کلمه جو
صفحه اصلی

شبگیر


مترادف شبگیر : شب خیز، سحر، سحرگاه

فارسی به انگلیسی

dawn, twilight, nocturnal


dawn, twilight


dawn, twilight, nocturnal, singing or travelling by night

مترادف و متضاد

شب‌خیز


سحر، سحرگاه


۱. شبخیز
۲. سحر، سحرگاه


فرهنگ فارسی

سحرگاه، هنگام سحر، حرکت بعدازنیمه شب وهنگام سحر
۱ - ( صفت ) کسی که در آخر شب به عبادت برخیزد . ۲ - هر حیوانی که در شب بخواند و تغنی کند . ۳ - ( اسم ) سحرگاه هنگام سحر صبح زود . ۴ - حرکت کردن هنگام سحر از جایی به جایی سفر کردن به سحر گاه .

فرهنگ معین

( ~ . ) ۱ - (اِ. ) سحر، سحرگاه . ۲ - (حامص . ) سفر کردن هنگام سحر.

لغت نامه دهخدا

شبگیر. [ ش َ ] ( نف ، اِ مرکب ، ق مرکب ) صبح و سحرگاه. ( برهان ). وقت سحر. پیش از صبح. اول صبح. ( آنندراج ). اول صبح. ( فرهنگ نظام ). سحرگاه. ( ناظم الاطباء ) :
گرانمایه شبگیر برخاستی
زبهر پرستش بیاراستی.
فردوسی.
به شبگیر شمشیرها برکشیم
همه دامن کوه لشکر کشیم.
فردوسی.
دگر روز شبگیر هم پرخمار
بیامد تهمتن بیاراست کار.
فردوسی.
شبگیر کلنگ را خروشان بینی
دلها ز نوای مرغ جوشان بینی.
منوچهری.
شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند
گویی که سحرگاه همی خواب گزارند.
منوچهری.
روز سیم وقت شبگیر به شادیاخ رفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402 ). من جاسوسان فرستاده ام و شبگیر دررسند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353 ). امیر شبگیر برنشست و به کنار رود هیرمند رفت. ( تاریخ بیهقی ص 516 چ ادیب ).
شبگیر زند نعره کلنگ از دل مشتاق
وز نعره زدن طعنه زند نعره زنان را.
سنایی.
بس آهو کو بکشت افتاد شبگیر
جوی ناخورده خورد اندر جگر تیر.
میرخسرو.
ساقیا شبگیر شد شمع شبستانی بیار
بزم روحانی به پا کن جام ریحانی بیار.
مظهر کاشی.
ز تیرگیش همی روشنی دهد بیرون
بود هرآینه از شب دمیدن شبگیر.
معزی نیشابوری.
|| حرکت کردن مسافر قبل از صبح تا روز به منزل برسد. ( فرهنگ نظام ). راهی شدن پیش از سحر و بعد از نیم شب. ( برهان ). در اصطلاح اهل سفر کوچ کردن آخر شب و این مقابل «ایوار» بود و بلند از صفات او و با لفظ کردن و زدن و افتادن و برکشیدن به کار رود. ( آنندراج ) :
وصل زلف او بدست کوشش و تدبیر نیست
دوری این راه از کوتاهی شبگیر نیست.
میرزا بیدل.
یک ره نرسیدیم به شبگیر و به ایوار
در سایه همسایه دیواربدیوار.
هدایت.
در سفر داشته تا شوق حرم خواب مرا
صبح تا شام حکایت کند از شبگیرش.
ظهوری.
|| کسی که در آخر شب برای عبادت برخیزد. || شب. || آخر شب. ( ناظم الاطباء ).
- هنگامه شبگیر ؛ هنگامه ای که شب را فراگیرد. که در شب واقع شود :
گر نقاب از آفتاب چهره برداری شبی
از جهان هنگامه شبگیر بر هم میخورد.
سالک یزدی.
|| که به شب کشد. که شب را دریابد. || نام مرغی است که در وقت صبح صدای حزین کند. ( برهان ) ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ). هر حیوانی که در شب بخواند و تغنی کند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. سحرگاه.
۲. (قید ) هنگام سحر: شبگیر ز گُل فاختگان بانگ برآرند / گویی که سحرگاه همی خواب گزارند (منوچهری: ۱۶۵ ).
۳. حرکت بعد از نیمه شب و هنگام سحر از جایی به جای دیگر.

دانشنامه عمومی

ماندن در جایی در تاریکی ناخواسته


پیشنهاد کاربران

سحر گاه، پیش از صبح

به شبگیر شاهپوریل برنشیت

همی رفت جوشان کمانی به دست

( فردوسی طوسی - شاهنامه ؛
پادشاهی شاهپور اورمزد )


کلمات دیگر: