مترادف ساو : باج، پاژ، خراج، مالیات، براده طلا
ساو
مترادف ساو : باج، پاژ، خراج، مالیات، براده طلا
فارسی به انگلیسی
duty, tax, taxation, tribute
عربی به فارسی
برابرکردن , برابرگرفتن , مساوي پنداشتن , معادله ساختن , يکسان فرض کردن
مترادف و متضاد
باج، پاژ، خراج، مالیات
براده طلا
۱. باج، پاژ، خراج، مالیات
۲. براده طلا
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) ساویدن ساییدن سودن . ۲ - ( اسم ) طلای خالصی که شکسته و ریزه ریزه شده باشد براد. زر . ۳ - آهنی یا سنگی که بدان کارد و شمشیر را تیز کنند فسان سان .
دوری
فرهنگ معین
(اِ. ) خراج ، باج .
(اِ. ) برادة زر، ریزه زر.
(ص .) خالص ، ناب ، بدون آمیختگی .
(اِ.) خراج ، باج .
(اِ.) برادة زر، ریزه زر.
لغت نامه دهخدا
مهان جهانش [ گشاسب ] همه باژ و ساو
بدادند و بر خود گرفتند تاو.
اگر رام گردد به از ساو نیست.
نخواهند اگر چندشان بود تاو.
پر از زر گرفتی همی باژ و ساو.
بخاور زمین از پی باژ و ساو.
پذیرفت با هدیه بیکران.
که برداشت از کشور خود خراج.
همایون کتان شاه را تخت و تاج.
چو زرّ ساو، چکان ملک از او چو بنشستی
شدی پشیزه سیمین غیبه جوشن.
که از او زرّ ساو گشت کیا.
نهاده بر طبقها بر ز زرّ ساو ساغرها.
با جاه زرّ ساوی و با نفع آهنی.
هم از زرّ ساو و هم از بسته نیز
هم از درّ و یاقوت و هر گونه چیز.
مهان جهانش [ گشاسب ] همه باژ و ساو
بدادند و بر خود گرفتند تاو.
دقیقی .
مرا با چنین پهلوان تاو نیست
اگر رام گردد به از ساو نیست .
فردوسی .
بپذرفت و فرمود تا باژ و ساو
نخواهند اگر چندشان بود تاو.
فردوسی .
چنان بد که هر سال ده چرم گاو
پر از زر گرفتی همی باژ و ساو.
فردوسی .
فرستاده مر کاوه را رزم گاو
بخاور زمین از پی باژ و ساو.
(گرشاسب نامه ).
به بیچارگی ساو و باج گران
پذیرفت با هدیه ٔ بیکران .
اسدی .
چنان گشت مستغنی از ساو و باج
که برداشت از کشور خود خراج .
نظامی .
رسولان رسیدند با ساو و باج
همایون کتان شاه را تخت و تاج .
نظامی .
|| زر و طلای خالص را گویند که شکسته و ریزه ریزه شده باشد. (برهان ) (غیاث ). زرخرد بود چون گاورس . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زر خالص بود که شکسته و ریزه ریزه باشد و آن را بتازی قراضه گویند. (جهانگیری ). خرده ٔ زر که آتش ندیده باشد. (اوبهی ) :
چو زرّ ساو، چکان ملک از او چو بنشستی
شدی پشیزه ٔ سیمین غیبه ٔ جوشن .
شهید بلخی .
باد را کیمیای سوده که داد
که از او زرّ ساو گشت کیا.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 4).
چو حورانند نرگسها همه سیمین طبق بر سر
نهاده بر طبقها بر ز زرّ ساو ساغرها.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1).
با عز مشک ویژه و با قدر گوهری
با جاه زرّ ساوی و با نفع آهنی .
منوچهری .
آن روز که کمتر حاصل شدی کم از هزار دینار ساو نبودی . (تاریخ سیستان ).
هم از زرّ ساو و هم از بسته نیز
هم از درّ و یاقوت و هر گونه چیز.
؟ (از فرهنگ اسدی ).
اگر زر ساو باشد از معدن گرفته که بگداختن و اصلاح محتاج باشد. (تفسیر ابوالفتوح ). || در طبری : سو (سوهان ) «واژه نامه 446». رجوع شودبه سوهان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آهنی که بدان کارد و شمشیر تیز کنند. (برهان ). فولادی که بدان کارد و شمشیر تیز کنند. (ناظم الاطباء). || حصه . (برهان ). حصه و بهره . (غیاث ). || رصد.(برهان ) (صحاح الفرس ). || براده و هر چیزساییده و رنده شده و در این صورت همیشه بصورت مضاف استعمال میشود. || پاره ای زر و براده ٔ آن .(ناظم الاطباء). || بوته ای باشد خاردار و سفیدرنگ ببلندی یک گز و آن را بجای هیمه بسوزانند و نیز در میان کرمهای پیله نهند تا پیله بر آن بر آید.(برهان ) (رشیدی ). || بوته ٔ زرگری . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) بمعنی مطلق سودن و ساویدن . (برهان ). بمعنی سودن . (رشیدی ). || مزروع را از علف زیاده پاک کردن . (رشیدی ).
ساو. (اِخ ) نام رودخانه ای است در یوگسلاوی که از زاگرب و بلگراد گذشته وارد دانوب میشود. طول آن در حدود 712 کیلومتر است .
ساو. (اِخ ) رودخانه ای است در جنوب غربی فرانسه که از صفحات لانه مزان سرچشمه میگیردو وارد گارون میشود و دارای 150 کیلومتر طول است .
فرهنگ عمید
آنچه در قدیم پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف یا شکستخورده میگرفتند؛ باج؛ خراج: ◻︎ چنان بد که هرسال یک چرم گاو / ز کاول همی خواستی باژوساو (فردوسی: ۵/۴۴۴).
۱. (زمین شناسی ) = سان۴
۲. ‹ساوه› خردۀ زر، زر سوده و ریزه ریزه.
۳. زر خالص.
۴. (صفت ) خالص: باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی: ۳ ).
۱. (زمینشناسی) = سان۴
۲. ‹ساوه› خردۀ زر؛ زر سوده و ریزهریزه.
۳. زر خالص.
۴. (صفت) خالص: ◻︎ باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی: ۳).