کلمه جو
صفحه اصلی

رهین


مترادف رهین : درگرو، مدیون، مرهون، مقروض، وام دار، ضامن، کفیل

مترادف و متضاد

۱. درگرو، مدیون، مرهون، مقروض، وامدار
۲. ضامن، کفیل


فرهنگ فارسی

مرهون، گرو، گروگ اشته
( صفت ) ۱ - گروگذشته شده مرهون . ۲ - کفیل ضامن .
لکهنوی . برهانی علی خان فرزند معزالدین خان از شاعران پارسی گوی قرن سیزدهم هجری هند بود .

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - گرو گذاشته شده . ۲ - کفیل ، ضامن .

لغت نامه دهخدا

رهین. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) گروی. ( منتهی الارب ). گروگذاشته شده. مرهون. ( یادداشت مؤلف ). گروکرده شده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). گروکرده. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ) :
اگر من به حب محمد رهینم
تو چونی عدوی رهین محمد.
ناصرخسرو.
هیبت و رای ترا هست رهی و رهین
خسروچارم سریر شحنه پنجم حصار.
خاقانی.
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا.
خاقانی.
از پی خون خسان تیغ چه باید کشید
چون ملک الموت هست در کف رأیت رهین.
خاقانی.
درآمد پیش پیر ما به زانو
بدو گفت ای رهین آب و جاهی.
عطار.
ای شده تو صبح کاذب را رهین
صبح صادق را تو کاذب هم مبین.
مولوی.
که اهل مشرق و مغرب به شکر نعمت او
چو اهل مصر به انعام یوسفند رهین.
سعدی.
|| کفیل. ضامن. ( فرهنگ فارسی معین ). مسؤول. مأخوذ ضامن. ( یادداشت مؤلف ).
- رهین الشی ؛ آنچه بدان آن چیز رابازدارند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- رهین منت کسی بودن ؛ مرهون نیکی و محبتهای او بودن. مدیون مهر و محبت و نیکی وی بودن.
|| ( اِ ) ج ِ رَهن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به رهن شود.

رهین. [ رَ ] ( اِخ ) لکهنوی. برهان علی خان فرزند معزالدین خان. از شاعران پارسی گوی قرن سیزدهم هجری هند بود. بیت زیر از اوست :
به اظهار غم دوری و عرض حال مشتاقی
زبان فرسوده در کام و حکایت همچنان باقی.
( از فرهنگ سخنوران ) ( قاموس الاعلام ترکی ).
رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

رهین . [ رَ ] (اِخ ) لکهنوی . برهان علی خان فرزند معزالدین خان . از شاعران پارسی گوی قرن سیزدهم هجری هند بود. بیت زیر از اوست :
به اظهار غم دوری و عرض حال مشتاقی
زبان فرسوده در کام و حکایت همچنان باقی .

(از فرهنگ سخنوران ) (قاموس الاعلام ترکی ).


رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

رهین . [ رَ ] (ع ص ، اِ) گروی . (منتهی الارب ). گروگذاشته شده . مرهون . (یادداشت مؤلف ). گروکرده شده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). گروکرده . (دهار) (از اقرب الموارد) :
اگر من به حب محمد رهینم
تو چونی عدوی رهین محمد.

ناصرخسرو.


هیبت و رای ترا هست رهی و رهین
خسروچارم سریر شحنه ٔ پنجم حصار.

خاقانی .


ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا.

خاقانی .


از پی خون خسان تیغ چه باید کشید
چون ملک الموت هست در کف رأیت رهین .

خاقانی .


درآمد پیش پیر ما به زانو
بدو گفت ای رهین آب و جاهی .

عطار.


ای شده تو صبح کاذب را رهین
صبح صادق را تو کاذب هم مبین .

مولوی .


که اهل مشرق و مغرب به شکر نعمت او
چو اهل مصر به انعام یوسفند رهین .

سعدی .


|| کفیل . ضامن . (فرهنگ فارسی معین ). مسؤول . مأخوذ ضامن . (یادداشت مؤلف ).
- رهین الشی ٔ ؛ آنچه بدان آن چیز رابازدارند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- رهین منت کسی بودن ؛ مرهون نیکی و محبتهای او بودن . مدیون مهر و محبت و نیکی وی بودن .
|| (اِ) ج ِ رَهن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رهن شود.

فرهنگ عمید

گروگذاشته شده، مرهون.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رِهِینَ: گِرو - در گِرو (رهن و رهین و مرهون آن چیزی است که به عنوان وثیقه و گرو به کسی میدهی و از او چیزی قرض میکنی و چون هر جا این کلمه به چشم بخورد تصوری از معنای حبس و نگهداری به ذهن میرسد ، لذا این کلمه را در حبس هر چیزی نیز استعمال کردند ، هر چند که ربطی...
معنی رَهِینَةٌ: گِرو - در گِرو (رهن و رهین و مرهون آن چیزی است که به عنوان وثیقه و گرو به کسی میدهی و از او چیزی قرض میکنی و چون هر جا این کلمه به چشم بخورد تصوری از معنای حبس و نگهداری به ذهن میرسد ، لذا این کلمه را در حبس هر چیزی نیز استعمال کردند ، هر چند که ربطی...
ریشه کلمه:
رهن (۳ بار)

واژه نامه بختیاریکا

( رِهین ) ریقو

پیشنهاد کاربران

مسوول


کلمات دیگر: