مترادف شوک : تیغ، خار | صدمه، ضربه، لطمه، تشنج، شوکه، منقلب
برابر پارسی : تکان سخت
thorn
jolt, prickle, prod, shock, thorn, turn
خار , بوته خار , شوک , باد اور , شوک مبارک , تاتاري
تیغ، خار
صدمه، ضربه، لطمه
تشنج، شوکه، منقلب
۱. صدمه، ضربه، لطمه
۲. تشنج، شوکه، منقلب
(شُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ضربه ، تکان شدید. 2 - حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای او رو به ضعف گذارد.
(شَ) [ ع . ] (اِ.) خار.
شوک . (اِخ ) ناحیه ای است نجدی در نزدیکی حجاز. (از معجم البلدان ).
سوزنی .
شوک . (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند بمعنی بازار است که عربان سوق گویند. (برهان ). سوق معرب سوک است . راسته بازار. (از یادداشت مؤلف ). بازار است که به عربی سوق گویند وتبدیل آن سوک است چنانکه الاَّن محل معینی را که عربان بحوالی بصره در آن بازار کنند سوک الشیخ گویند. (انجمن آرا) (از آنندراج ).
ناصرخسرو.
خاقانی .
کاتبی .
شوک . [ ش َ ] (ع مص ) قوت و تیزی نمودن . شوکة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بیمار شری گردیدن : شیک الرجل (مجهولاً). (منتهی الارب ). و آن سرخیی است که بر روی جسد ظاهر شود. (از اقرب الموارد). || ظاهر شدن قدرت و شدت کسی . || پیدا آمدن پستان دختر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پستان از جای برخاستن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || برآمدن دندان نشتر شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دندان اشتر برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). || به خار درخستن کسی را (لازم و متعدی ). (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خلانیدن خار. (یادداشت مؤلف ). || درآمدن کسی را خار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). خار در تن شدن . (دهار). خار در زیر کسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خلیدن خار. (یادداشت مؤلف ).
شوک . [ شُک ْ ] (فرانسوی ، اِ) شُک . ضربه ٔ شدید. تکان سخت .حالت ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای او رو به ضعف گذارد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شُک شود.
۱. ضربه؛ تکان شدید.
۲. (پزشکی) حالتی که ناگهان به انسان دست میدهد و قوای بدن رو به سستی و ضعف میگذارد.
خار.
ضربه.
تکانه
گوست راسته ی حیوان