کلمه جو
صفحه اصلی

سامان دادن


مترادف سامان دادن : نظم دادن، مرتب کردن، انتظام بخشیدن، درست کردن، سروسامان دادن، سامان دهی کردن

فارسی به انگلیسی

to settle, to organize, to reform, to right, to tidy, to order, to tune, to rectify, to direct, to regulate, to make prosperous or thriving


direct, organize, order, rectify, reform, regulate, right, tidy, tune

مترادف و متضاد

۱. نظمدادن، مرتب کردن، انتظام بخشیدن، درست کردن
۲. سروسامان دادن، ساماندهی کردن


نظم‌دادن، مرتب کردن، انتظام بخشیدن، درست کردن


سروسامان دادن، سامان‌دهی کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) نظم دادن ترتیب دادن آراستن .

نظم و ترتیب دادن، منظم کردن، نضج دادن


جملات نمونه

امیر کبیر می‌خواست اوضاع کشور را سامان بدهد

Amir kabir wanted to regulate the affairs of the country


لغت نامه دهخدا

سامان دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) نظم و ترتیب دادن. سر و صورت دادن :
خدایگانا گر بشنوی ز بنده خویش
مگر بعذر دهد کار خویش را سامان.
فرخی.


کلمات دیگر: