کلمه جو
صفحه اصلی

زینهاری


مترادف زینهاری : پناهجو، پناه خواه، متوسل، ملتجی

مترادف و متضاد

پناهجو، پناهخواه، متوسل، ملتجی


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه شرط و عهد کند . ۲ - کسی که امان و مهلت طلبد جمع زینهاریان .

فرهنگ معین

( ~. ) (ص نسب . ) ۱ - آن که عهد و پیمان بندد. ۲ - کسی که امان و پناه بخواهد.

لغت نامه دهخدا

زینهاری. ( ص نسبی ) پناه آورنده و پناه داده شده. ( برهان ) ( آنندراج ). کسی که امان و مهلت طلبد. ج ، زینهاریان. ( فرهنگ فارسی معین ). به امان آمده. پناهنده. ملتجی. امان یافته. مستأمن. امانخواه. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
که خاقان چین زینهاری شده ست
ز بهرام جنگی حصاری شده ست.
فردوسی ( یادداشت ایضاً ).
وگر زینهاری یکی نامجوی
ز کشور سوی شاه بنهاده روی...
فردوسی ( یادداشت ایضاً ).
ز لشکر بسی زینهاری شدند
بنزدیک خاقان به یاری شدند.
فردوسی.
بسی زینهاری بیامد سوار
بزرگان جنگ آور نامدار.
فردوسی.
و بانصر حمدان جوینی را با گروهی سپاه و ترکان زینهاری که زان منصوربن اسحاق بودند به فراه بفرستاد. ( تاریخ سیستان ).
فراوان تنان زینهاری شدند
فراوان به درها حصاری شدند.
اسدی.
کس بزنهاری خویش اندر زنهار نخورد
زینهاریست دلم نزد تو ای مه زنهار.
ازرقی.
خاقانی است بر در تو زینهاریی
ای بانوان مملکت شرق زینهار.
خاقانی.
خاقانی است بر در او زینهاریی
وین زینهاری از کرمش زینهار کرد.
خاقانی.
در قول چنان کن استواری
کایمن شود از تو زینهاری.
نظامی.
چو خصمان گرفتار خواری شدند
حبش در میان زینهاری شدند.
نظامی.
عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را به جان ده زینهار.
سعدی.
|| آنکه شرط و عهد کند. ( فرهنگ فارسی معین ).
- زینهاری بودن صحبت ؛ در بیت زیر ظاهراً بمعنی سِرّی و بر عهد و پیمان بودن صحبت ، دوستانه بودن صحبت ، صادقانه بودن آن ، بر اساس وداد و وفا بودن آن آمده است :
ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند ازوفا زنهارخواری.
نظامی.
|| امانتی. به امانت نهاده :
دلی دارم بدستت زینهاری
ندید از تو مگر زینهارخواری.
( ویس و رامین ).
زینهاریست دلم نزد تو ای مه زنهار.
ازرقی.
|| ذمی. معاهد. مسالم. عهدی. اهل ذمه. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
دگر گفت کای شهریار بلند
که هرگز بجانت مبادا گزند
جهودان و ترسا ترا دشمنند
دورویند و با کیش اهریمنند
چنین داد پاسخ که شاه سترگ

زینهاری . (ص نسبی ) پناه آورنده و پناه داده شده . (برهان ) (آنندراج ). کسی که امان و مهلت طلبد. ج ، زینهاریان . (فرهنگ فارسی معین ). به امان آمده . پناهنده . ملتجی . امان یافته . مستأمن . امانخواه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
که خاقان چین زینهاری شده ست
ز بهرام جنگی حصاری شده ست .

فردوسی (یادداشت ایضاً).


وگر زینهاری یکی نامجوی
ز کشور سوی شاه بنهاده روی ...

فردوسی (یادداشت ایضاً).


ز لشکر بسی زینهاری شدند
بنزدیک خاقان به یاری شدند.

فردوسی .


بسی زینهاری بیامد سوار
بزرگان جنگ آور نامدار.

فردوسی .


و بانصر حمدان جوینی را با گروهی سپاه و ترکان زینهاری که زان منصوربن اسحاق بودند به فراه بفرستاد. (تاریخ سیستان ).
فراوان تنان زینهاری شدند
فراوان به درها حصاری شدند.

اسدی .


کس بزنهاری خویش اندر زنهار نخورد
زینهاریست دلم نزد تو ای مه زنهار.

ازرقی .


خاقانی است بر در تو زینهاریی
ای بانوان مملکت شرق زینهار.

خاقانی .


خاقانی است بر در او زینهاریی
وین زینهاری از کرمش زینهار کرد.

خاقانی .


در قول چنان کن استواری
کایمن شود از تو زینهاری .

نظامی .


چو خصمان گرفتار خواری شدند
حبش در میان زینهاری شدند.

نظامی .


عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را به جان ده زینهار.

سعدی .


|| آنکه شرط و عهد کند. (فرهنگ فارسی معین ).
- زینهاری بودن صحبت ؛ در بیت زیر ظاهراً بمعنی سِرّی و بر عهد و پیمان بودن صحبت ، دوستانه بودن صحبت ، صادقانه بودن آن ، بر اساس وداد و وفا بودن آن آمده است :
ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند ازوفا زنهارخواری .

نظامی .


|| امانتی . به امانت نهاده :
دلی دارم بدستت زینهاری
ندید از تو مگر زینهارخواری .

(ویس و رامین ).


زینهاریست دلم نزد تو ای مه زنهار.

ازرقی .


|| ذمی . معاهد. مسالم . عهدی . اهل ذمه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دگر گفت کای شهریار بلند
که هرگز بجانت مبادا گزند
جهودان و ترسا ترا دشمنند
دورویند و با کیش اهریمنند
چنین داد پاسخ که شاه سترگ
ابی زینهاری نباشد بزرگ .

فردوسی (یادداشت ایضاً).


|| عهدبسته و در عهد و امان کسی درآمدن را گویند.(برهان ) (آنندراج ).


کلمات دیگر: