مترادف رف : سکو، طاقچه
رف
مترادف رف : سکو، طاقچه
فارسی به انگلیسی
built-in shelf or niche in the upper part of a room
ledge, shelf
فارسی به عربی
عربی به فارسی
تاقچه , رف , فلا ت قاره , هر چيز تاقچه مانند , در تاقچه گذاشتن , کنار گذاشتن
مترادف و متضاد
سکو، طاقچه
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - سکویی که بر در خانه ها بجهت نشستن سازند . ۲ - طاقچهای که در دیوار اطاق با گل گچ تخته و غیره سازند و برروی آن چیزها گذارند .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
برگرفت از لب رف سیمین جامی را
بر دگر دستش جامی و مدامی را.
به تفسیر وبه اخمار و به اشعار.
شعر مرا به طاق و حدیث مرا به رف.
|| طاق. ( دهار ) :
ز رفرف بر رف طوبی علم زد
وز آنجا بر سر سدره قدم زد.
رف خانه مکمنش جای شد.
رف. [ رَف ف ] ( ع اِ ) رف. ( دهار ) ( از برهان ). چوبی باشد پهنا که هر دو طرف آن در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند، ج ، رُفوف. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). چوبی پهنا و عریض که هر دو طرف در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند و هو شبه الطاق. ( ناظم الاطباء ). طاق گونه ای که در آن کالاهای طرفه خانه را گذارند. ج ، رُفوف و رِفاف. ( از اقرب الموارد ). رجوع به رَف شود. || رِف . شتر کلان هیکل. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رمه. ج ، رفوف. ( مهذب الاسماء ). دسته ای از گاویا پرنده. ( از اقرب الموارد ). گله گاوان و رمه از میش یا از مطلق گوسپند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آب دهن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). هر ریگ توده بلند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || جای باش شتر و گوسپند که از شاخ درخت و چوب سازند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای باش اغنام. ( از اقرب الموارد ). || نوعی از خوردن شتر و گوسپند. || نیکویی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خواربار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || جامه تنک نرم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فراخی دامن جامه به ثوب دیگر. || تب هرروزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
برگرفت از لب رف سیمین جامی را
بر دگر دستش جامی و مدامی را.
منوچهری .
کند مشحون همه طاق رف آن
به تفسیر وبه اخمار و به اشعار.
مسعودسعد.
در نظم و نثر طاقم از آفاق برمنه
شعر مرا به طاق و حدیث مرا به رف .
ادیب صابر.
- ریش و رف و طاقچه نداشتن ؛ بمزاح ، که سرنگاه نتواند داشتن . (یادداشت مؤلف ).
|| طاق . (دهار) :
ز رفرف بر رف طوبی علم زد
وز آنجا بر سر سدره قدم زد.
نظامی .
پس آنگاه رفرف گرانپای شد
رف خانه ٔ مکمنش جای شد.
هاتفی (از شعوری ).
رف . [ رَف ف ] (ع اِ) رف . (دهار) (از برهان ). چوبی باشد پهنا که هر دو طرف آن در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند، ج ، رُفوف . (آنندراج ) (منتهی الارب ). چوبی پهنا و عریض که هر دو طرف در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند و هو شبه الطاق . (ناظم الاطباء). طاق گونه ای که در آن کالاهای طرفه ٔ خانه را گذارند. ج ، رُفوف و رِفاف . (از اقرب الموارد). رجوع به رَف شود. || رِف ّ. شتر کلان هیکل . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رمه . ج ، رفوف . (مهذب الاسماء). دسته ای از گاویا پرنده . (از اقرب الموارد). گله ٔ گاوان و رمه از میش یا از مطلق گوسپند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آب دهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هر ریگ توده ٔ بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || جای باش شتر و گوسپند که از شاخ درخت و چوب سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای باش اغنام . (از اقرب الموارد). || نوعی از خوردن شتر و گوسپند. || نیکویی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خواربار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || جامه ٔ تنک نرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فراخی دامن جامه به ثوب دیگر. || تب هرروزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رف . [ رَف ف ] (ع مص ) بسیار خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد). رفیف . || بوسه دادن زن را به اطراف لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مزیدن دهن در وقت بوسه دادن . (مصادراللغه ٔ زوزنی ). مزیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بوسیدن زن از اطراف لب . (ناظم الاطباء). مکیدن لبهای کسی . (از اقرب الموارد). || نیکویی و احسان کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رفیف . || به خوردن رف خوردن شتر و کذلک الغنم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || درخشیدن برق بی آنکه پراکنده شود در ابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هر روزه شیر خوردن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). || هر روز گرفتن تب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پریدن چشم و غیر آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پریدن و برجستن چشم و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رفیف . رجوع به رفیف در همه ٔ معانی قبل شود. || درخشیدن و روشن گردیدن گونه ٔ کسی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درخشیدن و تلألؤ رنگ کسی . (از اقرب الموارد). || نیک کوشش کردن در خدمت کسی . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گرد گرفتن کسی را. (آنندراج ). گرد گرفتن قوم کسی را. (ناظم الاطباء). احاطه کردن قوم کسی را. (از اقرب الموارد). || شادمانی نمودن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مکیدن بچه شتر شیر مادر خود را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بال جنبانیدن و گستردن مرغ وقت فرودآمدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بال گستردن مرغ ، و آن غیر مستعمل است بلکه «رفرف » بکار رود. (از اقرب الموارد از قاموس ). || گرامی داشتن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رف . [ رِف ف ] (ع اِ) رف ّ. شتر کلان هیکل . || بهره ٔ آب هرروزه . || تب هرروزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رف . [ رُف ف ] (ع اِ)کاه و ریزه ٔ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۲. طاقچۀ باریک که در سرتاسر دیوار اتاق نزدیک سقف، با گچ درست می کنند.
دانشنامه عمومی
۹ مارس ۱۹۹۴ (۱۹۹۴-03-۰۹)
گویش مازنی
۱تاقچه ای که در بلندی باشد ۲برطرف شدن
ریزش یک پارچه ی کوه یا زمین – سنگ های بزرگ و یکپارچه و تخت ...