کلمه جو
صفحه اصلی

رنجوری


مترادف رنجوری : آزردگی، بیماری، عارضه، علیلی، مرض

فارسی به انگلیسی

affliction, debility, infirmity, infirmness, invalidism, languor, illness

illness


affliction, debility, infirmity, infirmness, invalidism, languor


فارسی به عربی

ماساة

مترادف و متضاد

affliction (اسم)
درد، مشقت، رنج، مصیبت، رنجوری، شکنجه، پریشانی، سیاه بختی، غم زدگی

آزردگی، بیماری، عارضه، علیلی، مرض


فرهنگ فارسی

کسالت و ناخوشی ناشی از بیماری یا به دنبال آن


بیماری دردمندی ضعف

لغت نامه دهخدا

رنجوری. [ رَ ] ( حامص مرکب ) بیماری.دردمندی. ضعف. ناتوانی. ( ناظم الاطباء ) :
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد یا بمیرد چون چراغ.
مولوی.
|| آزردگی. ( ناظم الاطباء ). دل آزردگی. || ملالت. غمگینی. اندوهگینی. دلگیری :
اگر امید رنجوری نماید
ز نومیدی بسی نومیدی آید.
( ویس و رامین ).

فرهنگ عمید

بیماری، دردمندی.

فرهنگستان زبان و ادب

{morbidity} [پزشکی] کسالت و ناخوشی ناشی از بیماری یا به دنبال آن

جدول کلمات

دا

پیشنهاد کاربران

دا ، آزردگی، بیماری، عارضه، علیلی، مرض


کلمات دیگر: