کلمه جو
صفحه اصلی

شوریده


مترادف شوریده : آشفته، بی قرار، پریشان، پریشان حال، شیدا، شیفته، مجذوب، مجنون، مشوش، منقلب، واله، مضطرب، مغشوش، نامرتب، نامنظم

فارسی به انگلیسی

berserk, delirious, distraught, ecstatic, excited, feverish, frenetic, frenzied, mad, nervous, turbulent


frenzied, mad, revolted, berserk, delirious, distraught, ecstatic, excited, feverish, frenetic, nervous, turbulent, distracted, (love-)mad

frenzied, (love-)mad


فارسی به عربی

مجنون , هائج

فرهنگ اسم ها

اسم: شوریده (دختر) (فارسی) (تلفظ: šuride) (فارسی: شوريده) (انگلیسی: shuride)
معنی: عاشق و شیدا، آشفته، ( در قدیم ) پریشان حال، منقلب

(تلفظ: šuride) آشفته ؛ (به مجاز) عاشق و شیدا ؛ (در قدیم) پریشان حال ، منقلب .


مترادف و متضاد

۱. آشفته، بیقرار، پریشان، پریشانحال، شیدا، شیفته، مجذوب، مجنون، مشوش، منقلب، واله
۲. مضطرب، مغشوش، نامرتب، نامنظم


crazy (صفت)
مجنون، دیوانه، شوریده، شکاف دار

berserk (صفت)
از جا در رفته، شوریده، اشفته

frenzied (صفت)
از جا در رفته، شوریده، اشفته، عصبانی، دیوانه وار، اتشی

distraught (صفت)
شوریده، ناراحت، پریشان حواس

frenetic (صفت)
دیوانه، شوریده، اشفته، عصبانی، اتشی

phrenetic (صفت)
دیوانه، شوریده، اشفته

horn-mad (صفت)
شوریده، عصبانی

آشفته، بی‌قرار، پریشان، پریشان‌حال، شیدا، شیفته، مجذوب، مجنون، مشوش، منقلب، واله


مضطرب، مغشوش، نامرتب، نامنظم


فرهنگ فارسی

( حاج ) محمد تقی بن عباس شیرازی ملقب به فصیح الملک شاعر ( و. شیراز ۱۲۷۴ ه.ق - ف.۱۳۴۵ ه.ق ./ ۱۳٠۵ ه.ش ). پدرش کاسب بود و ذوق شعر داشت و نسبش باهلی شیرازی می پیوندد. هر دو چشم محمد تقی در سن ۷ سالگی بسبب آبله کور گردید در ۹ سالگی وی پدرش بدرود زندگی گفت و او تحت تربیت خال خویش قرار گرفت . در سال ۱۲۸۸ ه.ق با خال خود بمکه رفت . در سال ۱۳٠۹ سفری ببندر جنوب کرد و در ۱۳۱۱ بمصاحبت حسینقلی خان نظام السلطنه بتهران سفر کرد و نزد اتابک امین السلطان تقرب تمام یافت و در مدح ناصر الدین شاه و مظفر الدین شاه قاجار قصایدی گفت و بسبب رباعیی که در حضصور ناصرالدین شاه بداهه سرود بلقب فصیح الملک ملقب گردید. در سال ۱۳۱۴ بشیراز بازگشت و در سال ۱۳۲۳ ازدواج کرد و پنج فرزند یافت . در اواخر عمر تولیت و تنظیم تکیه سعدیه در شیراز افتخارا بعهده اومحول بود. شوریده هوش و ذکاوت و فراست و حافظه ای عجیب داشت ودر علوم متداول مانند صرف و نحو و اشتقاق تازی و پارسی و عروض و قافیه و نقد الشعر و موسیقی و نواختن بعض ساز ها دست داشت . جنازه وی را در جوار آرامگاه سعدی دفن کرده اند. از آثار اوست : ۱ - [ کشف المواد ] مشتمل بر ماده تاریخهای بسیار که شوریده خود گفته . ۲ - [ نامه روشندلان ] . ۳ - دیوان شوریده حاوی متجاوز از ۱۴٠٠٠ بیت آثار فوق بچاپ نرسیده و فقط قطعاتی از آنها در مجلات و تذکره ها منتشر شده . اشعار او غالبا غزل و قصیده و شامل مدح و هجو و مرثیه است . وی در شعر تابع استادان خراسان و فارس است .
( اسم ) ۱ - آشفته پریشان . ۲ - عاشق شیدا . ۳ - دیوانه .
نوعی ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید می شود .

فرهنگ معین

(دَ یا دِ ) (ص مف . )۱ - آشفته . ۲ - عاشق . ۳ - دیوانه .

لغت نامه دهخدا

شوریده. [ دَ / دِ ] ( اِ ) نوعی ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید شود. ( یادداشت مؤلف ).

شوریده. [ دَ / دِ ] ( ن مف / نف )درهم. آشفته. منقلب. دگرگون : چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204 ). خواجه گفت هرچند احمد ینالتکین برافتاد هندوستان شوریده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453 ). و امیر اسماعیل از آمدن بخارا پشیمان شده بود از آنکه با وی حشم بسیار نبود و بخارا شوریده بود و غوغا برخاسته بود. ( تاریخ بخارا ). چون خلف بازگشت مملکت خویش شوریده دید و راه وصول به مقر خویش بسته. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 35 ).
- شوریده بودن راه ؛ دزد و دغل داشتن آن. ( یادداشت مؤلف ). ناامن بودن آن :
تا دهک راه سخت شوریده است
جفت عقلی تو و عدیل هنر.
مسعودسعد.
- شوریده خان ؛ خانه آشفته و نابسامان :
شکل خان عنکبوتان کرده اند آنگه بقصد
سرخ زنبوران در آن شوریده خان افشانده اند.
خاقانی.
|| مخلوط. درهم.
- شوریده شدن ؛ بهم خوردن. مخلوط شدن : پیش از آنکه طبیب درآب [ یعنی قاروره و دلیل بیمار ] نگاه کند شیشه را نهاده باید داشته تا نجنبد و ثفل او شوریده نشود و پراکنده نگردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
|| متلاطم. متموج. برهم خورده :
گاهی سفیدپوش چو آب است و همچو آب
شوریده و مسلسل و تازان ز هر عظام.
خاقانی.
|| به مجاز، تیره و کدر و گل آلود :
ز بختی تیره چون شوریده آبی
به بختی نامور چون آفتابی.
( ویس و رامین ).
|| ژولیده ( در صفت موی و زلف ). غیرمرتب. اوشان. گوریده. ورگال. ( یادداشت مؤلف ) :
تا برنهاد زلفک شوریده را به خط
اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر.
عماره.
زلف او شوریده دیدم حال من شوریده گشت.
امیر معزی ( از آنندراج ).
رجوع به شوریده زلف شود. || زبون و کم زور. ( ناظم الاطباء ) : حاست ها شوریده و تباه نشود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || غضبناک. ( ناظم الاطباء ). || سرکش. طاغی :
از آن پس دگر بار آواز داد
که ای ترک شوریده بدنژاد.
فردوسی.
|| دیوانه. منقلب. آشفته :
دیوانه شوریده بود باد
زنجیر همی آب را نهاد.
مسعودسعد.
با ده هزار مرد سنان دار و عنان دار خویشتن را در پیش فرزندان سپر کرده تا باد صبا شوریده بر یکی از بندگان نوزد.( چهارمقاله ). || شیدا. مجذوب ( در اصطلاح صوفیان ). عاشق. ( غیاث ). آشفته. منقلب. آشفته حال. پریشان حال. ج ، شوریدگان :

شوریده . [ دَ / دِ ] (اِ) نوعی ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید شود. (یادداشت مؤلف ).


شوریده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف )درهم . آشفته . منقلب . دگرگون : چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). خواجه گفت هرچند احمد ینالتکین برافتاد هندوستان شوریده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453). و امیر اسماعیل از آمدن بخارا پشیمان شده بود از آنکه با وی حشم بسیار نبود و بخارا شوریده بود و غوغا برخاسته بود. (تاریخ بخارا). چون خلف بازگشت مملکت خویش شوریده دید و راه وصول به مقر خویش بسته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 35).
- شوریده بودن راه ؛ دزد و دغل داشتن آن . (یادداشت مؤلف ). ناامن بودن آن :
تا دهک راه سخت شوریده است
جفت عقلی تو و عدیل هنر.

مسعودسعد.


- شوریده خان ؛ خانه ٔ آشفته و نابسامان :
شکل خان عنکبوتان کرده اند آنگه بقصد
سرخ زنبوران در آن شوریده خان افشانده اند.

خاقانی .


|| مخلوط. درهم .
- شوریده شدن ؛ بهم خوردن . مخلوط شدن : پیش از آنکه طبیب درآب [ یعنی قاروره و دلیل بیمار ] نگاه کند شیشه را نهاده باید داشته تا نجنبد و ثفل او شوریده نشود و پراکنده نگردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| متلاطم . متموج . برهم خورده :
گاهی سفیدپوش چو آب است و همچو آب
شوریده و مسلسل و تازان ز هر عظام .

خاقانی .


|| به مجاز، تیره و کدر و گل آلود :
ز بختی تیره چون شوریده آبی
به بختی نامور چون آفتابی .

(ویس و رامین ).


|| ژولیده (در صفت موی و زلف ). غیرمرتب . اوشان . گوریده . ورگال . (یادداشت مؤلف ) :
تا برنهاد زلفک شوریده را به خط
اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر.

عماره .


زلف او شوریده دیدم حال من شوریده گشت .

امیر معزی (از آنندراج ).


رجوع به شوریده زلف شود. || زبون و کم زور. (ناظم الاطباء) : حاست ها شوریده و تباه نشود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || غضبناک . (ناظم الاطباء). || سرکش . طاغی :
از آن پس دگر بار آواز داد
که ای ترک شوریده ٔ بدنژاد.

فردوسی .


|| دیوانه . منقلب . آشفته :
دیوانه ٔ شوریده بود باد
زنجیر همی آب را نهاد.

مسعودسعد.


با ده هزار مرد سنان دار و عنان دار خویشتن را در پیش فرزندان سپر کرده تا باد صبا شوریده بر یکی از بندگان نوزد.(چهارمقاله ). || شیدا. مجذوب (در اصطلاح صوفیان ). عاشق . (غیاث ). آشفته . منقلب . آشفته حال . پریشان حال . ج ، شوریدگان :
در طواف کعبه چون شوریدگان وجد و حال
عقل را پیرانه سر در ام صبیان دیده اند.

خاقانی .


یکی روز شوریده ای رادید که میگفت الهی در من نگر. (تذکرةالاولیاء عطار).
بسیار در این بادیه شوریده برفتیم
بسیار در این واقعه مردانه چخیدیم .

عطار.


در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه .

مولوی .


بی تفکر پیش هر داننده هست
آنکه با شوریده شوراننده هست .

مولوی .


یاد دارم که شبی در کاروانی همه ٔ شب رفته بودم ... شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود نعره برآورد... (گلستان ).
که میگفت شوریده ای دل فگار
الهی ببخش و به نالم مدار.

سعدی .


تنم می بلرزد چو یاد آورم
مناجات شوریده ای در حرم .

سعدی .


چنین گفت شوریده ای در عجم
به کسری که ای وارث ملک جم .

سعدی .


چو شوریدگان می پرستی کنند
به آواز دولاب مستی کنند.

سعدی .


مطربان گویی در آوازند و صوفی در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی .

سعدی .


بوالعجب شوریده ام سهوم برحمت درگذار
سهمگین افتاده ام جرمم بطاعت درپذیر.

سعدی .


صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار
برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن .

حافظ.


واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم .

حافظ.


- خواب شوریده ؛ خواب درهم . خواب آشفته . اضغاث احلام . (یادداشت مؤلف ): ضغث ؛ خواب شوریده . (مهذب الاسماء): و بخار بر سر دهد تا مردم بدان سبب خوابهای شوریده بینند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر تری غلبه باشد نشانهای تری پیداتر باشد و خوابهای شوریده و خیالهای بسیار بیفتد و حاستها کند باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- دل شوریده ؛ دل شیدا :
اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی .

باباطاهر.


ز دلهای شوریده پیرامنش
گرفت آتش شمع در دامنش .

سعدی .


نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش .

حافظ.


- سر شوریده ؛ سر شیدا. سر سودائی :
مرا گر شور تو در سر نبودی
سر شوریده بی افسر نبودی .

نظامی .


ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور.

حافظ.


- طبع شوریده ؛ طبع پریشان و آشفته :
مگر طبع شوریده بگشایدم
شب تیره ز اندیشه خواب آیدم .

فردوسی .


از غذای مختلف یا از طعام
طبع، شوریده همی بیند منام .

مولوی .


- کار شوریده ؛ کار نابسامان و آشفته و درهم .
|| شورمزه . (غیاث ).

فرهنگ عمید

۱. آشفته، منقلب، پریشان حال.
۲. (تصوف ) ویژگی کسی که نور حق در دلش جلوه گر گشته و از خود بی خود شده باشد.

دانشنامه عمومی

[ŝuride] منقلب، به هیجان آمده، پریشان حال.


شوریده ممکن است به یکی از این موارد اشاره داشته باشد:
شوریده شیرازی شاعر نابینای اهل شیرازی
شوریده (فیلم) ساخته محمدعلی سجادی، محصول سال ۱۳۸۳
شوریده ماهیان یکی از انواع آب زیان
شوریده (ابر)

واژه نامه بختیاریکا

شیونیدِه ( شیوسته ) ؛ دالُو دیلَُو؛ شِوِردِه؛ دالِنجه؛ دِتِنیده

جدول کلمات

اشفته

پیشنهاد کاربران

نوعی ماهی بسیار خوشمزه که سرخ شده اش بسیار متداول است .
بهترین شوریده، شوریده ی هندیجان است.
ور بر دو نوع است شوریده ی سنگ، شوریده ی خاک.
اندازه ی بزرگ آن برای طبخ بهتر است.
اخیرن در ایران پرورش نیز داده می شود .

ازخود بیخود شده و پریشان حال


کلمات دیگر: