کلمه جو
صفحه اصلی

روسپی


مترادف روسپی : جلب، جنده، خودفروش، زانیه، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور، هرجایی

فارسی به انگلیسی

courtesan, harlot, prostitute, strumpet, whore, hooker, moll, tart

prostitute


courtesan, harlot, prostitute, strumpet, whore


مترادف و متضاد

جلب، جنده، خودفروش، زانیه، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، معروفه، نامستور، هرجایی


فرهنگ فارسی

شخصی، معمولاً یک زن، که در فعالیت جنسی برای دریافت پول شرکت می‌کند


( صفت ) زن بدکار فاحشه بد کاره .
زن قحه . زنجه . جنده . زانیه

فرهنگ معین

(سْ ) [ په . ] (ص . ) زن بدکاره .

لغت نامه دهخدا

روسپی. ( ص ) در پهلوی رسپیک . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). تلفظ قدیم رُسپی. ( از فرهنگ فارسی معین ). زن فاحشه و بدکاره. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). زن قحبه.( از ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( از شرفنامه منیری ). زنجه. ( شرفنامه منیری ). جنده. زانیه. مخفف روسپید است. و این لفظ را بر زنان بدکاره برسبیل طعنه اطلاق کرده اند. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). اطلاق این کلمه بر زن بدکاره از قبیل تسمیه شی بضد است. ( از یادداشت مؤلف ). و در تاریخ سیستان است :
مرا غرمج آبی بپختی به پی
به پی از چه پختی تو ای روسپی.
خجسته.
پس عباد [ ابن زیاد ] او [ ابن مفرغ ] را بیاورد و ادب کرد و محبوس ، و بدست حجامان داد آن حجامان برفته بودند و خوکان اهلی را سیکی بار کردند و بیاوردند و این شاعر [ ابن مفرغ ] آن بخورد و مست گشت دیگر روز اندر مستی او را اسهال افتاد کودکان نگاه همی کردند، از بس سیاهی که آن اسهال او بود و منادی می کردند بزبان پارسی که : شبست این... او جواب کرد ایشان را هم بپارسی که :
آبست و نبیذست
و عصارات زبیب است
دنبه فربه و پی است
و سمیه هم روسپی است.
و سمیه نام مادرزیاد بود. ( تاریخ سیستان ص 96 ).
ای زن او روسپی این شهر را دروازه نیست
نه بهر شهری مرا از مهتران پروازه نیست.
مرصعی ( از فرهنگ اسدی ).
عالم دون روسپی است چیست نشانی آن
آنکه حریفیش پیش وآن دگری در قفاست.
مولوی ( دیوان شمس ).
حکما گویند چار کس از چار کس بجان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب. ( گلستان ).
- زن روسپی ؛ آنکه زن روسپی دارد. دشنامی بوده است چون زن قحبه :
یا بکش این کافر زن روسپی را آشکار
پادشاهان از برای مصلحت صد خون کنند.
انوری.
چگویی در علی آبی چگویی
که خاک از خون این زن روسپی به.
نظامی عروضی.
چون نبودش صبرمی پیچید او
کاین سگ زن روسپی ناچیز گو.
مولوی ( مثنوی ).
نی حلیمی مخنث وار نیز
که شود زن روسپی زآن و کنیز.
مولوی ( مثنوی ).

فرهنگ عمید

زن بدکار، بدکاره، فاحشه، خُشنی.

دانشنامه عمومی

روسپی (ابهام زدایی). روسپی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
روسپی (فیلم ۱۳۴۸)
روسپی (فیلم ۱۹۹۱)

فرهنگستان زبان و ادب

{prostitute} [مطالعات زنان] شخصی، معمولاً یک زن، که در فعالیت جنسی برای دریافت پول شرکت می کند

واژه نامه بختیاریکا

سوپَل

پیشنهاد کاربران

غرزن. [ غ َ زَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) زن قحبه و بدکار. ( آنندراج ) . روسپی زن. || مرد دیوث و قلتبان. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . قرنان. کشخان :
حریف یکدگرند آن دو غرزن قواد
که این از آن بجوی فرق کردنتوانی.
سوزنی.
من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچگان روستا.
خاقانی.

غر. [ غ َ ] ( ص ) زن فاحشه و قحبه. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ رشیدی ) . زن فاحشه، و آن را به تازی قحبه گویند :
طمع چون بریدم من از مال خواجه
زنش غر که خود را کم از خواجه داند.
جهانگیری.
حکیم سنائی غر بااول مفتوح به معنی قحبه و با اول مضموم به معنی دبه خایه در این بیت آورده :
گشته پر باد سخت خایه ٔ غر
مانده پر آب و سست آلت غر .
غر اول به معنی دبه خایه و غر دوم به معنی زن فاحشه است. ( از جهانگیری ) . زن بدکار. جنده. زن تباهکار :
تو گر حافظ و پشت باشی مرا
به ذره نیندیشم از هر غری.
منوچهری.
ای پسر گیتی زنی رعناست بس غر بافریب
فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد عزب.
ناصرخسرو.
در خم شد و گفت ای که ترا خواهر و زن غر
کس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر.
سوزنی.
هجو سهیل زین و زن غر همی کنم
یک هجو گفته دارم و دیگر نمیکنم.
سوزنی.
گر شرط غری کردن بود آنکه تو کردی
پس بر همه غرهای جهان نیست غرامت.
حکیم علی شطرنجی ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) .
جرم خورشید را چه جرم بدانک
شرق و غرب ابتدا شر است و غر است.
خاقانی.
گفت ای غر تو هنوزی در لجاج
می نبینی این تغیر و ارتجاج.
مولوی.

راکاره. [ رَ / رِ ] ( ص ) زن فاحشه و بدکاره. ( برهان ) ( آنندراج ) ( شعوری ج 2 ورق 14 ) ( ناظم الاطباء ) ( شمس اللغات ) ( انجمن آراء ) . زن روسپی. ( ناظم الاطباء ) :
ای طبع تو بسته تر ز سنگ خاره
وی گاه سخن سرددم گه خواره
وی والده ٔ عزیز تو آنکاره
وی سگ بزبان بزدیت راکاره.
شرف شفروه ( از شعوری ) .

نُس خرجی
( لهجه و گویش تهرانی )
پول صرف روسپی کردن

خشنی. [ خ ُ ] ( اِ ) زن فاحشه. زن فاجره. زانیه. روسپی. جنده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان قاطع ) :
دشمن آل علی دانی که کیست
آن پدر کشخان و مادر خشنی است.
بندار رازی ( از فرهنگ جهانگیری ) .
اوباش آفرینش و خشنی طبیعتند.
خاقانی.
بروی زال و بسرخاب پنبه و ابره
بحیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب.
خاقانی.

جندی= [ ج ُ ] ( ع ص نسبی ) زنی روسپی که درمیان لشکریان بکار میپرداخت. ( فرهنگ فارسی معین ) .


کلمات دیگر: