کلمه جو
صفحه اصلی

رزانت


مترادف رزانت : استواری، سنگینی، معقولی، وقار، وقر

متضاد رزانت : سبکی

برابر پارسی : فرزانگی، گرانباری، گرانمایگی

فارسی به انگلیسی

firmness, sedateness

مترادف و متضاد

استواری، سنگینی، معقولی، وقار، وقر ≠ سبکی


فرهنگ فارسی

باوقارشدن، باوقاربودن، سنگین بودن، آهستگی
۱ - ( مصدر ) با وقار بودن سنگین بودن ۲ - ( اسم ) سنگینی آهستگی وقار .

فرهنگ معین

(رَ نَ ) [ ع . رزانة ] (مص ل . ) باوقار بودن ، سنگین بودن .

لغت نامه دهخدا

رزانت. [ رَ ن َ ] ( ع اِمص ) رزانة. آهستگی و گرانباری و سنگینی. ( ناظم الاطباء ). آهستگی و گرانباری. ( غیاث اللغات ) ( بحر الجواهر ). آهستگی. ( از کشاف زمخشری ). سنگینی. آهستگی. ( فرهنگ فارسی معین ). || آرمیدگی و استواری و وقار. ( ناظم الاطباء ). سنجیدگی و ثابت قدمی. آرمیدگی و استواری. ( غیاث اللغات ). استحکام. وقار. متانت. ( یادداشت مؤلف ). بردبار و صاحب وقار شدن. ( فرهنگ نظام ). باوقار بودن.سنگین بودن. وقار. ( فرهنگ فارسی معین ) :
کوه است بارزانت و نار است باعلو
باد است باسیاست و آب است باصفا.
مسعودسعد.
چون کاری آغاز کند [شیر]... در تقریر فواید و منافع آن مبالغت کنم تا شادی او به متانت رأی و رزانت عقل خویش بیفزاید. ( کلیله و دمنه ). از حصافت عقل و رزانت رأی و نیت صافی و مکرمت وافی ناصرالدین همین توقع داریم که خانه یکی داند و طریق مجانبت یکسو نهد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 242 ). || خردمندی. ( از کشاف زمخشری ) :
قابل و لاحق رزانت او
مهبط وحی حق امانت او.
سنایی.

رزانة. [ رَ ن َ ] ( ع اِمص ) آهستگی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 51 ). وقار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رزانت. رجوع به رزانت شود.

رزانة. [ رَ ن َ ] ( ع مص ) صاحب وقار گردیدن. ( از اقرب الموارد ). بردبار و صاحب وقار گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). باآرام شدن. ( مصادر اللغه زوزنی ). آهسته شدن. ( دهار ).

رزانت . [ رَ ن َ ] (ع اِمص ) رزانة. آهستگی و گرانباری و سنگینی . (ناظم الاطباء). آهستگی و گرانباری . (غیاث اللغات ) (بحر الجواهر). آهستگی . (از کشاف زمخشری ). سنگینی . آهستگی . (فرهنگ فارسی معین ). || آرمیدگی و استواری و وقار. (ناظم الاطباء). سنجیدگی و ثابت قدمی . آرمیدگی و استواری . (غیاث اللغات ). استحکام . وقار. متانت . (یادداشت مؤلف ). بردبار و صاحب وقار شدن . (فرهنگ نظام ). باوقار بودن .سنگین بودن . وقار. (فرهنگ فارسی معین ) :
کوه است بارزانت و نار است باعلو
باد است باسیاست و آب است باصفا.

مسعودسعد.


چون کاری آغاز کند [شیر]... در تقریر فواید و منافع آن مبالغت کنم تا شادی او به متانت رأی و رزانت عقل خویش بیفزاید. (کلیله و دمنه ). از حصافت عقل و رزانت رأی و نیت صافی و مکرمت وافی ناصرالدین همین توقع داریم که خانه یکی داند و طریق مجانبت یکسو نهد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 242). || خردمندی . (از کشاف زمخشری ) :
قابل و لاحق رزانت او
مهبط وحی حق امانت او.

سنایی .



فرهنگ عمید

باوقار بودن، سنگین بودن، آهستگی و وقار.

پیشنهاد کاربران

متانت

آهستگی. وقار


کلمات دیگر: