کلمه جو
صفحه اصلی

صبوح


مترادف صبوح : بامداد، پگاه، بامدادان، سپیده دم، صبح، صبحگاه، صبوحی

متضاد صبوح : غبوق

برابر پارسی : باده بامدادی

فارسی به انگلیسی

morning draught


مترادف و متضاد

بامداد، پگاه، بامدادان، سپیده‌دم، صبح، صبحگاه ≠ غبوق


صبوحی


۱. بامداد، پگاه، بامدادان، سپیدهدم، صبح، صبحگاه
۲. صبوحی ≠ غبوق


فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) شراب و مانند آن که به صبح خورند مقابل غبوق . ۲ - پگاه صبح زود.
نام وی میرزا محمد علی و از نجبای اصفهان است

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) هر چیزی که صبح بخورند یا بنوشند. ۲ - (ق . ) پگاه .

لغت نامه دهخدا

صبوح. [ ص َ ] ( ع اِ ) بامدادی از شیر و شراب و مانند آن ، خلاف غبوق. ( منتهی الارب ). شرابی که بوقت بامداد خورده میشود، ضد غبوق که بوقت شام خورند. ( غیاث اللغات ). آن شراب که از پس صبح خورند. ( ربنجنی ) ( مهذب الاسماء ). شرب در صبح. ( بحر الجواهر ). شرابی که بامداد خورند. ( دهار ) :
صبوح از دست آن ساقی صبوح است
مدام از دست آن دلبر مدام است.
منوچهری.
خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین ماهرو ما را غلام است.
منوچهری.
سوی رز باید رفتن بصبوح
خویشتن کردن مستان و خراب.
منوچهری.
خون حسین آن بچشد در صبوح
واین بخورد ز اشتر صالح کباب.
ناصرخسرو.
ای ساقی سمن بر، درده تو باده تر
زیرا صبوح ما را هل من مزید باید.
سنائی.
بهر صبوح از درم مست درآمد نگار
غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار.
خاقانی.
بنیاد عقل برفکند خوانچه صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.
خاقانی.
همه با دردسر از بوی خمار شب عید
بصبوح از نو رنگی دگر آمیخته اند.
خاقانی.
هم صبوح عید به کزبهر سنگ انداز عمر
روزه جاوید را روزی مقدر ساختند.
خاقانی.
حریف صبوحم نه سبوح خوانم
که از سبحه پارسا میگریزم.
خاقانی.
مستان صبوح آموخته وز می فتوح اندوخته
می شمع روح افروخته ، نقل مهیا ریخته.
خاقانی.
بی سیم و زر بشو تو و با سیم بر بساز
کزبهر تو صبوح دو صد کیسه زر گشاد.
خاقانی.
جرعه جان از زکات هر صبوح
بر سر سبوح خوان افشاندمی.
خاقانی.
در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانه مرغان روحانی بخواه.
خاقانی.
گرچه صبوح فوت شدکوش که پیش از آفتاب
زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان خوری.
خاقانی.
مرغ بهنگام زد نعره هنگامه گیر
کز همه کاری صبوح خوشتر هنگام صبح.
خاقانی.
نورهان دو صبح یک نفس است
آن نفس صرف کن برای صبوح.
خاقانی.
هنگام صبوح موکب صبح
هنگامه دریده اختران را.
خاقانی.
از من آموز دم زدن بصبوح
دم مستغفرین بالاسحار.
خاقانی.

صبوح . [ ص َ ] (ع اِ) بامدادی از شیر و شراب و مانند آن ، خلاف غبوق . (منتهی الارب ). شرابی که بوقت بامداد خورده میشود، ضد غبوق که بوقت شام خورند. (غیاث اللغات ). آن شراب که از پس صبح خورند. (ربنجنی ) (مهذب الاسماء). شرب در صبح . (بحر الجواهر). شرابی که بامداد خورند. (دهار) :
صبوح از دست آن ساقی صبوح است
مدام از دست آن دلبر مدام است .

منوچهری .


خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین ماهرو ما را غلام است .

منوچهری .


سوی رز باید رفتن بصبوح
خویشتن کردن مستان و خراب .

منوچهری .


خون حسین آن بچشد در صبوح
واین بخورد ز اشتر صالح کباب .

ناصرخسرو.


ای ساقی سمن بر، درده تو باده ٔ تر
زیرا صبوح ما را هل من مزید باید.

سنائی .


بهر صبوح از درم مست درآمد نگار
غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار.

خاقانی .


بنیاد عقل برفکند خوانچه ٔ صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.

خاقانی .


همه با دردسر از بوی خمار شب عید
بصبوح از نو رنگی دگر آمیخته اند.

خاقانی .


هم صبوح عید به کزبهر سنگ انداز عمر
روزه ٔ جاوید را روزی مقدر ساختند.

خاقانی .


حریف صبوحم نه سبوح خوانم
که از سبحه ٔ پارسا میگریزم .

خاقانی .


مستان صبوح آموخته وز می فتوح اندوخته
می شمع روح افروخته ، نقل مهیا ریخته .

خاقانی .


بی سیم و زر بشو تو و با سیم بر بساز
کزبهر تو صبوح دو صد کیسه زر گشاد.

خاقانی .


جرعه ٔ جان از زکات هر صبوح
بر سر سبوح خوان افشاندمی .

خاقانی .


در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانه ٔ مرغان روحانی بخواه .

خاقانی .


گرچه صبوح فوت شدکوش که پیش از آفتاب
زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان خوری .

خاقانی .


مرغ بهنگام زد نعره ٔ هنگامه گیر
کز همه کاری صبوح خوشتر هنگام صبح .

خاقانی .


نورهان دو صبح یک نفس است
آن نفس صرف کن برای صبوح .

خاقانی .


هنگام صبوح موکب صبح
هنگامه دریده اختران را.

خاقانی .


از من آموز دم زدن بصبوح
دم مستغفرین بالاسحار.

خاقانی .


پیش کان قرّا شود سبوح خوان
در صبوح عیش جان درخواستند.

خاقانی .


ترک سبوح گفته وقت صبوح
عابدان سبحه ها دراندازند.

خاقانی .


تا بشب هم صبوح نوروز است
روز در کار آن کنید امروز.

خاقانی .


ز گرمی روی خسرو خوی گرفته
صبوح خرمی را پی گرفته .

نظامی .


رخساره بر آن زمین همی سود
تا صبح در این صبوح می بود.

نظامی .


چه خوش باشد آهنگ نرم حزین
بگوش حریفان مست صبوح .

سعدی (گلستان ).


موسم نغمه ٔچنگست که در بزم صبوح
بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست .

سعدی .


گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار.

حافظ.


تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ و صنجی بدر پیر خرابات بریم .

حافظ.


صبوح گویم سبوح گوی چون باشم
چو من ملامتی رخصه جوی باده بیار.

؟


|| اکل در بامداد. (بحر الجواهر). چاشت . (مهذب الاسماء) (ربنجنی ). || ماده شتر که در بامداد دوشیده شود. (منتهی الارب ). || پگاه . (منتهی الارب ). صبح زود :
گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک
حجله برانداخت صبح ، حجره بپرداخت خواب .

خاقانی .


آن می که منادی صبوح است
آباد کن سرای روح است .

نظامی .


مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید.

حافظ.


شب یلدای بخششت را چرخ
چه شود گر دم صبوح دهد.

گلخنی قمی .



صبوح .[ ص َ ] (اِخ ) نام وی میرزا محمدعلی و از نجبای اصفهان است . نظر بحدت ذهن از بیشتر صنایع مطلع بود و چهار تار را خوب میزد. این شعر ازوست و بد نگفته است :
پائی نه که چون آئی از شوق ز جا خیزم
دستی نه که برخیزم در دامنت آویزم
افغان که در این منزل جائی نه که آسایم
فریاد کزین وادی پائی نه که بگریزم .
و او راست :
به این امید که افتد بروی یار نگاهم
نشسته ام بره انتظار و چشم براهم
فغان که نیست بکوی تو و بروی تو هرگز
گذار سال به سال و نگاه ماه بماهم .
و نیز از اوست :
آگاهی از آنش نه که در بندگی افتاد
پنداشت زلیخا که خریده است غلامی .

(از آتشکده ٔ آذر ضمن تراجم شعرای معاصر وی ).


و رجوع به ترجمه ٔ تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 186 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

فرهنگ عمید

هرچیزی که صبح بخورند یا بیاشامند.

دانشنامه عمومی

شراب صبحگاهی


جدول کلمات

هر چیزی که صبح می خورند مانند شیر و شراب

پیشنهاد کاربران

شوق و نشاط

شراب صبح ؛ عبارت از شراب که بدان صبوح می کنند. ( آنندراج ) :
روان شو چون شراب صبح از رگهای مخموران
گره تا چند در یک جای چون آب گهر باشی.
صائب.

آنچه مایه سرخوشی و نیروی معنوی می شود.


کلمات دیگر: