مترادف شعب : کوه راه، دروا، دره، قبیله، ناحیه
برابر پارسی : نمایندگی ها، نمایندگان، شاخه
mountain-pass, defile
۱. کوهراه
۲. دروا، دره
۳. قبیله
۴. ناحیه
کوهراه
دروا، دره
قبیله
ناحیه
(شَ عْ) [ ع . ] (اِ.) قبیلة بزرگ که از آن قبایلی چند منشعب شود.
(ش عْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دره . 2 - ناحیه . 3 - قبیله .
(شُ عَ) [ ع . ] (اِ.) جِ شعبه ؛ شاخه ها.
شعب . [ ش َ ع َ ] (ع مص ) گشاده گردیدن میان دو دوش و یا دو شاخ . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) .
شعب . [ ش َ ] (اِخ ) بطنی است از همدان . (منتهی الارب ).
شعب . [ ش َ ] (اِخ ) کوهی است به یمن و آن را ذوشعبین گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوهی است در یمامه . (از معجم البلدان ).
شعب . [ ش َ ع َ ] (ع اِمص ) دوری در میان دو دوش و یا دو شاخ گاو و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) .
شعب . [ ش ُ ] (اِخ ) وادیی است میان حرمین که در وادی صفرا می ریزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . وادیی است میان مکه و مدینه که به وادی الصفرا فروریزد. (از معجم البلدان ).
شعب . [ ش ِ ] (اِخ ) نام موضعی است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم قطعه ای واقع بین عقبه و قاع در راه مکه در سه میلی . (از معجم البلدان ).
شعب . [ ش ِ ] (ع اِ) راه در کوه . ج ، شِعاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راهی که در کوه باشد. (غیاث اللغات ). غار. (غیاث اللغات ) . دَرِ کوه . (دهار) (مهذب الاسماء). در غاله . (زمخشری ) : آشیانه گرفتند برشقی راسخ و شعبی راسی . (سندبادنامه ص 120). تنی چند از مردان واقعه دیده ٔ کارآزموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند. (گلستان سعدی ). || بیراهه در زیر زمین . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || گشادگی میان دو کوه . ج ، شِعاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شکاف و رخنه . (ناظم الاطباء). || داغی است مر شتران را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || حی (قبیله ٔ) بزرگ . || ناحیه ، ج ، شِعاب . (از اقرب الموارد).
شعب . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَشعَب ، شَعباء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اشعب و شعباء شود. || شعب الزمان ؛ حالات روزگار. (از اقرب الموارد). || شعب السفود؛ دندانه های آن . و سفود آهن سیخ مانندی است که گوشت را در آن بریان کنند. (از اقرب الموارد).
شعب . [ ش ُ ع َ ] (ع اِ) ج ِ شُعبَة. (دهار) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) (غیاث اللغات ). شعبه ها. (از ناظم الاطباء). رجوع به شعبة و شعبه شود.
- شعب الفرس ؛ اطراف اسب و هر چیز از آن که بند باشد مانند: سر کتف و جز آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ).
|| انگشتان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || هر دو دست یا هر دو پای یا هر دو پای و هر دو لب شرم زن . و فی الحدیث : اذا قعد بین شعبها الاربع و جهد وجب الغسل . و نیز گفته اند: محل دو ران (فخذان ). (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). دو دست و دو پای زن . (از اقرب الموارد). || شاخه ها و فرعها.و رجوع به شعبه شود. || ریشه ها. || انگشتها و پنجه . (ناظم الاطباء).
شعب . [ ش ُ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ شَعیب . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ِ شعیب به معنی توشه دان یا توشه دان از دو چرم دوخته یا از دو طرف بریده و مشک کهنه . (آنندراج ). رجوع به شعیب شود.
شعب .[ ش َ ] (ع مص ) فراهم آوردن درز و شکاف را (یا عام است ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراهم آوردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || پریشان ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || بهم پیوستن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || از هم جدا گردانیدن (از اضداد). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نیکو کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به اصلاح آوردن . (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || تباه ساختن (ازاضداد). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تبه کردن . (المصادر زوزنی ). || تشنیعکردن . (المصادر زوزنی ). || ظاهر و هویدا شدن چیزی . || بشکستن شتر درخت را از بالای وی . || رسول فرستادن به سوی کسی . || بازداشتن لگام اسب را از اراده ای که دارد و برگردانیدن آن را از آن طرف . || آرزومند و مایل شدن به کسانی و بهم پیوستن با آنان . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مفارقت گزیدن از اصحاب خود (از اضداد است ). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || پراکنده شدن گروه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جدا کردن اصحاب را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بازداشتن کسی را. (منتهی الارب ). || دور گردیدن از چیزی . (ناظم الاطباء).
۱. گشادگی میان دو کوه؛ دره؛ راه در کوه.
۲. مسیل آب.
۳. آبراهه در درون زمین.
۴. ناحیه.
شعبه#NAME?