کلمه جو
صفحه اصلی

ستیزیدن


مترادف ستیزیدن : ستیزه کردن، جدال کردن، جنگ کردن ، دشمنی ورزیدن، ناسازگار بودن، ناسازگاری کردن، لجاجت ورزیدن

متضاد ستیزیدن : سازش کردن، آشتی کردن، سازگارشدن

فارسی به انگلیسی

to quarrel, to be angry, to use violence


contend, contest, fight, militate, quarrel, strive, struggle


contend, contest, fight, militate, quarrel, strive, struggle, to quarrel, to be angry, to use violence

مترادف و متضاد

ستیزه کردن، جدال کردن، جنگ کردن ≠ سازش کردن، آشتی کردن


۱. ستیزه کردن، جدال کردن، جنگ کردن ≠ سازش کردن، آشتی کردن
۲. دشمنی ورزیدن
۳. ناسازگار بودن، ناسازگاری کردن، لجاجت ورزیدن ≠ سازگارشدن


فرهنگ فارسی

ستیزیدن، ستیزه کردن، دشمنی، جنگ وجدال، ناسازگار
( مصدر ) ( ستیزید ستیزد خواهد ستیزید بستیز ستیزنده ستیزیده ستیزه ) ۱ - نزاع کردن جدال کردن . ۲ - لجاجت کردن . ۳ - داد و فریاد کردن . غوغا کردن . ۴ - نافرمانی کردن گردنکشی کردن .

فرهنگ معین

(س دَ ) (مص ل . ) نک ستیهدن .

لغت نامه دهخدا

ستیزیدن. [ س ِ دَ ] ( مص )جنگ و خصومت و پیکار نمودن. ( آنندراج ) :
که نادان ز دانش گریزد همی
بنادانی اندر ستیزد همی.
فردوسی.
ابر از فزع باد چو از گوشه بخیزد
با باد در آویزد و لختی بستیزد.
منوچهری.
چو گوید آنکه آمد میر تا با خصم بستیزد
ز دو لشکر نماند هیچ سالاری که نگریزد.
فرخی.
مستیز که با او نه برآیی بستیز
نه تو نه چو تو هزار زنار آویز.
سوزنی.
چند گویی مست گشتم می بده
وقت مستی نیست مستیز ای غلام.
انوری.
خواجه از کبر آن پلنگ آمد
که همی با وجود بستیزد.
کمال الدین اسماعیل.
نهنگ آن به که در دریا ستیزد
کز آب خرد ماهی خرد خیزد.
نظامی.
نی دل که بشوی برستیزم
نی زَهره که از پدر گریزم.
نظامی.
هر آن کهتر که با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد.
سعدی.
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانا خود ستیزد با سبکبار.
سعدی ( گلستان ).
بر گیر شراب طرب انگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله مستیز و بیا.
حافظ.

فرهنگ عمید

۱. ستیزه کردن، جنگ وجدال کردن: چو جنگ آوری با کسی برستیز / که از وی گزیرت بود یا گریز (سعدی: ۵۳ ).
۲. دشمنی کردن.
۳. سرکشی و ناسازگاری کردن.


کلمات دیگر: