کلمه جو
صفحه اصلی

شرطه


مترادف شرطه : بادموافق، شرط، پیمان، پاسبان، پلیس، شحنه، چاوش، طلایه دار، کوتوال

برابر پارسی : پاسبان

فارسی به انگلیسی

favourable(wind)

عربی به فارسی

خط پيوند , خط ربط , نشان اتصال , ايست در سخن , بريدگي , اداره شهرباني , پاسبان , حفظ نظم وارامش (کشور يا شهري را) کردن , بوسيله پليس اداره وکنترل کردن


مترادف و متضاد

بادموافق


شرط، پیمان


پاسبان، پلیس، شحنه


چاوش، طلایه‌دار


کوتوال


۱. بادموافق
۲. شرط، پیمان
۳. پاسبان، پلیس، شحنه
۴. چاوش، طلایهدار
۵. کوتوال


فرهنگ فارسی

آنچه که شر شود، شرط وپیمان، نگهبان برگزیده، نگهبان وپاسبان شهر، افسرشهربانی
( اسم ) باد موافق .

فرهنگ معین

(شَ یا شُ طِ ) [ هند ] (اِ. ) باد موافق .

لغت نامه دهخدا

( شرطة ) شرطة. [ ش ُ طَ ] ( ع مص ) معلق کردن چیزی را بچیزی. یقال : خذ شرطتک. ( از منتهی الارب ).

شرطة. [ ش ُ طَ ]( ع اِ ) یا شرطه. یکی شُرَط لغت نادری است بمعنی گروو گروگان و مورد شرط. ( از اقرب الموارد ). || شرط و پیمان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || اعوان و انصار و اولیای مرد. و منه : یا شرطة اﷲ؛ ای انصار اﷲ. ( از منتهی الارب ). گروهی از یاران حکام. ( از تاج العروس ). یکی شُرَطو شرط برگزیدگان لشکر باشند. ( از یادداشت مؤلف ). || علامت. ج ، شُرَط. نشانی و علامت. ( غیاث اللغات ) ( از لسان العرب ). علامت. ( مفاتیح ) ( تفلیسی ) ( مهذب الاسماء ). || شغلی جز حسبه است. ( یادداشت مؤلف ). قال : [ طغتکین اتابک سلطان دمشق ] انی ولیتک امر الحسبة... و ضممت الیک النظر فی امور الشرطة.( معالم القربة ص 13 ). || چاوش شحنه و سرهنگ آن ، شرط کصرد جمع و هم اول کتیبة تشهد الحرب و تتهیاء للموت. اول گروهی از لشکریان که در جنگ حاضر شده و آماده مرگ باشند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شرطی. سرهنگ. شحنه. چاوش. ( صراح اللغة ). در لغت نامه اسدی مینویسد: جلویز مفسد است و در نسخه دیگر از اسدی می نویسد جلویز شرطه بود. در نسخه دیگر اسدی مینویسد جلویز شرطه بود؛ یعنی غماز. ( یادداشت مؤلف ). پلیس. ( تاریخچه تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 191 ). || پیاده کوتوال شرطی کترکی و شرطی کجهنی سموا بذلک لانهم اعلموا انفسهم بعلامات یعرفون بها، نامیده شده اندبدان زیرا در خود نشانهایی قرار دارند که بدان نشانها شناخته می شوند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
- شرطة الخمیس ؛ نامی که امیرالمؤمنین علی ( ع ) به یکی از چهار طبقه شیعه خویش داد و آنان را شرطة الخمیس از آن گویند که آنحضرت فرمود: چنانکه پیامبری از پیامبران به اصحاب خود گفت : پیمان کنید و من با شما نکنم جز بر بهشت من نیز با زر و سیم با شما پیمان نبندم بلکه پیمان ما بر سر بهشت باشد. ( ابن الندیم ص 249 ).
|| باد موافق. باد مراد و بعضی بادی را گویند که مزیل طوفان باشد:
با طبع ملولت چکند دل که نسازد
شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی.
سعدی.
بخت بلند باید و پس کتف زورمند
بی شرطه خاک بر سر فلاح و بادبان.
سعدی.
- باد شرطه ؛ باد موافق. ( از غیاث اللغات ). باد موافق. باد مراد. ( یادداشت مؤلف ). درامثال این بیت حافظ:

شرطه . [ ش ُ طَ / طِ ] (از ع ص ، اِ) قاضی بیع و شرا. || محافظ پادشاه و قراول آن . || سیاه پوش و لباس سوگواری پوشیده . || میمون و خجسته . || مطبوع و موافق و پسندیده . (ناظم الاطباء). این معانی مخصوص به این فرهنگ است .


شرطة. [ ش ِ طَ ] (اِخ ) ناحیه ٔ بزرگی است از اعمال واسط که در بین انین و منحدر واقع شده بطرف بصره . (از معجم البلدان ) :
وی چون ز شرطه سوی حرم شد کلیم وار
گامی دو سه بر اسبک خادم مگر نشست .

سیدحسن غزنوی .



شرطة. [ ش ُ طَ ] (ع مص ) معلق کردن چیزی را بچیزی . یقال : خذ شرطتک . (از منتهی الارب ).


شرطة. [ ش ُ طَ ](ع اِ) یا شرطه . یکی شُرَط لغت نادری است بمعنی گروو گروگان و مورد شرط. (از اقرب الموارد). || شرط و پیمان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || اعوان و انصار و اولیای مرد. و منه : یا شرطة اﷲ؛ ای انصار اﷲ. (از منتهی الارب ). گروهی از یاران حکام . (از تاج العروس ). یکی شُرَطو شرط برگزیدگان لشکر باشند. (از یادداشت مؤلف ). || علامت . ج ، شُرَط. نشانی و علامت . (غیاث اللغات ) (از لسان العرب ). علامت . (مفاتیح ) (تفلیسی ) (مهذب الاسماء). || شغلی جز حسبه است . (یادداشت مؤلف ). قال : [ طغتکین اتابک سلطان دمشق ] انی ولیتک امر الحسبة... و ضممت الیک النظر فی امور الشرطة.(معالم القربة ص 13). || چاوش شحنه و سرهنگ آن ، شرط کصرد جمع و هم اول کتیبة تشهد الحرب و تتهیاء للموت . اول گروهی از لشکریان که در جنگ حاضر شده و آماده ٔ مرگ باشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شرطی . سرهنگ . شحنه . چاوش . (صراح اللغة). در لغت نامه ٔ اسدی مینویسد: جلویز مفسد است و در نسخه ٔ دیگر از اسدی می نویسد جلویز شرطه بود. در نسخه ٔ دیگر اسدی مینویسد جلویز شرطه بود؛ یعنی غماز. (یادداشت مؤلف ). پلیس . (تاریخچه ٔ تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 191). || پیاده ٔ کوتوال شرطی کترکی و شرطی کجهنی سموا بذلک لانهم اعلموا انفسهم بعلامات یعرفون بها، نامیده شده اندبدان زیرا در خود نشانهایی قرار دارند که بدان نشانها شناخته می شوند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
- شرطة الخمیس ؛ نامی که امیرالمؤمنین علی (ع ) به یکی از چهار طبقه ٔ شیعه ٔ خویش داد و آنان را شرطة الخمیس از آن گویند که آنحضرت فرمود: چنانکه پیامبری از پیامبران به اصحاب خود گفت : پیمان کنید و من با شما نکنم جز بر بهشت من نیز با زر و سیم با شما پیمان نبندم بلکه پیمان ما بر سر بهشت باشد. (ابن الندیم ص 249).
|| باد موافق . باد مراد و بعضی بادی را گویند که مزیل طوفان باشد:
با طبع ملولت چکند دل که نسازد
شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی .

سعدی .


بخت بلند باید و پس کتف زورمند
بی شرطه خاک بر سر فلاح و بادبان .

سعدی .


- باد شرطه ؛ باد موافق . (از غیاث اللغات ). باد موافق . باد مراد. (یادداشت مؤلف ). درامثال این بیت حافظ:
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه ! برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را.
که بمعنی باد موافق است و معمولاً به «طای » مؤلف و بر وزن غرفه نوشته و خوانده میشود و از بادی امر تصور می شود که عربی است . بنابه تحقیق استاد علامه ٔ قزوینی درمقاله ای که بعنوان باد شرطه در مجله ٔ یادگار نوشته اند عربی نیست و به اغلب احتمال باید از یکی از زبانهای مختلف ملل متعددی که از قدیم در سواحل بحر هند یابین خلیج فارس و هند و سیلان و جاوه و چین و جزایر بیشمار بحر مذکور ساکن بوده اند گرفته شده باشد و اصل املای کلمه نیز به «تای » نقطه دار بوده است نه به «طای » مؤلف و به فتح «شین » بوده است نه به ضم آن و در آخر آن بجای «هاء» مختفی «الف » بوده است گرچه گاهی به «هاء» نیز می نوشته اند. (از مجله ٔ یادگار سال چهارم شماره ٔ 1 و 2 صص 63-68 به نقل از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 6-7) :
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه ! برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را.

حافظ.


ازخجالت بر قفا رفتم چو بر من لطف کرد
کشتی عاشق ز باد شرطه وارون میرود.

ظهیری .


|| در اصطلاح سالکان عبارت است از نفس رحمانی چنانکه حضرت رسول اکرم (ص ) بدان اشارت فرمود که : انی وجدت نفس الرحمن من جانب الیمن . (کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. نگهبان و پاسبان شهر؛ افسر شهربانی.
۲. [قدیمی] نگهبان برگزیدۀ حاکم.


بادی که برای کشتی‌رانی مساعد باشد و کشتی را به‌ مقصد برساند؛ باد موافق.


بادی که برای کشتی رانی مساعد باشد و کشتی را به مقصد برساند، باد موافق.
۱. نگهبان و پاسبان شهر، افسر شهربانی.
۲. [قدیمی] نگهبان برگزیدۀ حاکم.

دانشنامه عمومی

شرطه نهادی برقرار کرده نظم و امنیت شهری در دوران خلافت است که تأسیس آن به زمان خلافت راشدین می رسد. این نهاد به دیگر نهادهای حکومتی نظیر قضات نیز یاری می کرد و نقش پلیس را ایفا می نمود. در دوران خلافت علی بن ابی طالب، نیروی شرطه تحت عنوان شرطة الخمیس فعالیت می کرد. در دوران عباسیان نیز شرطه بغداد ایجاد شد. این نهاد در آن دوره در حدی قدرت داشت که منصور دوانیقی آن را یکی از چهار نهاد اصلی حکومت می دانست. از زمان منصور تا خلافت مأمون همه فرماندهان شرطه از عرب بودند. در زمان خلافت مأمون ، طاهر بن حسین به فرماندهی شرطه بغداد منصوب و این سمت به طور موروثی برای حدود چند دهه تا خلافت معتضد، جز مدت کوتاهی، در خاندان طاهری باقی ماند. پس از آن فرماندهی شرطه بغداد در اختیار ترکان قرار گرفت.
جایگاه و توانمندیهای سیاسی نهاد شرطه بغداد (از تاسیس تا اوایل عصر بویهی)

پیشنهاد کاربران

شُرطه: عربی - نگهبان، پاسبان، جانپاس!
معادل عربی پُلیس ( واژه ای فرانسوی ) است!
که فرق می کند با نَظمیّه: شهربانی، نیرویِ انتظامی

شُرطه: شارتا ( شَرتا ) ، واژه ای سانسکریت ( سَنسکریت ) -
باد مؤافق و همراه، باد هم مسیر و هم جهت

شرطه به معنای باد موافق است
و این کلمه عربی نیست در اصل لغت سانسکریت و هندی است.
اصل املای آن شرتا بوده است در کتاب عجائب الهندبره و بحره تالیف بزرگ بن شهریار الناخده الرام هرمزی که در حدود سنه ۳۴۲ تالیف شده که این کتاب در کتابخانه ملی پاریس است به شرتا اشاره شده و همچنین در کتاب احسن التقاسیم فی معرفت الاقالیم

اونایی که نمیدونن الشرطه به چه معناست من میدونم به معنای پلیس



کلمات دیگر: