مترادف سداد : درستی، راستی ، پایداری، استقامت، استواری
متضاد سداد : نادرستی
درستی، راستی ≠ نادرستی
۱. درستی، راستی ≠ نادرستی
۲. پایداری، استقامت، استواری
مولوی .
مولوی .
سداد. [ س َ] (اِخ ) ابن سبیعی بن سعید. محدثست . (منتهی الارب ).
سداد. [ س ِ ] (ع اِ) سربند شیشه . (منتهی الارب ). آنچه بدان چیزی استوار کنند. (دهار). آنچه سر شیشه بدان سخت کنند. (مهذب الاسماء).
- سداد الثغر ؛ بند کردن راه درآمد دشمن .(منتهی الارب ).
- سداد من عوز و سداد من عیش ؛ چیزی که بدان حاجت و فقر بند گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
|| شیر که در سوراخ پستان ناقه خشک شده باشد. (منتهی الارب ).
سداد. [ س ِ] (اِخ ) ابن رشید جعفری . محدث است . (منتهی الارب ).
سداد. [ س ُ ] (ع اِ) مرضی است که به آن منفذ بینی و سینه بسته شود. (آنندراج ) (غیاث ). گرفتگی بینی . (مهذب الاسماء). بیمارئی است که به بینی استوار شود و صاحب آن دم زدن نتواند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).