کلمه جو
صفحه اصلی

شجره


برابر پارسی : خاندان، دودمان، تبار، نیاکان

فارسی به انگلیسی

(a single)tree

عربی به فارسی

درخت


مترادف و متضاد

family tree (اسم)
شجره، نسب نامه

stemma (اسم)
دودمان، شجره، نسب نامه، چشم بند پایان

فرهنگ فارسی

یک درخت، شجرات جمع، شجره نامه:درخت نامه، نسب نامه
۱ - یک درخت جمع : اشجار . یا شجره ابراهیم . ۱ - پنج انگشت . ۲ - خار مغیلان یا شجره رستم . زراوند طویل . یا شجره سلیمان . ۱ - مهر گیاه . ۲ - زوفا . ۳ - سراج القطراب . ۴ - بیخ درخت سرو . یا شجره مریم . تحت این نام عده بسیاری از گیاهان را ذکر میکنند ولی بیشتر منظور از شجره مریم گل نگونسار . یا شجره موسی . گل گلاب . ۲ - نسب نامه فهرست اسامی اجداد کسی شجره نامه شجره النسب . ۳ - انسان کامل .

لغت نامه دهخدا

شجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (اِخ ) (الَ ...) نام درختی است در ذی الحلیفه که اسماء در زیر آن به دنیا آمد. (از معجم البلدان ).حضرت رسول (ص ) هر وقت از مدینه به مکه می آمدند در آنجا محرم میشدند و آن تا مدینه شش میل فاصله دارد.


شجره . [ ش َ ج َ رَ ] (ع اِ) نسب نامه . آنچه مشایخان اسامی پیران خود نوشته به ترتیب به مرید میدهند. (از آنندراج ) :
مرز عراق ملک تو، نی غلطم عراق چه
کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری .

خاقانی .


کس نیست در جهان که به گوهر ز آدمی است
ور هست گو بیا شجره بر جهان بخوان .

خاقانی .


- شجره نامه ؛ شجرةالنسب . نسب نامه . فهرست اسامی اجداد و پدران کسی .
- شجرةالنسب ؛ شجره نامه که در آن از نام جد اعلی تا بقیه ٔ اولاد ذکر شود. (از اقرب الموارد).
|| متصوفه ، انسان کامل را اصطلاح نمایند. رجوع به تعریفات جرجانی شود.

شجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (اِخ ) (الَ ...) بطنی است از بنی معاویه از کنده از قحطانیه که دارای مسجدی در کوفه بودند. به آنها شجرات نیز گویند. (از معجم قبایل العرب ج 2).


شجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (اِخ ) (الَ ...) نام درختی است که در زیر آن ناف هفتاد پیغمبر را بریده اند و فاصله ٔ آن تا مکه چهار میل است . رجوع شود به ذیل کلمه ٔ «سرر» در معجم البلدان که بتفصیل ذکر شده است . (از معجم البلدان ).


شجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (اِخ ) (الَ ...) نام قریه ای است به فلسطین که قبر صدیق بن صالح پیغمبر و هم همچنین قبر دحیه ٔ کلبی در آن قریه است و گویند در آنجا غاری است که هشتاد شهید در آن مدفونند. (از معجم البلدان ).


شجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (اِخ ) از دیه های مدینه است . صاحب ترجمه ٔ تاریخ قم نویسد: و جد او به دیهی از دیه های مدینه به یک فرسخی آن نام آن دیه شجرة فرود آمده است ... این دیه از جمله میقاتهاست که حاجیان از آنجا احرام میگیرند و بر راه مدینه و اول میقاتی که حج کننده از این راه احرام گیرد این دیه است . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 232).


شجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (اِخ ) نام درختی است در حدیبیه که در آن عده ای با پیغمبر بیعت کردند و این بیعت را بیعةالرضوان گویند و تفصیل موقعیت آن ذیل کلمه ٔ «النقیع» در کتاب معجم ما استعجم ج 3 آمده است . و این همان شجره است که نام آن در قرآن آمده است « : لَقد رضی اﷲ عن المؤمنین اِذ یبایعونک تحت الشجرة ».و چون مردم برای تبرک به زیارت آن درخت میرفتند خلیفه ٔ دوم از ترس آنکه مبادا مورد پرستش مردم قرار گیرد، دستور داد آن را قطع کنند. (از معجم البلدان ). ناصرخسرو در اشاره بدان درخت است که گوید :
آن قوم که در زیرشجر بیعت کردند
چون جعفر و مقداد و چو سلمان و چو بوذر.

ناصرخسرو.


رجوع به شجرة حدباء و نیز رجوع به حدیبیه شود.
- بیعت شجرة ؛ بیعتی عام که رسول اکرم ، از مسلمانان گرفت به ذی القعده ٔ سال ششم از هجرت . (یادداشت مؤلف ).
- مسجدالشجرة ؛ نام مسجدی است در حدیبیه که مسلمانان در آنجا با پیغمبر (ص ) بیعت کردند. (از معجم البلدان : حدیبیة).

شجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (ع اِ) یکی شَجَر و شِجَر. ج ، شَجَرات ، شِجَرات . (از اقرب الموارد). || مؤنث شجر. (اقرب الموارد).
- شجرة ابراهیم ؛ پنجنگشت است . بعضی آن را ام غیلان و جمعی شانج دانند و مالیقی نوشته که در فلاجه شجر ابراهیم را عظیم و طویل و کثیرالشوک و پربرگ و گل آن زرد و خوشبو و آن را برم نامندو در صحراها و زمینهای خاکی و خشک بهم میرسد. (از مخزن الادویه ). گیاهی است که آن را پنج انگشت گویند. (برهان ). بعضی شجره ٔ ابراهیم خار مغیلان را گفته اند. (برهان ). شاهبانک . برم . (یادداشت مؤلف ).
- شجرة ابی مالک ؛ به یونانی فلوماین نامند گیاهی است که دارای دو نوع بری و بحری است و گیاه آن فقط دارای یک ساق مربع سبزرنگ و برخی مایل به سرخی و بنفش باشد و بر روی آن گرههایی از هم دور و بر هر گرهی دو برگ بزرگ به اندازه ٔ کف دستی در برابر یکدیگر و این برگها دارای دندانه های اره مانند و پایین آن برگهای کوچک سفید و کثیرالشعبه و شاخهای آن مجوف و گل آن ریزه و بنفش و ثقیل الرایحه و ثمر آن چون نخودی مدور و تخم آن سیاه و باریک و بیخ آن بزرگ و بیرون آن سیاه و اندرون آن سفید بالزوجت ، که چون در آب زنند از آن کفی مانند صابون برآید و از آن گازران جامه شویند، خوب پاک گردد و آن را صابون القاف نیز خوانند و رستنگاه آن جاهای نمناک و سایه و کنارآبها و میان آنهاست . گفته اند که قسمی از عرطنیثاست و غیر چوه صباغان است . و صاحب اختیارات بدیعی نوشته که : نوعی از گلیم شوی است و در آذربو مذکور شد. (از مخزن الادویه ).
- شجرةالاکله ؛ به عربی نام صنوبر هندی است که دیودار نامند. (مخزن الادویه ).
- شجرةالبراغیث ؛ طباق است . (مخزن الادویه ).
- شجرةالبق ؛ دردار است . که به فارسی درخت پشه نامند. (مخزن الادویه ). سارشکدار. سارخکدار. (فرهنگ جهانگیری ). دردار. نارون . پشه دار. سیاه درخت . نشم الاسود. بوقیصا. پشه غال . (یادداشت مؤلف ).
- شجرةالبهق ؛ قنابری است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- شجرةالتسبیح ؛ اندریان است . (مخزن الادویه ). ایوب . اندریان . (یادداشت مؤلف ).
- شجرةالتنین ؛ لوف کبیر است که لوف الحیة نامند. (مخزن الادویه ).
- شجرةالتیس ؛ طراغیون است . (مخزن الادویه ).
- شجرةالتین ؛ درخت انجیر است . (مخزن الادویه ). فیلگوش . (منتهی الارب ).
- شجرةالجبار؛ شجرالجبان . پرسیاوشان است . (مخزن الادویه ).
- شجرةالجن ؛دیودار است . (مخزن الادویه ).
- شجرةالحائضه ؛ اسم ام غیلان است . (مخزن الادویه ).
- شجرةالحرة ؛ آزاددرخت است . (از مخزن الادویه ).
- شجرةالحریر ؛ گل ابریشم است . (یادداشت مؤلف ).
- شجرةالحسن ؛ آزاددرخت . (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
- شجرةالحیات ؛ درخت سرو است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سرو است جهت آنکه مأوای حیات است و فرفیونر نیز نامند. (مخزن الادویه ).
- شجرةالحیاة ؛ آن درخت که خداوند آدم را از تناول آن منع نمود. (از اقرب الموارد).
- شجرةالحیة ؛ جنطیانا است و لوف کبیررا نیز نامند. (مخزن الادویه ).
- شجرةالخبیثه ؛ درخت حنظل است . (مهذب الاسماء).
- شجرةالخطاطیف ؛ عروق الصفراست . و مامیران را نیز گویند. (مخزن الادویه ).
- شجرةالدب ؛ درخت زعرور است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- شجرةالدبق ؛ درخت سپستان را گویند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- شجرةالدکن ؛ اشنگور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اشنگور شود.
- شجرةالدلب ؛ به عربی غثیام و به فارسی درخت چنار آتشین است . (مخزن الادویه ).
- شجرةالدم ؛ شخار است و شاهتره را نیز نامند. (مخزن الادویه ). شنگا. شنجار. کحلا. رجل الحمام . حمیرا. حالوما. انقلیا. قالقس .خس الحمار. تانیست . (یادداشت مؤلف ).
- شجرةالراهب ؛ در طب قدیم محمدبن احمد گفته : درختی است که در بلاد دمشق به هم میرسد مزروع و غیرمزروع . ثمر آن شبیه به ثمر شاهدانه است و روغنی که از آن میگیرند در طعم نیز شبیه به شهدانج است . (مخزن الادویه ).
- شجرةالسماء ؛ رجوع به عرعر شود. (یادداشت مؤلف ).
- شجرةالسواک ؛ اراک . درخت مسواک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به چوج و چوچ شود.
- شجرةالشوک ؛ درختی است و صمغ شجرةالشوک فرفیون است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- شجرةالصنم ؛ یبروح الصنم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). یبروح الوقاد. سیدة یباریح السبعة. شجرة سلیمان . مهرگیاه . مردم گیاه . (یادداشت مؤلف ).
- شجرةالضفادع ؛ کبیکج است . (مخزن الادویه ).
- شجرةالطحال ؛ صریمةالجدی است و فاسرشتین را نیز نامند. (مخزن الادویه ). زهرالعسل . رجوع به شرنگ شود. (یادداشت مؤلف ).
- شجرةالطلق ؛ مسمی به شجره ٔ مریم و کف مریم است .(مخزن الادویه ).
- شجرةالعجم ؛ مولوبذانا است که مرداسنگ سفیدکرده را نامند. (مخزن الادویه ).
- شجرةالعصافیر ؛ رجوع به زبان گنجشک شود. (یادداشت مؤلف ).
- شجرةالعقب ؛ نوارس است . (یادداشت مؤلف ).
- شجرةالعلیق ؛ نسترن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نسترن شود.
- شجرةالغار ؛ دهمشت است . (مخزن الادویه ).
- شجرةالفرس ؛ نوارس است و گویند عرق السوس است . (مخزن الادویه ).
- شجرةالقدس ؛ نوع بزرگ قتاد است . (مخزن الادویه ).
- شجرةالقرفة ؛ دارچین (درخت ) است . (از یادداشت مؤلف ).
- شجرةالقطران ؛ شربین است . (مخزن الادویه ).
- شجرةالکلب ؛ الوس است . (از مخزن الادویه ).
- شجرةالکافور ؛ اقحوان است و ریحان الکافور را نیز نامند. (مخزن الادویه ). گاوچشم . (یادداشت مؤلف ).
- شجرةالکف ؛ اصابعالصفر است . که کف مریم نامند. کف عایشه . (مخزن الادویه ).
- شجرةاﷲ ؛ در فارسی دیودار خوانند. (از ترجمه ٔ ابن البیطار چ فرانسه ). الابهل . (ضریر انطاکی ). نوعی عرعر یا نوعی از صنوبر هندی . (یادداشت مؤلف ).
- شجرةالمعصیة ؛ درخت گناه و آن درختی که خداوند آدم را از تناول آن منع نمود. و به معنی شجرةالحیاة نیز آمده است . (از اقرب الموارد).
- شجرةالملعونة ؛ شجره ٔ زقوم . (از اقرب الموارد).
- شجرةالنبع ؛ نبع. راش . (یادداشت مؤلف ). درخت کمان . (دستوراللغة). رجوع به راش شود.
- شجرةالنور ؛ درخت لسان العصافیر است که به فارسی درخت اهرو نامند. (مخزن الادویه ).
- شجرةالیمام ؛ صامریوما است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). تنوم . (از مفردات ابن بیطار).در مخزن الادویه شجرةالنمام ضبط شده است و ظاهراً سهواست .
- شجرةالیهود ؛ قنای بری است . (مخزن الادویه ).
- شجرةبارده ؛ لبلاب صغیر است . (مخزن الادویه ).
- شجرةحرة ؛ آزاددرخت . (ابن البیطار چ فرانسه ).
- شجرة ذی قرنین ؛ شجره ٔ سلیمانی . شجرةالصنم . یبروح الصنم . (مخزن الادویه ).
- شجرة رستم ؛ دوایی است که آن را زراوند طویل میگویند. (از برهان ). زراوند. ارسطولوخیا. مسمقران . مسمقار. مسقورة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به زراوند شود.
- شجرة سلیمان ؛ گیاهی است که آن را سراج القطرب خوانند و مستعمل از وی تخم آن است . و بعضی گویند شجرةالصنم باشد که مردم گیاه است و دیگری میگوید که گیاهی است که در میان کتان میروید و غنچه ٔ آن به گل سرخ میماند و بیخ آن به گردکان شباهت دارد. و بعضی گویند نباتی است که تا تروتازه است در شب مانند آتش میدرخشد و چون خشک شود آن فعل از او برطرف گردد و دیگری میگوید بیخ درخت سرو است و بعضی دیگرگویند گیاهی باشد شبیه به زوفا. (از برهان ). شجرة سلیمان بن داود. مردم گیاه . مهرگیاه . یبروح الوقاد. شجرةالصنم . سراج القطرب . (یادداشت مؤلف ).
- شجرة طیبه ؛ نخل است . (مخزن الادویه ).
- شجرة لبنی ؛ میعة. عبهر. شجرة مریم . اصطراک . حب الفول . (یادداشت مؤلف ).
- شجرة مریم ؛ نبات بخور مریم است .برگ آن مانند برگ لبلاب کبیر است یک روی آن سبز و روی دیگر مایل به سفیدی و مزغب و ساق آن به اندازه ٔ چهار انگشت است و گل آن مانند گل سرخ و گل بعضی کبود وبیخ آن مانند شلغم است . و گیاه آن را شجر مریم نامند. شاخهای این گیاه درهم و مشبک در یکدیگر است که چون در آب اندازند دراز و بالیده گردد. (از مخزن الادویه ). بخور مریم است و آن گیاهی باشد که به پنج انگشت ماند و بغایت خوشبوی بود. (از برهان ). تحت این نام عده ٔ بسیاری از گیاهان را ذکر میکنند ولی بیشتر منظور از شجره ٔ مریم گل نگونسار است . (از فرهنگ فارسی معین ). اقحوان . کافوریه . لیبانوطس . بخور مریم . بنجنگشت . حب الغول . عبهر. شجره ٔ لبنی . اصطراک . میعة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بخور مریم شود.
- شجرة معرفةالخیر ؛ به معنی شجرةالحیاة است . (از اقرب الموارد).
- شجرة موسی ؛ نام درختی است که آن را بعضی علیق القدس خوانند و علیق الکلب همان است . گل آن را وردالسیاح خوانند و میوه ٔ آن را سه گل گویند. (برهان ).
|| خجک کوچک در زنخ کودک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مقدار و هیأت چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


شجرة. [ ش َ ج َرَ ] (اِخ ) مدفن محمدبن زید داعی که به دست محمدبن هارون در گرگان از قبل اسماعیل سامانی بقتل رسید و یاران او از حسنیان . (مجمل التواریخ و القصص ص 459).


( شجرة ) شجرة. [ ش َ ج َ رَ ] ( ع اِ ) یکی شَجَر و شِجَر. ج ، شَجَرات ، شِجَرات. ( از اقرب الموارد ). || مؤنث شجر. ( اقرب الموارد ).
- شجرة ابراهیم ؛ پنجنگشت است. بعضی آن را ام غیلان و جمعی شانج دانند و مالیقی نوشته که در فلاجه شجر ابراهیم را عظیم و طویل و کثیرالشوک و پربرگ و گل آن زرد و خوشبو و آن را برم نامندو در صحراها و زمینهای خاکی و خشک بهم میرسد. ( از مخزن الادویه ). گیاهی است که آن را پنج انگشت گویند. ( برهان ). بعضی شجره ابراهیم خار مغیلان را گفته اند. ( برهان ). شاهبانک. برم. ( یادداشت مؤلف ).
- شجرة ابی مالک ؛ به یونانی فلوماین نامند گیاهی است که دارای دو نوع بری و بحری است و گیاه آن فقط دارای یک ساق مربع سبزرنگ و برخی مایل به سرخی و بنفش باشد و بر روی آن گرههایی از هم دور و بر هر گرهی دو برگ بزرگ به اندازه کف دستی در برابر یکدیگر و این برگها دارای دندانه های اره مانند و پایین آن برگهای کوچک سفید و کثیرالشعبه و شاخهای آن مجوف و گل آن ریزه و بنفش و ثقیل الرایحه و ثمر آن چون نخودی مدور و تخم آن سیاه و باریک و بیخ آن بزرگ و بیرون آن سیاه و اندرون آن سفید بالزوجت ، که چون در آب زنند از آن کفی مانند صابون برآید و از آن گازران جامه شویند، خوب پاک گردد و آن را صابون القاف نیز خوانند و رستنگاه آن جاهای نمناک و سایه و کنارآبها و میان آنهاست. گفته اند که قسمی از عرطنیثاست و غیر چوه صباغان است. و صاحب اختیارات بدیعی نوشته که : نوعی از گلیم شوی است و در آذربو مذکور شد. ( از مخزن الادویه ).
- شجرةالاکله ؛ به عربی نام صنوبر هندی است که دیودار نامند. ( مخزن الادویه ).
- شجرةالبراغیث ؛ طباق است. ( مخزن الادویه ).
- شجرةالبق ؛ دردار است. که به فارسی درخت پشه نامند. ( مخزن الادویه ). سارشکدار. سارخکدار. ( فرهنگ جهانگیری ). دردار. نارون. پشه دار. سیاه درخت. نشم الاسود. بوقیصا. پشه غال. ( یادداشت مؤلف ).
- شجرةالبهق ؛ قنابری است. ( تحفه حکیم مؤمن ).
- شجرةالتسبیح ؛ اندریان است. ( مخزن الادویه ). ایوب. اندریان. ( یادداشت مؤلف ).
- شجرةالتنین ؛ لوف کبیر است که لوف الحیة نامند. ( مخزن الادویه ).
- شجرةالتیس ؛ طراغیون است. ( مخزن الادویه ).
- شجرةالتین ؛ درخت انجیر است. ( مخزن الادویه ). فیلگوش. ( منتهی الارب ).
- شجرةالجبار؛ شجرالجبان. پرسیاوشان است. ( مخزن الادویه ).

فرهنگ عمید

۱. یک درخت، درخت.
۲. = شجره نامه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شَجَرَةِ: درخت - روییدنیهایی که ساقه دارند
معنی غُلْباً: بزرگ و کلُفتان (جمع غلباء است ، و شجرة غلباء یعنی درختی بزرگ و کلفت ، پس حدائق غلب به معنای بوستانی است که درختانش عظیم و کلفت باشد . )
ریشه کلمه:
شجر (۲۷ بار)

پیشنهاد کاربران

این واژه تبارانه پارسى ست یعنى خودش پارسى نیست لیک سرچشمه اش پارسى است و تازیان ( اربان ) از واژه ى پارسى و پهلوى شجریا/شیجْرایى Shajriya /Shijrai ( : درخت ) برداشته و معرب نموده و ساخته اند : الشجرة ، شِجار ، تشجیر ، مشجّر و . . . !!!! همتایان این واژه در پارسى
: دار Dar ( پهلوى: درخت ، دار و درخت ) ، درخت Deraxt ، وَن Van ( پهلوى: درخت ) شجْریانامه Shajriyanameh ( نه شجره نامهx ) شَجْریاى خانودگى ( نه شجره خانوادگىx ) Shajriyaye Xanevadegi

محور العجلة tree
نماد خانواده ، ریشه ( گنج و زیر خاکی هست ) احترام به تعیین و تاکید بر قلب و منطق و عقل و اعتماد قوت قلب


کلمات دیگر: