کلمه جو
صفحه اصلی

ساو


مترادف ساو : باج، پاژ، خراج، مالیات، براده طلا

فارسی به انگلیسی

duty, tax, taxation, tribute


عربی به فارسی

برابرکردن , برابرگرفتن , مساوي پنداشتن , معادله ساختن , يکسان فرض کردن


مترادف و متضاد

باج، پاژ، خراج، مالیات


براده طلا


۱. باج، پاژ، خراج، مالیات
۲. براده طلا


فرهنگ فارسی

رودیست در یوگسلاوی که در ناحیه ترگلو از آلپ سرچشمه گیرد و پس از گذشتن از نزدیک زاگرب و بلگراد وارد دانوب شود ( ساحل راست ) و آن ۷۱۲ کیلومتر طول دارد .
۱ - ( مصدر ) ساویدن ساییدن سودن . ۲ - ( اسم ) طلای خالصی که شکسته و ریزه ریزه شده باشد براد. زر . ۳ - آهنی یا سنگی که بدان کارد و شمشیر را تیز کنند فسان سان .
دوری

فرهنگ معین

(ص . ) خالص ، ناب ، بدون آمیختگی .
(اِ. ) خراج ، باج .
(اِ. ) برادة زر، ریزه زر.

(ص .) خالص ، ناب ، بدون آمیختگی .


(اِ.) خراج ، باج .


(اِ.) برادة زر، ریزه زر.


لغت نامه دهخدا

ساو. ( اِ ) مخفف آن «سا». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). باج و خراج است ، و آن زری باشد که پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف بگیرند. ( برهان ) ( غیاث ). باج و خراج. ( رشیدی ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( صحاح الفرس ) : ایشان تدبیر کردند که سوی خاقان رسول فرستند وهدیه و ساو و باج پذیرند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). ملک روم صلح کرد و ساو و باژ بپذیرفت. ( ترجمه طبری بلعمی ). هرقل بقسطنطنیه شد و بسوی انوشیروان کس فرستاد و ساو و باژ قبول کرد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
مهان جهانش [ گشاسب ] همه باژ و ساو
بدادند و بر خود گرفتند تاو.
دقیقی.
مرا با چنین پهلوان تاو نیست
اگر رام گردد به از ساو نیست.
فردوسی.
بپذرفت و فرمود تا باژ و ساو
نخواهند اگر چندشان بود تاو.
فردوسی.
چنان بد که هر سال ده چرم گاو
پر از زر گرفتی همی باژ و ساو.
فردوسی.
فرستاده مر کاوه را رزم گاو
بخاور زمین از پی باژ و ساو.
( گرشاسب نامه ).
به بیچارگی ساو و باج گران
پذیرفت با هدیه بیکران.
اسدی.
چنان گشت مستغنی از ساو و باج
که برداشت از کشور خود خراج.
نظامی.
رسولان رسیدند با ساو و باج
همایون کتان شاه را تخت و تاج.
نظامی.
|| زر و طلای خالص را گویند که شکسته و ریزه ریزه شده باشد. ( برهان ) ( غیاث ). زرخرد بود چون گاورس. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). زر خالص بود که شکسته و ریزه ریزه باشد و آن را بتازی قراضه گویند. ( جهانگیری ). خرده زر که آتش ندیده باشد. ( اوبهی ) :
چو زرّ ساو، چکان ملک از او چو بنشستی
شدی پشیزه سیمین غیبه جوشن.
شهید بلخی.
باد را کیمیای سوده که داد
که از او زرّ ساو گشت کیا.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 4 ).
چو حورانند نرگسها همه سیمین طبق بر سر
نهاده بر طبقها بر ز زرّ ساو ساغرها.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 1 ).
با عز مشک ویژه و با قدر گوهری
با جاه زرّ ساوی و با نفع آهنی.
منوچهری.
آن روز که کمتر حاصل شدی کم از هزار دینار ساو نبودی. ( تاریخ سیستان ).
هم از زرّ ساو و هم از بسته نیز
هم از درّ و یاقوت و هر گونه چیز.
؟ ( از فرهنگ اسدی ).

ساو. (اِ) مخفف آن «سا». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). باج و خراج است ، و آن زری باشد که پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف بگیرند. (برهان ) (غیاث ). باج و خراج . (رشیدی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ) : ایشان تدبیر کردند که سوی خاقان رسول فرستند وهدیه و ساو و باج پذیرند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). ملک روم صلح کرد و ساو و باژ بپذیرفت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). هرقل بقسطنطنیه شد و بسوی انوشیروان کس فرستاد و ساو و باژ قبول کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
مهان جهانش [ گشاسب ] همه باژ و ساو
بدادند و بر خود گرفتند تاو.

دقیقی .


مرا با چنین پهلوان تاو نیست
اگر رام گردد به از ساو نیست .

فردوسی .


بپذرفت و فرمود تا باژ و ساو
نخواهند اگر چندشان بود تاو.

فردوسی .


چنان بد که هر سال ده چرم گاو
پر از زر گرفتی همی باژ و ساو.

فردوسی .


فرستاده مر کاوه را رزم گاو
بخاور زمین از پی باژ و ساو.

(گرشاسب نامه ).


به بیچارگی ساو و باج گران
پذیرفت با هدیه ٔ بیکران .

اسدی .


چنان گشت مستغنی از ساو و باج
که برداشت از کشور خود خراج .

نظامی .


رسولان رسیدند با ساو و باج
همایون کتان شاه را تخت و تاج .

نظامی .


|| زر و طلای خالص را گویند که شکسته و ریزه ریزه شده باشد. (برهان ) (غیاث ). زرخرد بود چون گاورس . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زر خالص بود که شکسته و ریزه ریزه باشد و آن را بتازی قراضه گویند. (جهانگیری ). خرده ٔ زر که آتش ندیده باشد. (اوبهی ) :
چو زرّ ساو، چکان ملک از او چو بنشستی
شدی پشیزه ٔ سیمین غیبه ٔ جوشن .

شهید بلخی .


باد را کیمیای سوده که داد
که از او زرّ ساو گشت کیا.

فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 4).


چو حورانند نرگسها همه سیمین طبق بر سر
نهاده بر طبقها بر ز زرّ ساو ساغرها.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1).


با عز مشک ویژه و با قدر گوهری
با جاه زرّ ساوی و با نفع آهنی .

منوچهری .


آن روز که کمتر حاصل شدی کم از هزار دینار ساو نبودی . (تاریخ سیستان ).
هم از زرّ ساو و هم از بسته نیز
هم از درّ و یاقوت و هر گونه چیز.

؟ (از فرهنگ اسدی ).


اگر زر ساو باشد از معدن گرفته که بگداختن و اصلاح محتاج باشد. (تفسیر ابوالفتوح ). || در طبری : سو (سوهان ) «واژه نامه 446». رجوع شودبه سوهان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آهنی که بدان کارد و شمشیر تیز کنند. (برهان ). فولادی که بدان کارد و شمشیر تیز کنند. (ناظم الاطباء). || حصه . (برهان ). حصه و بهره . (غیاث ). || رصد.(برهان ) (صحاح الفرس ). || براده و هر چیزساییده و رنده شده و در این صورت همیشه بصورت مضاف استعمال میشود. || پاره ای زر و براده ٔ آن .(ناظم الاطباء). || بوته ای باشد خاردار و سفیدرنگ ببلندی یک گز و آن را بجای هیمه بسوزانند و نیز در میان کرمهای پیله نهند تا پیله بر آن بر آید.(برهان ) (رشیدی ). || بوته ٔ زرگری . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) بمعنی مطلق سودن و ساویدن . (برهان ). بمعنی سودن . (رشیدی ). || مزروع را از علف زیاده پاک کردن . (رشیدی ).

ساو. (اِخ ) نام رودخانه ای است در یوگسلاوی که از زاگرب و بلگراد گذشته وارد دانوب میشود. طول آن در حدود 712 کیلومتر است .


ساو. (اِخ ) رودخانه ای است در جنوب غربی فرانسه که از صفحات لانه مزان سرچشمه میگیردو وارد گارون میشود و دارای 150 کیلومتر طول است .


فرهنگ عمید

آنچه در قدیم پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف یا شکست‌خورده می‌گرفتند؛ باج؛ خراج: ◻︎ چنان بد که هرسال یک چرم گاو / ز کاول همی خواستی باژوساو (فردوسی: ۵/۴۴۴).


آنچه در قدیم پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف یا شکست خورده می گرفتند، باج، خراج: چنان بد که هرسال یک چرم گاو / ز کاول همی خواستی باژوساو (فردوسی: ۵/۴۴۴ ).
۱. (زمین شناسی ) = سان۴
۲. ‹ساوه› خردۀ زر، زر سوده و ریزه ریزه.
۳. زر خالص.
۴. (صفت ) خالص: باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی: ۳ ).

۱. (زمین‌شناسی) = سان۴
۲. ‹ساوه› خردۀ زر؛ زر سوده و ریزه‌ریزه.
۳. زر خالص.
۴. (صفت) خالص: ◻︎ باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی: ۳).


جدول کلمات

باج و خراج

پیشنهاد کاربران

تو ترکی ساو میشه پیام و کوه ساوالان بخاطر پیامبر شدن حضرت زردشت این نام گذاشته شده یعنی کوهی که در ان پیام وحی گرفته شده

ساوری


کلمات دیگر: