مترادف سبک رو : گستاخ، پررو، بی شرم، وقیح، چشم دریده
سبک رو
مترادف سبک رو : گستاخ، پررو، بی شرم، وقیح، چشم دریده
فرهنگ فارسی
بد گوهر وقیح پررو بی شرم
( صفت ) ۱ - تندرو سریع السیر . ۲ - گریز پا . ۳ - غافل بیخبر .
( صفت ) ۱ - تندرو سریع السیر . ۲ - گریز پا . ۳ - غافل بیخبر .
لغت نامه دهخدا
سبک رو. [ س َ ب ُ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) بمعنی سبکپای که گریزپای و تند و تیز رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. ( برهان ). شتاب رو. ( شرفنامه ) ( رشیدی ). مرادف سبک جولان و سبکپای و سبک رکاب. ( آنندراج ). مقابل گران رو :
یکی جعدمویی هیونی سبک رو
تو گویی یکی محملی مولتانی.
نه پایی که خود را سبک رو کنم
نه دستی که نقش کهن نو کنم.
همان آید کز آن سنگ و از آن جو.
سبک روان به نهانخانه عدم رفتند
بر آستان چو نعلین بماند قالبها.
نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداری.
سبک رو. [ س َ ب ُ ] ( ص مرکب )سبک روی. بدگوهر. وقیح. پررو. بی شرم :
همه ساله تا بود خونریز بود
سبکرو و بدگوهر و تیز بود.
هم سبک روح بفضل و هم سبکروی بجاه.
یکی جعدمویی هیونی سبک رو
تو گویی یکی محملی مولتانی.
منوچهری.
زیرا که فروردین سبک روتر بود و بگران روتر همی رسید. ( التفهیم ).نه پایی که خود را سبک رو کنم
نه دستی که نقش کهن نو کنم.
نظامی.
زگردشهای این چرخ سبک روهمان آید کز آن سنگ و از آن جو.
نظامی.
و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قمر سبک رو باشد... ( جهان دانش ص 114 ).سبک روان به نهانخانه عدم رفتند
بر آستان چو نعلین بماند قالبها.
صائب ( از آنندراج ).
فروغ زندگانی برق شمشیر است پنداری نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداری.
صائب ( از آنندراج ).
|| روان. زودهضم. گوارا : و آنگاه این شراب ستوده آن وقت بود و تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و بقوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. ( هدایة المتعلمین ).سبک رو. [ س َ ب ُ ] ( ص مرکب )سبک روی. بدگوهر. وقیح. پررو. بی شرم :
همه ساله تا بود خونریز بود
سبکرو و بدگوهر و تیز بود.
فردوسی.
هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم هم سبک روح بفضل و هم سبکروی بجاه.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 359 ).
سبک رو. [ س َ ب ُ ] (ص مرکب )سبک روی . بدگوهر. وقیح . پررو. بی شرم :
همه ساله تا بود خونریز بود
سبکرو و بدگوهر و تیز بود.
هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم
هم سبک روح بفضل و هم سبکروی بجاه .
همه ساله تا بود خونریز بود
سبکرو و بدگوهر و تیز بود.
فردوسی .
هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم
هم سبک روح بفضل و هم سبکروی بجاه .
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359).
سبک رو. [ س َ ب ُ رَ / رُو ] (نف مرکب ) بمعنی سبکپای که گریزپای و تند و تیز رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. (برهان ). شتاب رو. (شرفنامه ) (رشیدی ). مرادف سبک جولان و سبکپای و سبک رکاب . (آنندراج ). مقابل گران رو :
یکی جعدمویی هیونی سبک رو
تو گویی یکی محملی مولتانی .
زیرا که فروردین سبک روتر بود و بگران روتر همی رسید. (التفهیم ).
نه پایی که خود را سبک رو کنم
نه دستی که نقش کهن نو کنم .
زگردشهای این چرخ سبک رو
همان آید کز آن سنگ و از آن جو.
و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قمر سبک رو باشد... (جهان دانش ص 114).
سبک روان به نهانخانه ٔ عدم رفتند
بر آستان چو نعلین بماند قالبها.
فروغ زندگانی برق شمشیر است پنداری
نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداری .
|| روان . زودهضم . گوارا : و آنگاه این شراب ستوده آن وقت بود و تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و بقوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. (هدایة المتعلمین ).
یکی جعدمویی هیونی سبک رو
تو گویی یکی محملی مولتانی .
منوچهری .
زیرا که فروردین سبک روتر بود و بگران روتر همی رسید. (التفهیم ).
نه پایی که خود را سبک رو کنم
نه دستی که نقش کهن نو کنم .
نظامی .
زگردشهای این چرخ سبک رو
همان آید کز آن سنگ و از آن جو.
نظامی .
و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قمر سبک رو باشد... (جهان دانش ص 114).
سبک روان به نهانخانه ٔ عدم رفتند
بر آستان چو نعلین بماند قالبها.
صائب (از آنندراج ).
فروغ زندگانی برق شمشیر است پنداری
نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداری .
صائب (از آنندراج ).
|| روان . زودهضم . گوارا : و آنگاه این شراب ستوده آن وقت بود و تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و بقوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. (هدایة المتعلمین ).
فرهنگ عمید
تندرو، چابک، سبک رفتار، سبک پا.
پررو، بی شرم.
پررو، بی شرم.
تندرو؛ چابک؛ سبکرفتار؛ سبکپا.
پررو؛ بیشرم.
پیشنهاد کاربران
سبکرو . ( فارسی - تاجیکی ) خودروی سواری .
سبک رو: سبک رونده، تیز رونده، کنایه از جوانمرگ شدن
سبک رو چون بت قبچاق من بود
گمان افتاد خود کافاق من بود ( خسرو شیرین )
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۴.
سبک رو چون بت قبچاق من بود
گمان افتاد خود کافاق من بود ( خسرو شیرین )
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۴.
کلمات دیگر: