کلمه جو
صفحه اصلی

رمال


مترادف رمال : دعانویس، ساحر، طالع بین، عراف، فالگیر، کاهن، کف بین

برابر پارسی : مهره انداز، فال بین، کف بین

فارسی به انگلیسی

fortuneteller, soothsayer, geomancer

geomancer


fortuneteller, soothsayer


مترادف و متضاد

دعانویس، ساحر، طالع‌بین، عراف، فالگیر، کاهن، کف‌بین


فرهنگ فارسی

ریگها، جمع رمل
( اسم ) جمع رمل . ۱ - ریگها . ۲ - ریگستانها .
بوریاگر فروشنده رمل رمل کش آنکه ادعای دانستن رمل کند

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ رمل . ۱ - ریگ ها. ۲ - ریگستان ها.
(رَ مّ ) [ ع . ] (ص . ) فالگیر.

(رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ رمل . 1 - ریگ ها. 2 - ریگستان ها.


(رَ مّ) [ ع . ] (ص .) فالگیر.


لغت نامه دهخدا

رمال. [ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ رَمْل. ریگها. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).ج ِ رَمْلة. ( دهار ). رجوع به رَمْل شود :
فرازگشت نشیب و نشیب گشت فراز
رمال گشت رماد و رماد گشت رمال.
قطران تبریزی.
ایشان چو روز روشن و بدخواهشان چو شب
ایشان سحاب رحمت و گیتی همه رمال.
ناصرخسرو.
از چه کند دهر جز از سنگ سخت
ایدون این نرم و رونده رمال.
ناصرخسرو.
آن را نبرم مال همی ظن که خداوند
در سنگ نهاده ست و در این خاک و رمالش.
ناصرخسرو.
و عدد سکان بلاد فزون تر از رمال و حصی. ( جهانگشای جوینی ).
گفت توچون بار کردی این رمال
گفت تا تنها نماند آن جوال.
مولوی.

رمال. [ رُ ] ( ع اِ ) حصیر. ( منتهی الارب ). حصیر تنگ بافته شده. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). بوریا. || برگهای خرما در رسن و مانند آن بافته و آن بمنزله رشته و پود است. ( منتهی الارب ).

رمال. [ رَم ْ ما ] ( ع ص ، اِ ) بوریاگر. ( مهذب الاسماء ). || فروشنده رَمْل. ( المنجد ). || رَمْل کش. ( ملخص اللغات خطیب کرمانی ).آنکه ادعای دانستن رَمْل کند. رمل بین. رمل انداز. فال بین. فالگو. دارنده علم رمل. ( از اقرب الموارد ).
- امثال :
از گیر دزد درآمد به گیر رمال افتاد ، نظیر: از چاله درآمد به چاه افتاد. از مصیبتی خلاص شد به مصیبتی بزرگتر دچار گردید.
با رمال شاعر است با شاعر رمال ، با هر دو هیچکدام با هیچکدام هردو، نظیر: مثل شترمرغ که چون گوئی بپر گوید اشترم وچون گوئی بار بر گوید مرغم. و رجوع به امثال و حکم شود.

رمال . [ رَم ْ ما ] (ع ص ، اِ) بوریاگر. (مهذب الاسماء). || فروشنده ٔ رَمْل . (المنجد). || رَمْل کش . (ملخص اللغات خطیب کرمانی ).آنکه ادعای دانستن رَمْل کند. رمل بین . رمل انداز. فال بین . فالگو. دارنده ٔ علم رمل . (از اقرب الموارد).
- امثال :
از گیر دزد درآمد به گیر رمال افتاد ، نظیر: از چاله درآمد به چاه افتاد. از مصیبتی خلاص شد به مصیبتی بزرگتر دچار گردید.
با رمال شاعر است با شاعر رمال ، با هر دو هیچکدام با هیچکدام هردو، نظیر: مثل شترمرغ که چون گوئی بپر گوید اشترم وچون گوئی بار بر گوید مرغم . و رجوع به امثال و حکم شود.


رمال . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَمْل . ریگها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).ج ِ رَمْلة. (دهار). رجوع به رَمْل شود :
فرازگشت نشیب و نشیب گشت فراز
رمال گشت رماد و رماد گشت رمال .

قطران تبریزی .


ایشان چو روز روشن و بدخواهشان چو شب
ایشان سحاب رحمت و گیتی همه رمال .

ناصرخسرو.


از چه کند دهر جز از سنگ سخت
ایدون این نرم و رونده رمال .

ناصرخسرو.


آن را نبرم مال همی ظن که خداوند
در سنگ نهاده ست و در این خاک و رمالش .

ناصرخسرو.


و عدد سکان بلاد فزون تر از رمال و حصی . (جهانگشای جوینی ).
گفت توچون بار کردی این رمال
گفت تا تنها نماند آن جوال .

مولوی .



رمال . [ رُ ] (ع اِ) حصیر. (منتهی الارب ). حصیر تنگ بافته شده . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بوریا. || برگهای خرما در رسن و مانند آن بافته و آن بمنزله ٔ رشته و پود است . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. رمل فروش، ریگ فروش.
۲. کسی که رمل می اندازد و فال می بیند، فال بین، فال گیر.
= رَمْل

۱. رمل‌فروش؛ ریگ‌فروش.
۲. کسی که رمل می‌اندازد و فال می‌بیند؛ فال‌بین؛ فال‌گیر.


رَمْل#NAME?


واژه نامه بختیاریکا

( رُ مال ) سنگ بزرگ
( رُمال ) آوار؛ سنگ بزرگ

پیشنهاد کاربران

غیابگو

غیبگو

فال بین

طالع بین

به گروهی از دعانویس هایی که مدعیند از مجهولات عالم و خیر و شر، خبر دارند، رمال نامیده می شوند.

جادوگر

رمال یعنی دروغگو . کسی که باعث خرابی و ویران شدن زندگانی افراد میگردد . رمال آن چیزی را که شما دوست دارید بشنوید . با خرافه گویی به شما میگوید. و به شما القا میکند که از طرق مختلف به آن دست یافته. این باعث بیمار شدن ذهن طرف میگردد. به نظر من باید از این گونه افراد به هرنوع آن بر حذر بود .

جمع رمل ، ریگ ها

عدد۹۵. ۹۶. ۹۷. ۹۸. ۹۹. ۱۰۰. ۱۰۱. ۱۰۲. عزیزبه چه معناست

فالگیر


کلمات دیگر: