کلمه جو
صفحه اصلی

شبرنگ


مترادف شبرنگ : تیره، سیاه فام، کبود

متضاد شبرنگ : سفیدرنگ

فارسی به انگلیسی

night-coloured, dark bay, dark bay horse, variety of peach, dark, midnight

[variety of peach of a dark red colour]


dark, midnight


مترادف و متضاد

تیره، سیاهفام، کبود ≠ سفیدرنگ


فرهنگ فارسی

نام اسب سیاوش ( داستان ) .
۱ - ( صفت اسم ) دارای رنگ تیره و تار مانند شب سیاه تیره رنگ شبدیز . ۲ - اسب تیره رنگ کمیت سیاه . ۳ - گلی است سیاه رنگ به زردی مایل . ۴ - سنگی است سیاه شبه .

فرهنگ معین

(شَ. رَ ) (ص مر. ) ۱ - دارای رنگ تیره . ۲ - اسب تیره رنگ . ۳ - (اِ. ) سنگی است سیاه .

لغت نامه دهخدا

شبرنگ. [ ش َ رَ ]( ص مرکب ، اِ مرکب ) هرچه سیاه باشد. ( فرهنگ نظام ). تیره و تاریک و مستور در ظلمات و سیاه و تیره گون. ( ناظم الاطباء ). همچون شب در سیاهی و تیرگی :
سنگ زر شبرنگ لیکن صبح وار از راستی
شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمده.
خاقانی.
|| اسب شبرنگ. سیاه. ( از فرهنگ نظام ). اسب سیاه زیور. ( یادداشت مؤلف ) :
برانگیخت الکوس شبرنگ را
به خون شسته بد بی گمان چنگ را.
فردوسی.
برانگیخت از جای شبرنگ را
بیفشرد بر نیزه بر چنگ را.
فردوسی.
همی بود بر جای شبرنگ زاد
ز دو چشم او چشمه ها برگشاد.
فردوسی.
بپوشید رومی زره جنگ را
سبک تنگ بربست شبرنگ را.
فردوسی.
سرش را بفتراک شبرنگ بست
تنش را به خاک اندر افگند پست.
فردوسی.
چو دیدش درآمد ز گلرنگ زیر
هم از پشت شبرنگ شاه دلیر.
فردوسی.
بگفت این و بر پشت شبرنگ شد
به چهره بسان شباهنگ شد.
فردوسی.
فرستادمت اسب و دستار و جبه
ز مه طوق براسب شبرنگ بسته.
خاقانی.
|| نام گلی سیاه رنگ به زردی مایل. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || نام سنگی است سیاه آن را شبه گویند چون بر آتش نهند بسوزد و بوی نفت دهد. ( برهان ) ( از فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شبه در این معنی شود.
|| ( اِخ ) نام اسب سیاوش. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ نظام ). مصحح برهان قاطع نویسد: اطلاق شبرنگ بر اسب سیاوش اشتباه است چه نام اسب بهزاد است و این اشتباه ناشی از این بیتهای فردوسی شده است :
رخش پر ز خون دل و دیده گشت
سوی آخر تازی اسپان گذشت...
بیاورد شبرنگ بهزاد را
که دریافتی روز کین باد را.
فردوسی.
و مراد از شبرنگ در اینجا صفت است به معنی سیاه رنگ و فردوسی چند بار به سیاهی اسب سیاوش اشاره کرده است چنانکه گوید :
یکی بارگی برنشسته سیاه
همی گرد نعلش برآمد به ماه.
فردوسی.
سیاوش چو گشت از جهان ناامید
برو تیره شدروی روز سفید
چنین گفت شبرنگ بهزاد را
که فرمان مبر زین سپس باد را.
فردوسی.
سه دیگر چو شبرنگ بهزاد را
که دریابد او روز تگ باد را.
فردوسی.

فرهنگ عمید

سیاه، تیره و تاریک مانند شب، شبگون.

دانشنامه عمومی

شبرنگ به معنای همچو «رنگ شب» به طورکل به هرچیزی که سیاه و تیره باشد گفته می شود. همچنین به معنای اسب سیاه هم بکار رفته است.
فردوسی گوید:
نام اسب سیاووش:
همچنین:

دانشنامه آزاد فارسی

شَبْرَنگ (luminous paint)
فرآورده ای حاوی مخلوطی از رنگدانه، روغن، و سولفید فسفرسانس، معمولاً سولفید کلیسم یا باریوم. این ماده براثر برخورد نور به آن، در تاریکی می درخشد. شبرنگی که در صفحۀ ساعت های حاوی رادیوم استفاده می شود، رادیو اکتیو است و بنابراین، لازم نیست در معرض نور قرار گیرد.


کلمات دیگر: