زرع. [ زَ ] ( ع مص ) کشت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). کاشتن تخم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).کاشتن کشاورز زمین را. ( از ناظم الاطباء ). کاشتن. ( غیاث اللغات ). کشاورزی. برزگری. برزیگری. احتراث. مؤاکره. اکاری. کاشتن. کشتن. تخم افکندن. تخم پاشیدن. زراعت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || برویانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ،ترتیب عادل بن علی ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). روئیدن و رویانیدن. ( غیاث اللغات ): زرعه اﷲ؛ رویانید او را خدای. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || یقال للصبی : زرعه اﷲ؛ ای جبره. ( منتهی الارب )؛ ای اصلح حاله. ( ناظم الاطباء )؛ ای جبره و انبته. ( اقرب الموارد ). || رسیدن مال بکسی بعد حاجت و فقر: زرع له بعد شقاوة. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) کشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ). به تازی کشت را گویند. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 228 ) :
ذرع و زرع از بهار شد چو بهشت
زرع کشت است و ذرع گوشه کشت.
رودکی ( از لغت فرس ایضاً ص 228 ).
هرکه خدمت و نصیحت کسی راکند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که به امید زرع در شورستان تخم پراکند. ( کلیله و دمنه ). بر وثوق و استظهار آنکه ناصرالدین با کثرت حشم و غلبه لشکر به وادی غیرذی زرع نتواند گذشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 150 ).
زرع را چون رسید وقت درو
نخرامد چنانکه سبزه نو.
سعدی ( گلستان ).
ورت مال و جاه است و زرع و تجارت
چو دل با خدایست خلوت نشینی.
سعدی ( گلستان ).
سخاوت زمین است و سرمایه زرع
بده کاصل خالی نماند ز فرع.
سعدی ( بوستان ).
زرش دیدم و زرع و شاگرد و رخت.
سعدی ( بوستان ).
|| فرزند. ج ، زروع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خوشه و تضم . ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خوشه و به این معنی بضم هم آمده است. ( آنندراج ).
زرع. [ زُ رَ ] ( اِخ ) از اعمال حوران. ( نخبة الدهر دمشقی ص 200 ). رجوع به زرعه شود.