کلمه جو
صفحه اصلی

دعوت کردن


برابر پارسی : فراخواندن

فارسی به انگلیسی

to invite, to call, to summon


convoke, invite


convoke, invite, bid, to invite, to call, to summon

فارسی به عربی

ادع , اسال , عرض

مترادف و متضاد

invite (فعل)
احضار کردن، خواستن، طلبیدن، دعوت کردن، مهمان کردن، خواندن، وعده گرفتن، وعده دادن

bid (فعل)
پیشنهاد کردن، دعوت کردن، فرمودن، امر کردن، توپ زدن، قیمت خریدرا معلوم کردن

ask (فعل)
پرسیدن، خواستن، سوال کردن، جویا شدن، طلب کردن، طلبیدن، دعوت کردن، پرسش کردن، خبر گرفتن، خواهش کردن، برای چیزی بی تاب شدن

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - خواندن ( کسی را ) . ۲ - خواهش کردن کسی کردن بمهمانی یا محفلی و جز آن .

لغت نامه دهخدا

دعوت کردن. [ دَع ْوَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خواندن کسی را. خواستن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). خواندن و طلب کردن. || به میهمانی و ضیافت و جز آن خواستن کسی را. ( ناظم الاطباء ). خواهش آمدن کسی کردن به مهمانی یا محفلی و جزآن. به مهمانی خواندن. به جایی خواندن :
برو ای زاهد و دعوت مکنم سوی بهشت
که خدا در ازل از اهل بهشتم بسرشت.
حافظ ( از آنندراج ).
|| تبلیغ کردن. به دینی یا مرامی یا عقیده ای خواندن. خواندن مردم به طرفداری از مقصدی یا مرامی. خواندن به امری : پیغمبر( ص ) نامه ای بدو [ اپرویز ] نبشت و او را به اسلام دعوت کرد.( فارسنامه ابن البلخی ص 106 ). با فایق طریق مراسلت و مکاتبت و موالات و مواخات پیش گرفت و او را به مخالفت تاش دعوت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 55 ). || دعا کردن :
دعوت عاشقانه می کردم
بخت درهای آسمان بگشاد.
خاقانی.
|| آواز دادن و بانگ کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی ساره

فراخواندن


پیشنهاد کاربران

دعوت کردن: خواندن به کار یا مهمانی.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص۱۴۸ ) .


معنیش یعنی، دعوت کرد

فراخواند


کلمات دیگر: