مترادف سر برداشتن : سربلند کردن، اعتراض کردن، معترض شدن، بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن، تجاوز کردن، متجاوز شدن
سر برداشتن
مترادف سر برداشتن : سربلند کردن، اعتراض کردن، معترض شدن، بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن، تجاوز کردن، متجاوز شدن
مترادف و متضاد
۱. سربلند کردن
۲. اعتراض کردن، معترض شدن
۳. بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن
۴. تجاوز کردن، متجاوز شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - بلند کردن سر ( از بالش و غیره ) . ۲ - قیام کردن ضد کسی برخاستن شورش کردن .
سربلند کردن پاسخ گفتن کسی را اقماح یا بیدار شدن یا طلوع کردن .
سربر آوردن، سربلندکردن، قیام کردن، شورش کردن
سربلند کردن پاسخ گفتن کسی را اقماح یا بیدار شدن یا طلوع کردن .
سربر آوردن، سربلندکردن، قیام کردن، شورش کردن
فرهنگ معین
( ~ . بَ تَ )(مص ل . ) قیام کردن ، شورش کردن .
لغت نامه دهخدا
سر برداشتن. [ س َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) سر بلند کردن. پاسخ گفتن کسی را. اقماح. ( زوزنی ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : جرجیس سر برداشت و گفت تو دانایی که من... ( قصص الانبیاء ص 191 ). || بیدار شدن : از اینان یکی سر برنمی دارد که دوگانه ای بدرگاه خداوند یگانه بگذارد. ( سعدی ). || بهوش آمدن :
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی.
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی.
سعدی.
واژه نامه بختیاریکا
ور ستادِن
پیشنهاد کاربران
در نیشابور ( پارسی دری )
سَرْ وُرْ داشتن
سَرْ وُرْ داشتن
کلمات دیگر: