کلمه جو
صفحه اصلی

ربح


مترادف ربح : بهره، تنزیل، ربا، سود، فایده، فرع، مرابحه، نزول، نفع

متضاد ربح : سرمایه

برابر پارسی : بهره، سود، بازده

فارسی به انگلیسی

interest

عربی به فارسی

سود , نفع , سود بردن


مترادف و متضاد

بهره، تنزیل، ربا، سود، فایده، فرع، مرابحه، نزول، نفع ≠ سرمایه


فرهنگ فارسی

نفع، سود، بهره، ارباح جمع
( اسم ) آنچه که ازتجارت کسب شود بهره سود جمع ارباح . یا ربح مرکب بهرهای که نرخ آن طبق قانون باشد ( ۱۲ در سال ) . یا ربح مرکب اگردر آخرمدت معین سود را بر سرمایه افزوده و مجموع آن دو را از آغاز مدت تازه سرمایه قرار دهیم آنرا ربح مرکب گویند .
شتر بچه یا مرغی است یا بزغاله یا میمون .

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِ. ) سود. ج . ارباح .

لغت نامه دهخدا

ربح. [ رِ ] ( ع اِ ) نفع و سود که از تجارت حاصل می آید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). نفع و سود. ( ناظم الاطباء ). سود. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51 ). مقابل خسر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). منفعت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اسم است برای سودی که بدست آید. ( از اقرب الموارد ) :
هیچ عقدی بهر عین خود نبود
بلکه ازبهر مقام ربح و سود.
مولوی.
کرم زآن مانده است با او کو ندید
کاسه های خویش را ربح و مزید.
مولوی.
- ربح بردن ؛ سود بردن. نفع کردن. منفعت کردن. بهره بردن.
|| فرع. نفع. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). در اصطلاح مرابحه ، مبلغی که بر اصل سرمایه افزوده و به داین داده شود. بهره. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و اگر ربح مجهول باشد برای پیدا کردن آن سرمایه و نرخ و مدت را بهم ضرب کرده حاصل را بر صد تقسیم می نمایند.
- ربح ایرانی ؛ در ربح ایرانی نرخ را ازقرار تومانی چند شاهی در ماه حساب کنند.
- ربح مرکب ؛ ربح اندر ربح. در اصطلاح حساب عبارت از این است که مبلغی را در مدتی بکسی بمرابحه دهند و سود آن مبلغ را در آن مدت بسرمایه بیفزایند و مجموع آن دو را از آغاز مدت تازه سرمایه قراردهند و نسبت به مجموع ، سودی در مدت جدید معین سازند.

ربح. [ رِ ] ( ع مص ) سود کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51 ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ). سود بردن. || جستن و بدست آوردن. ( از اقرب الموارد ). || بسته شدن سخن بر مردم. || بوی یافتن. ( مصادر زوزنی ).

ربح. [ رَ ب َ ] ( ع اِ ) سود. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، ارباح. ( المنجد ) ( ناظم الاطباء ). ج ، ارباح ، رِباح. ( منتهی الارب ). سود. منفعت. ( ناظم الاطباء ). اسم است برای سودی که بدست آید. ( از اقرب الموارد ). || اسبان و شتران که از شهری به شهری برند برای فروختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پیه شتران ریزه. رابِح ، یکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سودی که از قمار بدست آید. ( از اقرب الموارد ). || بچه شتر از مادر جداشده. ( ناظم الاطباء ).

ربح. [ رُ ب َ ] ( ع اِ ) شتربچه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، رِباح ، رَبَح ، رابِح. ( ناظم الاطباء ). || مرغی است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نام مرغی است شبیه کلاغ. ( ناظم الاطباء ). || بزغاله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || میمون. ( از اقرب الموارد ).

ربح . [ رَ ب َ ] (ع اِ) سود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، ارباح . (المنجد) (ناظم الاطباء). ج ، ارباح ، رِباح . (منتهی الارب ). سود. منفعت . (ناظم الاطباء). اسم است برای سودی که بدست آید. (از اقرب الموارد). || اسبان و شتران که از شهری به شهری برند برای فروختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیه شتران ریزه . رابِح ، یکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سودی که از قمار بدست آید. (از اقرب الموارد). || بچه شتر از مادر جداشده . (ناظم الاطباء).


ربح . [ رِ ] (ع اِ) نفع و سود که از تجارت حاصل می آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). نفع و سود. (ناظم الاطباء). سود. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51). مقابل خسر. (یادداشت مرحوم دهخدا). منفعت . (یادداشت مرحوم دهخدا). اسم است برای سودی که بدست آید. (از اقرب الموارد) :
هیچ عقدی بهر عین خود نبود
بلکه ازبهر مقام ربح و سود.

مولوی .


کرم زآن مانده است با او کو ندید
کاسه های خویش را ربح و مزید.

مولوی .


- ربح بردن ؛ سود بردن . نفع کردن . منفعت کردن . بهره بردن .
|| فرع . نفع. (یادداشت مرحوم دهخدا). در اصطلاح مرابحه ، مبلغی که بر اصل سرمایه افزوده و به داین داده شود. بهره . (یادداشت مرحوم دهخدا). و اگر ربح مجهول باشد برای پیدا کردن آن سرمایه و نرخ و مدت را بهم ضرب کرده حاصل را بر صد تقسیم می نمایند.
- ربح ایرانی ؛ در ربح ایرانی نرخ را ازقرار تومانی چند شاهی در ماه حساب کنند.
- ربح مرکب ؛ ربح اندر ربح . در اصطلاح حساب عبارت از این است که مبلغی را در مدتی بکسی بمرابحه دهند و سود آن مبلغ را در آن مدت بسرمایه بیفزایند و مجموع آن دو را از آغاز مدت تازه سرمایه قراردهند و نسبت به مجموع ، سودی در مدت جدید معین سازند.

ربح . [ رِ ] (ع مص ) سود کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51) (ناظم الاطباء) (دهار). سود بردن . || جستن و بدست آوردن . (از اقرب الموارد). || بسته شدن سخن بر مردم . || بوی یافتن . (مصادر زوزنی ).


ربح . [ رُ ب َ ] (ع اِ) شتربچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، رِباح ، رَبَح ، رابِح . (ناظم الاطباء). || مرغی است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام مرغی است شبیه کلاغ . (ناظم الاطباء). || بزغاله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || میمون . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. نزول، بهره.
۲. [قدیمی] نفع، سود.
* ربح قانونی: بهره ای که از نرخ قانونی تجاوز نکند.
* ربح مرکب: هرگاه بهره در آخر مدت معین داده نشود آن را بر اصل سرمایه می افزایند و مجموع را از آغاز مدت جدید سرمایه قرار می دهند.

۱. نزول؛ بهره.
۲. [قدیمی] نفع؛ سود.
⟨ ربح قانونی: بهره‌ای که از نرخ قانونی تجاوز نکند.
⟨ ربح مرکب: هرگاه بهره در آخر مدت معین داده نشود آن را بر اصل سرمایه می‌افزایند و مجموع را از آغاز مدت جدید سرمایه قرار می‌دهند.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رَبُّهُ: پروردگارش - پرورش دهنده او(کلمه رب بمعنای مالکِ مدبر است )
تکرار در قرآن: ۱(بار)
سود. یعنی: داد و ستد آنها سود نداد. این کلمه در تجارت عادی و مصادیق دیگری از قبیل نتایج عمل به کار می‏رود و در کلام اللّه مجید تنها یک دفعه آمده است.


کلمات دیگر: