کلمه جو
صفحه اصلی

شناور


مترادف شناور : آب باز، سباح

فارسی به انگلیسی

afloat, ball cock, buoyant, floating, adrift, free-floating

floating , buoyant


afloat, ball cock, buoyant, floating


فارسی به عربی

عائم , عائما , مبتهج

مترادف و متضاد

float (اسم)
شناور، جسم شناور بر روی اب، بستنی مخلوط با شربت و غیره

adrift (صفت)
شناور، سرگردان، اواره، بدون هدف، دستخوش طوفان، غوطه ور

floating (صفت)
شناور، متغیر، متحرک بر روی اب، فاقد وسیله اتصال، جابجا شده

buoyant (صفت)
شناور

afloat (صفت)
شناور

free-swimming (صفت)
شناور، قادر به شنا

آب‌باز، سباح


فرهنگ فارسی

شناکردن روی آب، آشناورهم گفته شده است
( صفت ) ۱ - آن که در آب شنا کند چیزی که روی آب حرکت کند شنا گر سباح . ۲ - چالاک جلد . ۳ - بی باک .

وسیله‌ای برای جابه‌جــایی افراد یا کالا بر روی آب یا در زیــر آن


فرهنگ معین

(ش وَ ) (ص مر. ) ۱ - چیزی که روی آب حرکت کند. ۲ - چالاک . ۳ - بی باک .

لغت نامه دهخدا

شناور. [ ش ِ وَ ] ( ص مرکب ) آشناور. آشناگر و آب ورز. ( ناظم الاطباء ). شناگر. ( آنندراج ) :
شناور باشی از هر آب مگذر
که اندر آب پر میرد شناور.
ناصرخسرو.
تیر چون در کمان نهد بحری است
که نهنگ شناور اندازد.
خاقانی.
بی همنفس خوش نتوان زیست به گیتی
بی دست شناورنتوان رست ز غرقاب.
خاقانی.
در آبی که پیدا ندارد کنار
غرور شناور نیاید بکار.
سعدی.
چو کودک بدست شناور در است
نترسد اگر دجله پهناور است.
سعدی.
چون شناور نیستی پیرامن جیحون مگرد
بی شنایی پای در جیحون نمی باید نهاد.
مغربی.
|| آنکه بالفعل در آب است و شناگر آنکه شنا کردن تواند.
- دلاور شناور ؛ شناکننده بی باک. ( ناظم الاطباء ).
- شناور شدن ؛ شنا کردن. به شنا پرداختن :
مر این حوض را نیل خوانده ست گردون
که موسی و خضر اندر او شد شناور.
خاقانی.
- شناور گشتن ؛ شنا کردن. به شنا پرداختن :
قول چون یار عمل گشت مباش ایچ برنج
مرد چون گشت شناور نشکوهد ز عباب.
ناصرخسرو.
|| مرد چالاک و جَلد و چابک. ( ناظم الاطباء ). || غوطه ور در آب :
در آب دیده گاه شناور چو ماهیی
گه در میان آتش غم چون سمندری.
فرخی.
انگشت ساقی از غبب غوک نرمتر
زلف چو مار در می عیدی شناورش.
خاقانی.

فرهنگ عمید

۱. ویژگی آن که روی آب شنا می کند.
۲. ویژگی چیزی که روی آب حرکت می کند.

دانشنامه عمومی

شناور نام عمومی هر وسیله ای است که برای حمل و نقل انسان یا اشیا و کالا بر روی آب به کار می رود.
کشتی
قایق
بارج
زیردریایی
کلمه شناور در فرهنگ لغت علامه دهخدا با ریشه شنا به معنای وسیله غرق نشدنی در آب می باشد و در اصطلاح به معنای وسیله جابجای کالا یا مسافر بر روی سطح آب می باشد.

فرهنگستان زبان و ادب

{vessel} [علوم نظامی] وسیله ای برای جابه جــایی افراد یا کالا بر روی آب یا در زیــر آن

واژه نامه بختیاریکا

قلتها

پیشنهاد کاربران

Floating

marine, submarine


کلمات دیگر: