کلمه جو
صفحه اصلی

دغدغه


مترادف دغدغه : اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، تشویش، دل واپسی، دلهره، قلق

متضاد دغدغه : آرامش

برابر پارسی : نگرانی، پریشانی، دلواپس

فارسی به انگلیسی

trouble, tickling, apprehension, disturbance, sensation

trouble


apprehension, disturbance, tickling, sensation


عربی به فارسی

غلغلک دادن , غلغلک , خاريدن


مترادف و متضاد

اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، تشویش، دل‌واپسی، دلهره، قلق ≠ آرامش


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) پنهان کردن چیزی را . ۲ - ( اسم ) خارش درون گلو و بغل و غیره . ۳ - فسوس . ۴ - ( اسم ) ترس بیم تشویش خاطر .

فرهنگ معین

(دَ غْ دَ غِ ) [ ع . دغدغة ] (اِ. ) نگرانی ، بیم ، تشویش .

لغت نامه دهخدا

( دغدغة ) دغدغة. [ دَ دَ غ َ ] ( ع مص ) طعن کردن بر کسی بوسیله سخنی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سستی کلام. ( منتهی الارب ). ضعیف و سست گفتن سخن را و خالص نکردن معنی آن. ( ازاقرب الموارد ). زغزغة. || پنهان کردن چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). زغزغة. || جستن بند سر مشک را جهت گشادن. ( منتهی الارب ). قصد کردن گشودن سر مشک را. ( از اقرب الموارد ). زغزغة. || فسوس. ( منتهی الارب ). استهزاء کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ). زغزغة. و رجوع به زغزغة شود. || نرم مالیدن چیزی را. ( منتهی الارب ).

دغدغة. [ دَ دَ غ َ ] ( ع اِمص ) خارش درون گلو و بغل و در شرم زن و نره وقت انزال و در جای باریک از کف پا، و ممکن است برای قسمتی از اندام انسان هم نباشد. ( از منتهی الارب ). غلغلیج کردن. ( دهار ). نوعی نیشگون گرفتن و ملاعبت است در زیر بغل و بن ران و یا درون کف پای که بر اثر آن حالتی به انسان دست میدهد که ناچار از خندیدن باشد، و عامه آنرا زکزکة گویند. ( از اقرب الموارد ). غلغلک. و رجوع به دِغْدِغة شود.

دغدغة. [ دِ دِ غ َ ] ( ع اِمص ) جنبانیدن انگشتان دست در زیر بغل و پهلوی کسی تا بخنده افتد. ( برهان ). جنبانیدن انگشتان در زیر بغل کسی برای خندانیدن او. ( آنندراج ). خارش و حرکت پی هم و جنبانیدن انگشتان زیر بغل و پهلوی کسی تا به خنده افتد. ( غیاث ). چِقون. چقونک که چِقچقه مخفف آن است و آن چسبانیدن انگشتان است در زیر بغل یا پهلوی کسی تا بخنده افتد. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). آن باشد که کسی دست زیر بغل دیگری برد تا خنده بر او افتد. ( صحاح الفرس ). خارخار. غغلک. غلغلی. غغلیج. غلغلیچ. غلغلیچه. غلمج. غلملج. غلملیج. کلغوجه. || کف پا خاریدن. ( برهان ). خاراندن کف پا. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).
دغدغه. [ دَ دَ غ َ / غ ِ ] ( از ع ، اِمص ، اِ ) ترس و بیم و تشویش خاطر. ( برهان ) ( از غیاث ). وسوسه و واهمه و تشویش در خاطر، و با لفظ بردن مستعمل است. ( از آنندراج ). اضطراب خاطر، و بدین معنی ظاهراً فارسی است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
شکر قدح تلخ مکافات چه گویم
کز خاطر من دغدغه روز جزا برد.
صائب ( از آنندراج ).
- بی دغدغه ؛ بی پریشانی. بدون ترس و بیم.
- دغدغه خاطر ؛ تشویش خاطر. پریشانی خاطر. آشفتگی خاطر.
- دغدغه مند ؛ مشوش خاطر. پریشان حواس.

دغدغه . [ دَ دَ غ َ / غ ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) ترس و بیم و تشویش خاطر. (برهان ) (از غیاث ). وسوسه و واهمه و تشویش در خاطر، و با لفظ بردن مستعمل است . (از آنندراج ). اضطراب خاطر، و بدین معنی ظاهراً فارسی است . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
شکر قدح تلخ مکافات چه گویم
کز خاطر من دغدغه ٔ روز جزا برد.

صائب (از آنندراج ).


- بی دغدغه ؛ بی پریشانی . بدون ترس و بیم .
- دغدغه ٔ خاطر ؛ تشویش خاطر. پریشانی خاطر. آشفتگی خاطر.
- دغدغه مند ؛ مشوش خاطر. پریشان حواس .
|| میل نمودن به چیزی . (برهان ) (غیاث ).

دغدغة. [ دَ دَ غ َ ] (ع اِمص ) خارش درون گلو و بغل و در شرم زن و نره وقت انزال و در جای باریک از کف پا، و ممکن است برای قسمتی از اندام انسان هم نباشد. (از منتهی الارب ). غلغلیج کردن . (دهار). نوعی نیشگون گرفتن و ملاعبت است در زیر بغل و بن ران و یا درون کف پای که بر اثر آن حالتی به انسان دست میدهد که ناچار از خندیدن باشد، و عامه آنرا زکزکة گویند. (از اقرب الموارد). غلغلک . و رجوع به دِغْدِغة شود.


دغدغة. [ دَ دَ غ َ ] (ع مص ) طعن کردن بر کسی بوسیله ٔ سخنی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سستی کلام . (منتهی الارب ). ضعیف و سست گفتن سخن را و خالص نکردن معنی آن . (ازاقرب الموارد). زغزغة. || پنهان کردن چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زغزغة. || جستن بند سر مشک را جهت گشادن . (منتهی الارب ). قصد کردن گشودن سر مشک را. (از اقرب الموارد). زغزغة. || فسوس . (منتهی الارب ). استهزاء کردن کسی را. (از اقرب الموارد). زغزغة. و رجوع به زغزغة شود. || نرم مالیدن چیزی را. (منتهی الارب ).


دغدغة. [ دِ دِ غ َ ] (ع اِمص ) جنبانیدن انگشتان دست در زیر بغل و پهلوی کسی تا بخنده افتد. (برهان ). جنبانیدن انگشتان در زیر بغل کسی برای خندانیدن او. (آنندراج ). خارش و حرکت پی هم و جنبانیدن انگشتان زیر بغل و پهلوی کسی تا به خنده افتد. (غیاث ). چِقون . چقونک که چِقچقه مخفف آن است و آن چسبانیدن انگشتان است در زیر بغل یا پهلوی کسی تا بخنده افتد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). آن باشد که کسی دست زیر بغل دیگری برد تا خنده بر او افتد. (صحاح الفرس ). خارخار. غغلک . غلغلی . غغلیج . غلغلیچ . غلغلیچه . غلمج . غلملج . غلملیج . کلغوجه . || کف پا خاریدن . (برهان ). خاراندن کف پا. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).


فرهنگ عمید

۱. بیم، نگرانی، تشویش خاطر.
۲. [قدیمی] با سر انگشت به جایی از بدن کسی زدن که به خنده آید، غلغلک دادن.
۳. [قدیمی] سستی کلام.
۴. [قدیمی] طعن کردن.

پیشنهاد کاربران

concern

Seek

تلواسه برابر دغدغه در پارسی

ذهنازار ( ذهن آزار )


کلمات دیگر: