کلمه جو
صفحه اصلی

سباعی


مترادف سباعی : هفت تایی، هفت حرفی، هفت رکنی

فارسی به انگلیسی

sevensome, heptamerous, seven-lettered, heptasyllabic

مترادف و متضاد

هفت‌تایی، هفت‌حرفی، هفت‌رکنی


فرهنگ فارسی

هفت تایی، هفت رکن، هفت حرفی
( صفت ) منسوب به سبعه . ۱ - هفت تایی . ۲ - کلمه هفت حرفی .
نسبتی است مربنی سباع را

فرهنگ معین

(سُ ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به سبعه . هفت تایی .

لغت نامه دهخدا

سباعی . [ س ِ ] (ص نسبی ) نسبتی است مر بنی سباع را. (الانساب سمعانی ).


سباعی. [ س ُ عی ی ] ( ع ص نسبی ، اِ ) نوعی از شعر که هفت مصرع باشد. ( آنندراج ) ( غیاث ). || آنچه دارای هفت رکن باشد.( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) گاهی هفت فلک یا هفت ستاره مراد باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( ص ) شتر بزرگ دراز. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
- رجل سباعی البدن ؛ مرد هفت اندام درست بزرگ هیکل درازبالا. ( آنندراج ). مرد تمام اندام. ( اقرب الموارد ).
|| مولود که هفت ماهه زاده شده باشد. || لفظی که بنای آن بر هفت حرف بود. ( اقرب الموارد ).

سباعی. [ س ِ ] ( ص نسبی ) نسبتی است مر بنی سباع را. ( الانساب سمعانی ).

سباعی . [ س ُ عی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) نوعی از شعر که هفت مصرع باشد. (آنندراج ) (غیاث ). || آنچه دارای هفت رکن باشد.(اقرب الموارد). || (اِخ ) گاهی هفت فلک یا هفت ستاره مراد باشد. (غیاث ) (آنندراج ). || (ص ) شتر بزرگ دراز. (اقرب الموارد) (آنندراج ).
- رجل سباعی البدن ؛ مرد هفت اندام درست بزرگ هیکل درازبالا. (آنندراج ). مرد تمام اندام . (اقرب الموارد).
|| مولود که هفت ماهه زاده شده باشد. || لفظی که بنای آن بر هفت حرف بود. (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. آنچه دارای هفت رکن باشد، هفت تایی.
۲. کلمه ای که بنای آن بر هفت حرف باشد، هفت حرفی.


کلمات دیگر: