کلمه جو
صفحه اصلی

سائل


مترادف سایل : فقیر، گدا، متکدی، ونگ، دریوزه، مفلس ، پرسشگر، پرسنده ، جاری، روان، سیلان کننده

متضاد سایل : بی نیاز، غنی، جواب گو، مجیب، پاسخ ده

برابر پارسی : پرسش کننده، دریوزه گر، گدا

فارسی به انگلیسی

beggar, friar, pauper, panhandler

beggar


beggar, friar, pauper


عربی به فارسی

سيال , روان , نرم وابکي , مايع , متحرک , ابگونه , چيز ابکي , سليس , نقد شو , پول شدني , سهل وساده , شيره , شيره گياهي , عصاره , خون , شيره کشيده از , ضعيف کردن


مترادف و متضاد

beggar (اسم)
سائل، گدا، گرفتار فقر و فاقه

mendicant (اسم)
سائل، گدا، درویش، دربدر

loafer (اسم)
ولگرد، سائل، ادم عاطل و باطل، پرسه زن

maunder (اسم)
سائل

moocher (اسم)
سائل

asking (صفت)
خواهان، خواستار، سائل

fluid (صفت)
سائل، روان، سیال، ابگونه، نرم وا بکی

liquid (صفت)
سائل، روان، سیال، ابگونه، پول شدنی، چیز ابکی، نقد شو، سهل وساده

صفت


سایل، فقیر، گدا، متکدی


پرسشگر، پرسنده


۱. سایل، فقیر، گدا، متکدی
۲. پرسشگر، پرسنده ≠
۳. پاسخگو


۱. فقیر، گدا، متکدی، ونگ، دریوزه، مفلس ≠ بینیاز، غنی
۲. پرسشگر، پرسنده ≠ جوابگو، مجیب، پاسخده
۳. جاری، روان، سیلانکننده


فرهنگ فارسی

محمد سعید مشهور به آقاجانی و متخلص به سائل (ف.۱۲۲۵ه.ق. ) وی بوراثت صاحب اختیار دو بلوک قیر و کارزین ( فیروز آباد فارس ) بود . علاقه بادب و ادیبان او را وادار کرد که حفظ امور آن بلوک را ببرادر کهتر خود وا گذارد وبیشتراوقات خود را در شیراز با شاعران و ظریفان بگذراند . مردی مهربان و سخی و چرب زبان بود و بشاعری در عصر خود شهرت داشت . دیوان او در حدود ۷٠٠٠ بیت دارد و مشتمل بر قصایدی در توحید و نعت و مدایح علی ۴ و فتحعلی شاه و ملک الشعرائ صبا و غزلیات و قطعات و ترکیب بند ها و رباعیات و یک مثنوی در شکایت از زمانه است .
( اسم ) ۱ - سوال کننده پرسنده پرسش کننده . ۲ - گدا . یا سایل بکف . کسی که دست برای گدایی دراز کند و از مردم تقاضای احسان نماید . ۳ - کسی که طلب هدایت کند و آنچه میخواهد از خدا بخواهد . ۴ - یک طرف مناظره مستدل مقابل مجیب . توضیح : دو طرف مناظره را سایل و مجیب یا مستدل و مانع و هر کدام را به دیگری خصم خوانند .
بختیاری از متاخران است

سئوال کننده، پرسش، خواهنده، طلب احسان، گدایی
( اسم ) ۱ - سوال کننده پرسنده پرسش کننده . ۲ - گدا . یا سایل بکف . کسی که دست برای گدایی دراز کند و از مردم تقاضای احسان نماید . ۳ - کسی که طلب هدایت کند و آنچه میخواهد از خدا بخواهد . ۴ - یک طرف مناظره مستدل مقابل مجیب . توضیح : دو طرف مناظره را سایل و مجیب یا مستدل و مانع و هر کدام را به دیگری خصم خوانند .
شاعریست

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . سائل ] (اِفا. ) ۱ - سؤال کننده . ۲ - گدا.

لغت نامه دهخدا

سائل. [ءِ ] ( ع ص ) پرسنده ، سؤال کننده ، پرسان :
توئی مقبول و هم قابل ، توئی مفعول و هم فاعل
توئی مسؤول و هم سائل ، توئی هر گوهر الوان.
ناصرخسرو.
آن یکی میخورد نان فخفره
گفت سائل چون بدین استت شره.
مولوی.
|| معترض. مستدل ( در اصطلاح منطق ) یکی از دو طرف مناظره. و طرف مقابل را مجیب یا ممهد یا مانع نامند. ( اساس الاقتباس ص 445 ). رجوع به جدل شود. || خواهنده. ( دهار ). زائر. خواستگار. طالب. آنکه طلب احسان کند :
بی سیم سائل تو نرفت ایچ قافله
بی زرّ زائر تو نرفت ایچ کاروان.
فرخی.
بسی نمانده که از جود بحرها سازد
ز بهر سائل در گنجهای بیت المال.
فرخی.
خدمت مادحان دهی بسلف
صله سائلان دهی بسلم.
مسعودسعد.
بباغ انس که رویش چوگل شکفته شود
ز بهر سائل و زائل سعادت آرد بار.
مسعودسعد.
سائلان را زدست تو نه عجب
گر نتیجه همه عطا باشد.
مسعودسعد.
مالت و دست سائلان ، دستت و جام خسروی
بندت و پای سرکشان ، پایت و تخت سروری.
خاقانی.
از برای شادی سائل برنگ
میشوم خرم تر از اکرام خویش.
خاقانی.
سائلان را ز نعمت جودش
در جگر سده گران بستند.
خاقانی.
|| گدا. دریوزه گر. نان خواه. مسکین. آنکه به کدیه از مردمان چیزخواهد :
خاقانیا بسائل اگر یک درم دهی
خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش.
خاقانی.
میکرد بدین طمع کرمها
میداد بسائلان درمها.
نظامی ( لیلی و مجنون ).
چو سائل از تو بزاری طلب کند چیزی
بده ، و گرنه ستمگر بزور بستاند.
سعدی ( گلستان ).
دل سائل از جور او خون گرفت
سر از غم برآورد و گفت ، ای شگفت.
سعدی ( بوستان ).
|| روان. جاری. مقابل جامد و بسته و افسرده : و الدواء السائل ، هوالذی لایثبت علی شکله و وضعه... مثل المایعات کلها. ( قانون ابوعلی کتاب دوم ص 148 س 28 ). در اصطلاح پزشکان دوائی است که از خواص آن است که اجزاء آن ، موقع فعل حرارت غریزیه ، در آن دوا ته نشین شود مانند کلیه مایعات. ( آقسرائی ، از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنچه اجزاء او در جهات حرکت کند اعم از آنکه اتصال اجزاء او منقطع شود یا نشود مثل آب و روغنها. ( تحفه حکیم مؤمن ). || مشتق. قابل اشتقاق. ( دراصطلاح اهل منطق ) : همچنین اسم یا جامد بودیا سائل. جامد آن بود که از او اشتقاقی نتوان کرد مانند خیزبون ( زن پیر ) و هیهات ، وسائل آن بود که قابل اشتقاق بود چون ضرب. ( اساس الاقتباس ص 15 ).

سائل . [ ءِ ] (اِخ ) بختیاری . از متأخران است . از اشعار اوست :
چند کشی بی گناه عاشق محزون
کشتن عاشق مگر گناه ندارد.

(از بهترین اشعار پژمان ).



سائل . [ ءِ ] (اِخ ) تخلص محمد سعید مشهور به آقاجانی است که سالها پدر بر پدر ضابط و صاحب اختیار دو بلوک قیر و کارزین از توابعفیروزآباد فارس بوده اند و او تا آخر عمر این مقام را داشته است . علاقه مندی بادب و ادیبان او را وادار کرد که انجام امور آن بلوک را به برادر کهتر خویش واگذارد و خود بیشتر اوقات را در شیراز با شعرا و ظرفا بسر برد. مردی خلیق و مهربان و سخی الطبع و چرب زبان بوده و بشاعری در زمان خویش شهرت یافته و بسال 1225 هَ . ق . درگذشته است . دیوان سائل در حدود هفت هزار بیت دارد و مشتمل بر قصائدی در توحید و نعت و مدائح حضرت علی و پادشاه عصر فتحعلیشاه و فتحعلی خان ملک الشعرا (صبا) و غزلیات و قطعات و ترکیب بندها و رباعیات و یک مثنوی در شکایت از زمان است . از اشعار اوست :
از ساکنان میکده ،کی سرزند کین کسی
صاف است دل با عالمی ، رندان دردآشام را.

#


رفتیم رفته رفته ز کویش بدین امید
کآید کسی ز جانب او در قفای ما.

#


کردش بمن چو رام زغم جان سپرد غیر
تا بود چرخ گردش ازین خوبتر نکرد.

#


زلفت هزار حلقه و هر حلقه صد کمند
در هر کمند او دل آزاده ای ببند
جز خال چون سپند تو بر روی آتشین
ساکن ندیده بر سر آتش کسی سپند.

#


بغیری مهربان ، با ما بکینی
چرا با او چنان ،با ما چنینی
فتد در خرمن عمر من آتش
چو بینم خرمنت را خوشه چینی
هر آنکو صورت خوب ترا دید
بصورت آفرین کرد آفرینی .
(مجمع الفصحاء ج 2 ص 182) (فهرست کتابخانه ٔ مجلس شورای ملی ، ابن یوسف شیرازی ، ج 3 ص 293).

سائل . [ ءِ ] (اِخ ) در تحفه ٔ سامی آمده : سید سائل از سادات صحیح النسب کاشان است و در شعر بقصیده گوئی مایل . در قصیده تتبع دریای اسرار امیرخسرو میکند. این بیت از قصیده ٔ اوست :
ظالم ار بر چرخ راند باد پای سلطنت
آه مظلوم از پی او همچو باد صرصراست .

(تحفه ٔ سامی ص 35).


در همان کتاب بلافاصله در شرح حال امیر رازی گوید ولد میر سائلی مذکور است .

سائل . [ ءِ ] (اِخ ) در تحفه ٔ سامی آمده : مولانا سائل از موضع دماوند است و در فنون فضائل وجودت فهم بی مثل وبی مانند. طبعش در شعر و انشاء بغایت عالی افتاده بود، و در جوانی از آنجا جلای وطن کرد و بهمدان رفت و در آنجا ساکن شد و بواسطه ٔ عداوتی که حیرتی را با او بود قطعه ای در باب او گفته است :
سائل آن کهنه فاسق همدان
که سرشتش زبغض و کین باشد
به ز من خوانده خویش را در شعر
سگ به از من اگر چنین باشد.
در آخر عمر دماغش خللی پیدا کرد و بمالیخولیا انجامید و چند وقتی بدین منوال بود و در سال 940 هَ . ق . درگذشت . (تحفه ٔ سامی ص 122). درباره ٔ منشاء و موطن سائل مؤلف مجمع الخواص گوید: از قصبه ای موسوم بنهاوند جلگه ٔ همدان است . و لطفعلی بیگ آذر او را در شمار شعرای ری آورده و گوید: بعلت سکنای نهاوند بهمدانی مشهور شده است . راجع به پایان حیات او مؤلف آتشکده گوید: بعلت استیلای عشق سخنان یاوه می گفته آخرالامر در بروجرد داغ بر سر نهاده فی الفورجان داده است . مؤلف مجمع الخواص گوید: گاهی بعضی بیخودیها از وی سرمیزد، مردم آنرا بجنون حمل میکردند و اورا بزنجیز می بستند. عاقبت داغ جنون بسرش نهادند، تولید ناسور کرد و بمرگ انجامید. از اشعار اوست :
هر که بینم بدرت گر همه سایل باشد
رشکم آید که مبادا بتو مایل باشد.

#


کدام شب که ز هجر تو خون نمیگریم
کدام روز که از شب فزون نمیگریم .

#


بی لبت خون جگر میچکد از چشم ترم
چند خونابه خورم وای که خون شد جگرم .

#


کار ما در شهر با شوخی بلا افتاده است
عاشقیم و کار عاشق با خدا افتاده است
دل بدستم بود و میگشتم بگرد کوی دوست
بیخبربودم ، نمیدانم کجا افتاده است .

#


هرگز لب اهل درد خندان نبود
جز گریه نصیب دردمندان نبود
بیزارم از آن دل که پریشان نبود
دور افکنم آن دیده که گریان نبود.

#


سائل چه نشسته ای که یاران رفتند
ماندی تو پیاده و سواران رفتند
در باغ نماند غیر زاغ و زغنی
سیمین ذقنان ، لاله عذران رفتند.

#


ای پرده ز روی نازنین افکنده
آتش به سرای عقل و دین افکنده
ازناز در ابرویت که چین افکنده
سبحان اﷲ چه نازنین افکنده .
(مجمع الخواص ص 180) (آتشکده چ زوار ص 218) (قاموس الاعلام ج 4 ص 2529).

سایل . [ ی ِ ] (اِخ ) شاعری است . در زمان شاه سلیمان از مشهد مقدس به اصفهان آمده در تکیه ٔ حیدری خانه ٔ چهارباغ بسر می برد :
گرفتمش سر راهی رسید و هیچ نگفت
عنان کشید و شکایت شنید و هیچ نگفت
بر طبیب حدیثی ز درد دل گفتم
گرفت نبضم و آهی کشید و هیچ نگفت .

(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 88).


سام میرزای صفوی در تحفه ٔ سامی وفات او را بسال 940 هَ .ق . نوشته است . (حاشیه ٔ آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ).

سایل.[ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) خواهنده. ( مهذب الاسماء ). || پرسنده. ج ، سایلون. ( مهذب الاسماء ) :
کدام سایل ازین موهبت شود محروم
که همچو بحر محیط است بر جهان سایل.
سعدی.
|| روان شونده. جاری. || گدا. دریوزه گر. برای تمام معانی رجوع به سائل شود.

سایل. [ ی ِ ] ( اِخ ) رجوع به سائل شود.

سایل. [ ی ِ ] ( اِخ ) شاعری است. در زمان شاه سلیمان از مشهد مقدس به اصفهان آمده در تکیه حیدری خانه چهارباغ بسر می برد :
گرفتمش سر راهی رسید و هیچ نگفت
عنان کشید و شکایت شنید و هیچ نگفت
بر طبیب حدیثی ز درد دل گفتم
گرفت نبضم و آهی کشید و هیچ نگفت.
( آتشکده آذر چ شهیدی ص 88 ).
سام میرزای صفوی در تحفه سامی وفات او را بسال 940 هَ.ق. نوشته است. ( حاشیه آتشکده آذر چ شهیدی ).

سایل . [ ی ِ ] (اِخ ) رجوع به سائل شود.


سایل .[ ی ِ ] (ع ص ، اِ) خواهنده . (مهذب الاسماء). || پرسنده . ج ، سایلون . (مهذب الاسماء) :
کدام سایل ازین موهبت شود محروم
که همچو بحر محیط است بر جهان سایل .

سعدی .


|| روان شونده . جاری . || گدا. دریوزه گر. برای تمام معانی رجوع به سائل شود.

فرهنگ عمید

۱. سؤال کننده، پرسش کننده.
۲. خواهنده، کسی که طلب احسان کند.
۳. (اسم، صفت ) [مجاز] آن که با گدایی چیزی از مردم بخواهد: چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی: ۹۴ ).
* سائل به کف: [قدیمی، مجاز] کسی که از روی گدایی دست پیش مردم دراز کند، آن که پیشه اش گدایی است.

۱. سؤال‌کننده؛ پرسش‌کننده.
۲. خواهنده؛ کسی که طلب احسان کند.
۳. (اسم، صفت) [مجاز] آن‌که با گدایی چیزی از مردم بخواهد: ◻︎ چو سائل از تو به‌زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی: ۹۴).
⟨ سائل‌به‌کف: [قدیمی، مجاز] کسی که از روی گدایی دست پیش مردم دراز کند؛ آن‌که پیشه‌اش گدایی است.


فرهنگ فارسی ساره

دریوزه گر


جدول کلمات

گدا

پیشنهاد کاربران

فقیر، گدا، متکدی، پرسشگر، پرسنده، پاسخگو

نیازمند، درخواست کننده

دریوزه . . . . . . گدا . . . . تکدی . . . . .

پرسنده

سایل: [ اصطلاح طب سنتی ]آنچه اجزاء آن در همه جهات حرکت کند اعم از آنکه اتصال اجزاء او منقطع شود یا نشود مثل آب و روغنها.


کلمات دیگر: