مترادف روانه : اعزام، گسیل، راهی، رونده، عازم
روانه
مترادف روانه : اعزام، گسیل، راهی، رونده، عازم
فارسی به انگلیسی
despatched(set)going
bound, current
مترادف و متضاد
اعزام، گسیل
راهی، رونده، عازم
۱. اعزام، گسیل
۲. راهی، رونده، عازم
فرهنگ فارسی
روان، رونده، راهی، راه افتاده، روان بودن
۱ - ( صفت ) روان رونده راهی . ۲ - ( اسم ) انفاذ ارسال .
۱ - ( صفت ) روان رونده راهی . ۲ - ( اسم ) انفاذ ارسال .
نوعی پایۀ چرخدار که دوربین یا صدابَر بر آن نصب میشود و میتوان آن را بر روی سطحی صاف هدایت کرد
فرهنگ معین
( ~. ) (ق . ) زود، فوری .
(رَ نِ ) ۱ - (ص فا. ) روان ، راهی . ۲ - (اِ. ) ارسال .
(رَ نِ ) ۱ - (ص فا. ) روان ، راهی . ۲ - (اِ. ) ارسال .
( ~.) (ق .) زود، فوری .
(رَ نِ) 1 - (ص فا.) روان ، راهی . 2 - (اِ.) ارسال .
لغت نامه دهخدا
روانه. [ رَ ن َ / ن ِ ] ( نف ) مرادف روان و رونده ، چنانکه کشان و کشنده و دوان و دونده. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). جاری. سائل. روان :
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنار است.
- سرو روانه ؛ سرو روان. رجوع به سرو روان ذیل روان شود :
ای سرو روانه جوانمرد
ای با دل گرم و با دم سرد.
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنار است.
سعدی.
و رجوع به روان و روانه شدن و روانه کردن شود. || رونده. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). روان. رجوع به روان شود.- سرو روانه ؛ سرو روان. رجوع به سرو روان ذیل روان شود :
ای سرو روانه جوانمرد
ای با دل گرم و با دم سرد.
نظامی.
|| راهی. ( ناظم الاطباء ). || پویان. دوان.گذرکنان. || فرستاده. || آماده و مهیا. || مسافر. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). || ( اِ ) پروانه و تذکره عبور. ( ناظم الاطباء ). جواز یا گذرنامه گمرکخانه. ( از اشتینگاس ). || جایزه. || دولت و اقبال. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).فرهنگ عمید
۱. در حال رفتن، رونده.
۲. جاری.
* روانه شدن (مصدر لازم ) ‹روانه گشتن› روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن.
* روانه کردن: (مصدر متعدی ) ‹روانه ساختن› روان کردن، راهی کردن، گسیل کردن، فرستادن.
۲. جاری.
* روانه شدن (مصدر لازم ) ‹روانه گشتن› روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن.
* روانه کردن: (مصدر متعدی ) ‹روانه ساختن› روان کردن، راهی کردن، گسیل کردن، فرستادن.
۱. در حال رفتن؛ رونده.
۲. جاری.
〈 روانه شدن (مصدر لازم) ‹روانه گشتن› روان شدن؛ رفتن؛ راهی شدن؛ به راه افتادن.
〈 روانه کردن: (مصدر متعدی) ‹روانه ساختن› روان کردن؛ راهی کردن؛ گسیل کردن؛ فرستادن.
فرهنگستان زبان و ادب
{dolly} [سینما و تلویزیون] نوعی پایۀ چرخ دار که دوربین یا صدابَر بر آن نصب می شود و می توان آن را بر روی سطحی صاف هدایت کرد
جدول کلمات
گسیل
پیشنهاد کاربران
اعزام، گسیل، راهی، رونده، عازم
اعزام
گذر کردن
به راه افتادن
رونده گذرکردن راهی
کلمات دیگر: