کلمه جو
صفحه اصلی

زرع


مترادف زرع : حراثت، حرث، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت

برابر پارسی : کشت، کشتکاری، بذرافشانی، برزگری

فارسی به انگلیسی

cultivation, tilling

عربی به فارسی

کاشت , جاي دادن , فرو کردن , کاشتن , القاء کردن , نشاکردن , درجاي ديگري نشاندن , مهاجرت کردن , کوچ دادن , نشاء زدن , پيوندزدن , عضو پيوند شده , فراکاشتن


مترادف و متضاد

حراثت، حرث، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت


فرهنگ فارسی

کاشتن، کاشتن دانه درزمین، کشتکاری، کشته، کاشته شده، کشت، زروع جمع
۱ - ( مصدر ) کاشتن زراعت کردن . ۲ - ( اسم ) کشتکاری کاشت زراعت . ۳ - ( صفت ) کاشته کشت جمع زروع .
از اعمال حوران

فرهنگ معین

(زَ رْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) کشاورزی کردن . ۲ - (اِمص . ) کشاورزی . ۳ - (ص . ) کاشته . کشت .

لغت نامه دهخدا

زرع. [ زَ ] ( ع مص ) کشت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). کاشتن تخم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).کاشتن کشاورز زمین را. ( از ناظم الاطباء ). کاشتن. ( غیاث اللغات ). کشاورزی. برزگری. برزیگری. احتراث. مؤاکره. اکاری. کاشتن. کشتن. تخم افکندن. تخم پاشیدن. زراعت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || برویانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ،ترتیب عادل بن علی ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). روئیدن و رویانیدن. ( غیاث اللغات ): زرعه اﷲ؛ رویانید او را خدای. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || یقال للصبی : زرعه اﷲ؛ ای جبره. ( منتهی الارب )؛ ای اصلح حاله. ( ناظم الاطباء )؛ ای جبره و انبته. ( اقرب الموارد ). || رسیدن مال بکسی بعد حاجت و فقر: زرع له بعد شقاوة. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) کشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ). به تازی کشت را گویند. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 228 ) :
ذرع و زرع از بهار شد چو بهشت
زرع کشت است و ذرع گوشه کشت.
رودکی ( از لغت فرس ایضاً ص 228 ).
هرکه خدمت و نصیحت کسی راکند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که به امید زرع در شورستان تخم پراکند. ( کلیله و دمنه ). بر وثوق و استظهار آنکه ناصرالدین با کثرت حشم و غلبه لشکر به وادی غیرذی زرع نتواند گذشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 150 ).
زرع را چون رسید وقت درو
نخرامد چنانکه سبزه نو.
سعدی ( گلستان ).
ورت مال و جاه است و زرع و تجارت
چو دل با خدایست خلوت نشینی.
سعدی ( گلستان ).
سخاوت زمین است و سرمایه زرع
بده کاصل خالی نماند ز فرع.
سعدی ( بوستان ).
زرش دیدم و زرع و شاگرد و رخت.
سعدی ( بوستان ).
|| فرزند. ج ، زروع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خوشه و تضم . ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خوشه و به این معنی بضم هم آمده است. ( آنندراج ).

زرع. [ زُ رَ ] ( اِخ ) از اعمال حوران. ( نخبة الدهر دمشقی ص 200 ). رجوع به زرعه شود.

زرع . [ زَ ] (ع مص ) کشت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). کاشتن تخم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).کاشتن کشاورز زمین را. (از ناظم الاطباء). کاشتن . (غیاث اللغات ). کشاورزی . برزگری . برزیگری . احتراث . مؤاکره . اکاری . کاشتن . کشتن . تخم افکندن . تخم پاشیدن . زراعت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || برویانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ،ترتیب عادل بن علی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روئیدن و رویانیدن . (غیاث اللغات ): زرعه اﷲ؛ رویانید او را خدای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || یقال للصبی : زرعه اﷲ؛ ای جبره . (منتهی الارب )؛ ای اصلح حاله . (ناظم الاطباء)؛ ای جبره و انبته . (اقرب الموارد). || رسیدن مال بکسی بعد حاجت و فقر: زرع له بعد شقاوة. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (اِ) کشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). به تازی کشت را گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 228) :
ذرع و زرع از بهار شد چو بهشت
زرع کشت است و ذرع گوشه ٔ کشت .

رودکی (از لغت فرس ایضاً ص 228).


هرکه خدمت و نصیحت کسی راکند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که به امید زرع در شورستان تخم پراکند. (کلیله و دمنه ). بر وثوق و استظهار آنکه ناصرالدین با کثرت حشم و غلبه ٔ لشکر به وادی غیرذی زرع نتواند گذشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 150).
زرع را چون رسید وقت درو
نخرامد چنانکه سبزه ٔ نو.

سعدی (گلستان ).


ورت مال و جاه است و زرع و تجارت
چو دل با خدایست خلوت نشینی .

سعدی (گلستان ).


سخاوت زمین است و سرمایه زرع
بده کاصل خالی نماند ز فرع .

سعدی (بوستان ).


زرش دیدم و زرع و شاگرد و رخت .

سعدی (بوستان ).


|| فرزند. ج ، زروع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || خوشه و تضم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوشه و به این معنی بضم هم آمده است . (آنندراج ).

زرع . [ زُ رَ ] (اِخ ) از اعمال حوران . (نخبة الدهر دمشقی ص 200). رجوع به زرعه شود.


فرهنگ عمید

۱. کاشتن، زراعت کردن.
۲. (اسم ) آنچه کاشته شده، مزروع، کشته.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی زَرْعٍ: کشت - زراعت - روییدنی غیر از درخت
معنی ذَرَأَ: خلق کرد(ازکلمه ذرء به معنای ایجاد به شیوه اختراع است ، و گویا معنای اصلیش ظهور بوده )
ریشه کلمه:
زرع (۱۴ بار)

«زَرْع» هر گونه زراعتی را شامل می شود، و در سوره «سجده» معنای وسیعی دارد که هرگونه گیاه و درخت را شامل می شود، هر چند گاهی در استعمالات در مقابل درخت قرار می گیرد.

پیشنهاد کاربران

[ز َ] هر فرسنگ را 12000 زرع و هر فرسنگ را نزدیک 6 کیلومتر یا 6000 متر گویند. بنابراین می توان گفت که هر زرع برابر با 2 متر است.

فکر میکنم هر زرع برابر ۵۰سانت است وهر ۲زرع میشود یک متر نه ۲متر طبق مثال بالا هم همینطور است . یعنی هر ۱۲۰۰۰ زراع برابر ۶۰۰۰ متر است

زرع با ( ز ) به معنی کاشت ولی با ( ذ ) ذرع واحد اندازه گیری که 104 سانتیمتر می باشد . حدود 1 متر

ذرع در بعد از اسلام واحد اندازه گیری بوده ولی در قبل از اسلام هم استفاده میشده. قبل از اسلام هر دو وجب ۱ ذرع حساب میکردن تقریبا ۴۰ سانت. بعد از اسلام مخصوصا در زمان سلجوقیان به بعد که واحد اندازه گیری ذرع شد از فاصله دست تا نوک بینی ۱۰۴ سانت محاصبه میشد ذرع گفته میشود. یا حق

زرع با این ( ز ) به معنی کاشت ولی با این ( ذ ) به معنی واحد اندازه گیری که ۱۰۴ سانتی متر می باشد یعنی حدود ۱متر . . . . . . .

زرع عبارت است از محصولاتی که از بذر و دانه به وجود میآید . و یک ساله ( یک دوره ) است . یعنی بعد از یک بار چیدن تمام میشود .

زرع و غرس: کاشتن، درخت نشاندن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۷۹ ) .

کاشتن.
کشتکاریدن.
زَرعیدن.

زَرَعَ به معنی کاشت


کلمات دیگر: