مترادف روزانه : روزمره، هرروز، یومیه
روزانه
مترادف روزانه : روزمره، هرروز، یومیه
فارسی به انگلیسی
daily, per day
daily, day-to-day, diurnal, everyday, per diem, quotidian
فارسی به عربی
نهاری , یومیا
مترادف و متضاد
پیش پا افتاده، روزانه، یومیه، روزمره
خرجی، روزانه
روزانه، مربوط به روز
عادی، روزانه، هر روز
روزانه، بقرار روزی
روزمره، هرروز، یومیه
فرهنگ فارسی
هرروزه، مربوطبه روز، رزق وروزی هم گفته اند
۱ - ( صفت ) مربوط به روز وابسته به روز روزیانه : کار روزانه . ۲ - ( اسم ) روز : [[ روزانه دیگر هنگام بر آمدن آفتاب ملک ارسلان نامدار سر از بستر خواب برداشته ... ]] ( امیر ارسلان ۳۴۶ ) .
آنچه هر روز بکسی داده شود یومی . هر روزی .
۱ - ( صفت ) مربوط به روز وابسته به روز روزیانه : کار روزانه . ۲ - ( اسم ) روز : [[ روزانه دیگر هنگام بر آمدن آفتاب ملک ارسلان نامدار سر از بستر خواب برداشته ... ]] ( امیر ارسلان ۳۴۶ ) .
آنچه هر روز بکسی داده شود یومی . هر روزی .
فرهنگ معین
(نِ ) (ص مر. ) مربوط به روز، وابسته به روز.
لغت نامه دهخدا
روزانه. [ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) آنچه هرروز بکسی داده شود. ( آنندراج ). یومی. ( ناظم الاطباء ). آنچه بیک روز از طعام یا مزد یا پول برای کسی مقررکرده اند. ( از فرهنگ نظام ). || هرروزی. ( ناظم الاطباء ). یومیه. ( یادداشت مؤلف ). هر روز. گویند: فلان روزانه یک نوع اذیت بمن میکند. ( از فرهنگ نظام ). || هر روزی یک بار. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
۱. [مقابلِ شبانه] مربوط به روز.
۲. به اندازۀ یک روز: مصرف روزانه.
۳. (قید ) در هر روز: روزانه چند لیوان آب می خورید؟.
۴. (اسم ) [قدیمی] روز.
۲. به اندازۀ یک روز: مصرف روزانه.
۳. (قید ) در هر روز: روزانه چند لیوان آب می خورید؟.
۴. (اسم ) [قدیمی] روز.
واژه نامه بختیاریکا
روز مگدرت
جدول کلمات
روتین
پیشنهاد کاربران
یومیه . . . . .
کلمات دیگر: