مترادف دغدغه : اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، تشویش، دل واپسی، دلهره، قلق
متضاد دغدغه : آرامش
برابر پارسی : نگرانی، پریشانی، دلواپس
trouble
apprehension, disturbance, tickling, sensation
غلغلک دادن , غلغلک , خاريدن
اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، تشویش، دلواپسی، دلهره، قلق ≠ آرامش
صائب (از آنندراج ).
دغدغة. [ دَ دَ غ َ ] (ع اِمص ) خارش درون گلو و بغل و در شرم زن و نره وقت انزال و در جای باریک از کف پا، و ممکن است برای قسمتی از اندام انسان هم نباشد. (از منتهی الارب ). غلغلیج کردن . (دهار). نوعی نیشگون گرفتن و ملاعبت است در زیر بغل و بن ران و یا درون کف پای که بر اثر آن حالتی به انسان دست میدهد که ناچار از خندیدن باشد، و عامه آنرا زکزکة گویند. (از اقرب الموارد). غلغلک . و رجوع به دِغْدِغة شود.
دغدغة. [ دَ دَ غ َ ] (ع مص ) طعن کردن بر کسی بوسیله ٔ سخنی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سستی کلام . (منتهی الارب ). ضعیف و سست گفتن سخن را و خالص نکردن معنی آن . (ازاقرب الموارد). زغزغة. || پنهان کردن چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زغزغة. || جستن بند سر مشک را جهت گشادن . (منتهی الارب ). قصد کردن گشودن سر مشک را. (از اقرب الموارد). زغزغة. || فسوس . (منتهی الارب ). استهزاء کردن کسی را. (از اقرب الموارد). زغزغة. و رجوع به زغزغة شود. || نرم مالیدن چیزی را. (منتهی الارب ).
دغدغة. [ دِ دِ غ َ ] (ع اِمص ) جنبانیدن انگشتان دست در زیر بغل و پهلوی کسی تا بخنده افتد. (برهان ). جنبانیدن انگشتان در زیر بغل کسی برای خندانیدن او. (آنندراج ). خارش و حرکت پی هم و جنبانیدن انگشتان زیر بغل و پهلوی کسی تا به خنده افتد. (غیاث ). چِقون . چقونک که چِقچقه مخفف آن است و آن چسبانیدن انگشتان است در زیر بغل یا پهلوی کسی تا بخنده افتد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). آن باشد که کسی دست زیر بغل دیگری برد تا خنده بر او افتد. (صحاح الفرس ). خارخار. غغلک . غلغلی . غغلیج . غلغلیچ . غلغلیچه . غلمج . غلملج . غلملیج . کلغوجه . || کف پا خاریدن . (برهان ). خاراندن کف پا. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).