کلمه جو
صفحه اصلی

ربانی


مترادف ربانی : الهی، اهورایی، ایزدی، خدایی، رحمانی، یزدانی، خداجو، زاهد، متعبد

برابر پارسی : ایزدی، خدایی

فارسی به انگلیسی

divine, numinous

divine


مترادف و متضاد

الهی، اهورایی، ایزدی، خدایی، رحمانی، یزدانی


خداجو، زاهد، متعبد


۱. الهی، اهورایی، ایزدی، خدایی، رحمانی، یزدانی
۲. خداجو، زاهد، متعبد


فرهنگ فارسی

مردخداشناس، مردعابدوعارف، عالم راسخ درعلم دین
( صفت ) مرد خدایی خداشناس متعبد راسخ در دین . جمع ربانیون ربانیین : یکی از علمای ربانی است .
مهتر کشتیبانان ربان

فرهنگ معین

(رَ بّ ) [ ع . ] (ص نسب . ) عابد، عارف ، خداشناس . ج . ربانیون ، ربانیین .

لغت نامه دهخدا

ربانی. [ رَب ْ با ] ( از ع ، ص نسبی ) مخفف رَبّانی منسوب به رب. ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ). خدایی. یزدانی. ایزدی :
ترا گفتند ازین بازار بگذر خاک بیزی کن
که اینجاریزها ریزند صرافان ربانی.
خاقانی.
اما بی تأیید آسمانی و عنایت ربانی بحیلت بشری ، سعادت مقصود جمال نمینماید. ( سندبادنامه ص 55 ). رحمت ربانی بر روان امیر ماضی تبرد ضریحه و تقدس روحه و ریحه. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و حکم ربانی و تقدیر آسمانی در تغییر احوال و تبدیل ابدال غالب آمد.( ترجمه تاریخ یمینی ).
ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل
که تا قصر دماغ ایمن بود زآواز بیگانه.
سعدی.
|| دانشمند راسخ در علم و دین. دانشمند باعمل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). راسخ در علم و دین. ج ، رَبّانیّون. ( متن اللغة ). صاحب معالم گفته که : ربانی فقیه را گویند و برخی فقیه آموزگار را نامند. عالم تعلیم یافته عامل ، و اگر مرتکب حرام شود ربانی نیست. ( از متن اللغة ). ابن اثیر گفته این کلمه بمعنی عالمی است که در علم دین راسخ باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). خدای شناس. ( ترجمان القرآن ) ( مهذب الاسماء ). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ، منسوب به رب. ج ، ربانیون. ( ناظم الاطباء ). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ عزوجل ، منسوب به رب با افزودن الف و نون برای مبالغه. ( از منتهی الارب ) ( از مجمل اللغة ). خداشناس. ( السامی فی الاسامی ) ( دهار ). ربی. ( السامی فی الاسامی ). برخی گفته اند سریانی الاصل است ولی این قول به صحت نرسیده و در زبان سریانی یافت نشده ، و برخی گفته اند منسوب به «ربان » است ، و پاره ای دیگر گویند منسوب به رب که عبارت از ایجاد چیزی است حالاًفحالا تا بحد تمامیت رسد. و رب بجز بر خدای تعالی اطلاق نشود پس الف و نونی که به رب افزوده شده برای مبالغه باشد... و جمعی دیگر گفته اند عالم عامل را ربانی نامند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || آنکه بعلم خود خدای طلبد. ج ، ربانیون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- عارف ربانی ؛ دانشمند راسخ در علم و دین. ( ناظم الاطباء ) :
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند
مرداگر هست بجز عارف ربانی نیست.
سعدی.

ربانی. [ رَب ْ با ] ( اِخ ) محمدبن علاء. شیخی بود مر صوفیه را در بعلبک. ( منتهی الارب ).

ربانی. [ رُب ْ با نی ی ] ( ع اِ ) رُبّان. مهتر کشتیبانان. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از بلوغ الارب ج 3 ص 366 ). ربان. رئیس ملاحان در دریاها. ( از متن اللغة ).

ربانی . [ رَب ْ با ] (اِخ ) محمدبن علاء. شیخی بود مر صوفیه را در بعلبک . (منتهی الارب ).


ربانی . [ رَب ْ با ] (از ع ، ص نسبی ) مخفف رَبّانی ّ منسوب به رب . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). خدایی . یزدانی . ایزدی :
ترا گفتند ازین بازار بگذر خاک بیزی کن
که اینجاریزها ریزند صرافان ربانی .

خاقانی .


اما بی تأیید آسمانی و عنایت ربانی بحیلت بشری ، سعادت مقصود جمال نمینماید. (سندبادنامه ص 55). رحمت ربانی بر روان امیر ماضی تبرد ضریحه و تقدس روحه و ریحه . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و حکم ربانی و تقدیر آسمانی در تغییر احوال و تبدیل ابدال غالب آمد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل
که تا قصر دماغ ایمن بود زآواز بیگانه .

سعدی .


|| دانشمند راسخ در علم و دین . دانشمند باعمل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راسخ در علم و دین . ج ، رَبّانیّون . (متن اللغة). صاحب معالم گفته که : ربانی فقیه را گویند و برخی فقیه آموزگار را نامند. عالم تعلیم یافته ٔ عامل ، و اگر مرتکب حرام شود ربانی نیست . (از متن اللغة). ابن اثیر گفته این کلمه بمعنی عالمی است که در علم دین راسخ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). خدای شناس . (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ، منسوب به رب . ج ، ربانیون . (ناظم الاطباء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ عزوجل ، منسوب به رب با افزودن الف و نون برای مبالغه . (از منتهی الارب ) (از مجمل اللغة). خداشناس . (السامی فی الاسامی ) (دهار). ربی . (السامی فی الاسامی ). برخی گفته اند سریانی الاصل است ولی این قول به صحت نرسیده و در زبان سریانی یافت نشده ، و برخی گفته اند منسوب به «ربان » است ، و پاره ای دیگر گویند منسوب به رب که عبارت از ایجاد چیزی است حالاًفحالا تا بحد تمامیت رسد. و رب بجز بر خدای تعالی اطلاق نشود پس الف و نونی که به رب افزوده شده برای مبالغه باشد... و جمعی دیگر گفته اند عالم عامل را ربانی نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || آنکه بعلم خود خدای طلبد. ج ، ربانیون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- عارف ربانی ؛ دانشمند راسخ در علم و دین . (ناظم الاطباء) :
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند
مرداگر هست بجز عارف ربانی نیست .

سعدی .



ربانی . [ رُب ْ با نی ی ] (ع اِ) رُبّان . مهتر کشتیبانان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از بلوغ الارب ج 3 ص 366). ربان . رئیس ملاحان در دریاها. (از متن اللغة).


فرهنگ عمید

۱. مربوط به رب، خدایی، اللهی.
۲. عالم راسخ در علم دین، خداشناس، عابد، عارف.

دانشنامه عمومی

مرد عابد و زاهد.



کلمات دیگر: