مترادف رمق : تاب، توان، طاقت، قوت، نا، رمه، گله
برابر پارسی : رَمَک، تاب و توان، نیرو
last breath of life
sap, spryness
۱. تاب، توان، طاقت، قوت، نا
۲. رمه، گله
تاب، توان، طاقت، قوت، نا
رمه، گله
(رَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاب ، توان . 2 - باقیماندة جان .
( ~.) [ معر. ] (اِ.) گله ، رمه .
(رَ) [ ع . ] (مص ل .) نگریستن ، نگاه کردن .
رمق . [ رُم ْ م َ ] (ع ص ) ضعیف و سست . (منتهی الارب ). ضعیف . (از اقرب الموارد).
رمق . [ رَ ] (ع مص ) نگریستن به کسی . (تاج المصادر بیهقی ). نگریستن یا به نگاه سبک نگریستن کسی را. (از منتهی الارب ). نگریستن کسی را به نگاه سبک . (از اقرب الموارد). || طول دادن نگریستن را بر کسی . (از اقرب الموارد). رمق به بصر کسی را؛ با مراقبت و مواظبت چشم بدنبال وی داشتن . (از متن اللغه ).
رمق . [ رَ م َ ] (معرب ، اِ) رمه ٔ گوسپندان . ج ، رماق و آن معرب رمه است . (از منتهی الارب ). گله ای از گوسفند و آن معرب رمه ٔ فارسی است . (از اقرب الموارد).
رمق . [ رُ م ُ ] (ع ص ، اِ) درویشان که روزگار را به اندک معیشت گذارند.ج ِ رامِق و رَموق . (منتهی الارب ). فقیرانی که به اندک مایه از معیشت اکتفاء کنند. (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغة). || بدخواهان . (منتهی الارب ). حاسدان . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). حسودان . || اندکی از مایه ٔ زندگی . (از متن اللغة).
سعدی .
(منسوب به خیام ).
سعدی .
ناصرخسرو.