است
که بازمی نشناسد ز فربهی آماس.
سوزنی.
ذره چه سایه داردآن سایه ام بعینه
زرین رسن فرو کن وز چه مرا برآور.
خاقانی.
جهان پیمانه را ماند بعینه
که چون پر شد تهی گردد به هر بار.
خاقانی.
بعینه گفت کاین شکل جهانتاب
سواری بود کان شب دید در خواب.
نظامی.
بعینه درو صورت خویش دید
ولایت بدست بداندیش دید.
نظامی.
بعینه ز هر سو که برداشتند
نمایش یکی بود بگذاشتند.
نظامی.
خجسته کاغذی بگرفت در دست
بعینه صورت خسرو در او بست.
نظامی.
مثال نرگس رعنا بعینه گویی
که در چمن بتماشای لاله و نسرین.
سلمان ساوجی.
عروس غنچه رسید از حرم بطالع سعد
بعینه دل و دین می برد بوجه حسن.
حافظ.
هزار طعنه ز کج فطرتان کشی تو مسیح
بعینه رقم انتخاب را مانی.
مسیح کاشی ( از آنندراج ) .
این جبه سفیدان که سراپای یخ اند
در مزرع کائنات بی پر ملخ اند
از حله نشینی همه سرمست غرور
این قوم بعینه کمانهای شخ اند.
ملاطاهر فریدون ( از آنندراج ) .


کلمات دیگر: