کلمه جو
صفحه اصلی

ستر


مترادف ستر : پرده، پوشش، جلباب، حجاب ، پوشاندن، نهفتن

متضاد ستر : کشف

فارسی به انگلیسی

veil, screen, covering, modesty


covering


مترادف و متضاد

پرده، پوشش، جلباب، حجاب ≠ کشف


۱. پرده، پوشش، جلباب، حجاب ≠ کشف
۲. پوشاندن، نهفتن


فرهنگ فارسی

پرده، پوشش، استار
( اسم ) ۱ - پوشش حجاب . ۲ - پرده . ۳ - آنچه محبوب گرداند انسان را از حق که عبارت از رسوم و تعلقات خاطر باشد . یا دور ستر . ( اسماعلیه ) عهد پوشیدگی حقایق مقابل دور کشف . ۴ - خوف و ترس . ۵ - حیا شرم جمع : ستور استار . یا ستر و صلاح . پارسایی تقوی .
کارد و چاقو و استره

فرهنگ معین

(س تْ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - پوشش ، حجاب . ۲ - پرده .
(سَ تَ ) (اِ. ) استر، بغل .

(س تْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوشش ، حجاب . 2 - پرده .


(سَ تَ) (اِ.) استر، بغل .


لغت نامه دهخدا

ستر. [ س َ ] ( ع مص ) پوشیدن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56 ) ( تاج المصادر بیهقی ). پوشیدن چیزی را. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) پوشش :
بگفت اینقدر ستر و آسایش است
چو زین بگذری زیب و آرایش است.
سعدی.
|| ( مص ) بازداشتن از سؤال. ( منتهی الارب ).

ستر. [ س ِ ] ( ع اِ ) پرده. ج ، استار. ( منتهی الارب ) ( دهار ). پرده و حجاب و نقاب. ( ناظم الاطباء ) :
آسمان سترا ستاره همتا
من ترا قیدافه همت دیده ام.
خاقانی.
کعبه است ایوان خسرو کاندر او
ستر عالی را هویدا دیده ام.
خاقانی.
گهی برج کواکب می پریدم
گهی ستر ملایک میدریدم.
نظامی.
ستر کواکب قدمش میدرید
سفت ملایک علمش میکشید.
نظامی.
آنکه درین ظلم نظر داشته
سترمن و عدل تو برداشته.
نظامی.
|| کار. || بیم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خوف و بیم. ( ناظم الاطباء ). || شرم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ). شرم و حیا. || عقل. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح عرفان ) آنچه محجوب گرداند انسان را از حق که عبارت از عادات و تعلقات خاطر باشد. ( فرهنگ مصطلحات سجادی از اصطلاحات العرفاء ). کل مایسترک عما یفنیک و قیل غطاء الکون و قد یکون الوقوف مع العادة و قد یکون الوقوف مع نتایج الاعمال. ( تعریفات ) :
هر چه آن محجوب گرداند ترا
ستر خوانندش ولی یاران ما
بگذر از عادات و خودبینی تمام
گر خدا را می پرستی گوخدا.
شاه نعمت اﷲ ولی.
به ز ما میداند او احوال ستر
وز پس و پیش و سر و دنبال ستر.
مولوی.
باز ستر و پاکی و زهد و صلاح
او ز ما به داند اندر انتصاح.
مولوی.
|| صفت ستاری خدا :
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش.
سعدی ( بوستان ).

ستر. [ س َ ت َ ] ( اِ ) مخفف استر است که بعربی بغل گویند. ( برهان ). مخفف استر است که بعربی بغل گویند، و سترون یعنی استرمانند، نازاینده و عقیم. ( آنندراج ) :
آنکه ستر بود و اسب زیر من اندر خر است
وآنکه بدی تازنه در کف من خرگواز.
لامعی.
بر پشت ستر مفرش و بر پشت شتر مهد
بر اسبان زین کرده و بر پیلان پالان.

ستر. [ س َ ] (ع مص ) پوشیدن . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56) (تاج المصادر بیهقی ). پوشیدن چیزی را. (اقرب الموارد). || (اِ) پوشش :
بگفت اینقدر ستر و آسایش است
چو زین بگذری زیب و آرایش است .

سعدی .


|| (مص ) بازداشتن از سؤال . (منتهی الارب ).

ستر. [ س َ ت َ ] (اِ) مخفف استر است که بعربی بغل گویند. (برهان ). مخفف استر است که بعربی بغل گویند، و سترون یعنی استرمانند، نازاینده و عقیم . (آنندراج ) :
آنکه ستر بود و اسب زیر من اندر خر است
وآنکه بدی تازنه در کف من خرگواز.

لامعی .


بر پشت ستر مفرش و بر پشت شتر مهد
بر اسبان زین کرده و بر پیلان پالان .

لامعی .


جیب و گیسوی وشاقان و بتان باز کنید
طوق و دستارچه ٔ اسب و ستر بگشائید.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 160).


نه انثی نه خنثی نه ماده نه نر
زبون همچو اشترحرون چون ستر.

پوربهای جامی (از آنندراج ).


رجوع به استر شود.

ستر. [ س َ ت َ ] (ع اِ) سپر. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سپر و تُرْس و جنه . (ناظم الاطباء). مقلوب تُرْس .


ستر. [ س ِ ] (ع اِ) پرده . ج ، استار. (منتهی الارب ) (دهار). پرده و حجاب و نقاب . (ناظم الاطباء) :
آسمان سترا ستاره همتا
من ترا قیدافه همت دیده ام .

خاقانی .


کعبه است ایوان خسرو کاندر او
ستر عالی را هویدا دیده ام .

خاقانی .


گهی برج کواکب می پریدم
گهی ستر ملایک میدریدم .

نظامی .


ستر کواکب قدمش میدرید
سفت ملایک علمش میکشید.

نظامی .


آنکه درین ظلم نظر داشته
سترمن و عدل تو برداشته .

نظامی .


|| کار. || بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوف و بیم . (ناظم الاطباء). || شرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار). شرم و حیا. || عقل . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح عرفان ) آنچه محجوب گرداند انسان را از حق که عبارت از عادات و تعلقات خاطر باشد. (فرهنگ مصطلحات سجادی از اصطلاحات العرفاء). کل مایسترک عما یفنیک و قیل غطاء الکون و قد یکون الوقوف مع العادة و قد یکون الوقوف مع نتایج الاعمال . (تعریفات ) :
هر چه آن محجوب گرداند ترا
ستر خوانندش ولی یاران ما
بگذر از عادات و خودبینی تمام
گر خدا را می پرستی گوخدا.

شاه نعمت اﷲ ولی .


به ز ما میداند او احوال ستر
وز پس و پیش و سر و دنبال ستر.

مولوی .


باز ستر و پاکی و زهد و صلاح
او ز ما به داند اندر انتصاح .

مولوی .


|| صفت ستاری خدا :
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش .

سعدی (بوستان ).



ستر. [ س ُ ت ُ ](اِ) کارد و چاقو و استره و موسی . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

پوشاندن؛ پنهان کردن؛ پوشاندن چیزی.


اَستر#NAME?


پرده؛ پوشش.


۱. = ستردن
۲. (صفت) سترنده (درترکیب با کلمۀ دیگر): موی‌ستر.


پوشاندن، پنهان کردن، پوشاندن چیزی.
= اَستر
پرده، پوشش.
۱. = ستردن
۲. (صفت ) سترنده (درترکیب با کلمۀ دیگر ): موی ستر.

دانشنامه عمومی

سِتِر (انگلیسی: Setter)، یکی از انواع شکاری سگ است که اغلب برای شکار بلدرچین، قرقاول, و سیاه خروس (باقرقره) توسط شکارچیان به کمک گرفته می شود.در انگلستان، چهار نژاد ستر –معمولاً همراه با یک گروه فرعی– وجود دارد. هر نژاد ستر تفاوت های ظریفی در سر، استخوان بندی و جنس ماده، با دیگری دارد.انواع نژاد سِتِر   ستر سرخ و سفید ایرلندی   ستر انگلیسی   ستر ایرلندی   ستر سیاه (گوردون)   نگاره ای از ستر تیره با خرگوش   ستر گوردن با ستر ایرلندی سرخ و سفید
ستر سرخ و سفید ایرلندی
ستر انگلیسی
ستر ایرلندی

دانشنامه آزاد فارسی

سَتر
(در لغت به معنی پرده و پوشش) در اصطلاح عرفانی، هر آنچه مانع سلوک شود، و به ویژه فنای سالک را متوقّف سازد. خواه اشتغال به دنیا باشد یا دلبستگی به رسوم و عادت ها و تعلقات. بدیهی است که در هر مرحلۀ فنا معنای خاصّی دارد. از این رو، گاه به حجابی که عالم هستی بر قلب می نهد ستر گویند؛ و گاه مراد از آن ملاحظۀ اعمال حسنه ای است که نه تنها موجب رضایت نفس، که حتّی موجب تقویت آن می گردد. بدیهی است که بدین ترتیب، تعداد سترها بسیار است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی ذَنبٌ: گناه(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی مغف...
معنی ذَنبِکِ: گناه تو(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی ...
معنی ذَنبِهِ: گناهش(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی مغ...
معنی ذَنبِهِمْ: گناهشان(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی ...
معنی ذُّنُوبَ: گناهان (ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی ...
معنی ذُنُوبِکُم: گناهانتان (ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی ال...
معنی ذُنُوبَنَا: گناهانمان (ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی ال...
معنی ذُنُوبِهِمُ: گناهانشان (ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی ال...
معنی مَعَاذِیرَهُ: پوشش ها - عذر ها (کلمه معاذیر جمع معذار است ، و معذار به معنای ستر و پوشش است ، و معنای عبارت "بَلِ ﭐلْإِنسَانُ عَلَیٰ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَلَوْ أَلْقَیٰ مَعَاذِیرَهُ "این است که انسان خودش را خوب میشناسد ، هر چند که برای نهان کردن نفس خود پردهها بین...
معنی خَمْرِ: هر مایع مست کننده - انگور( مایعی که اصلا به این منظور درستش میکنند ، و اصل در معنایش ستر ( پوشیدن ) است ، و اگر مسکر را خمر و پوشاننده خواندند ، بدین جهت است که عقل را میپوشاند ، و نمیگذارد میان خوب و بد و خیر و شر را تمیز دهد ، روپوش را هم که زنان ب...
تکرار در قرآن: ۳(بار)
به فتح (س) پوشاندن (ستر الشی‏ء ستراً: غطّاه» و به کسر (س) پرده و پوشش (اقرب). بر آنهاجز آفتاب پوششی قرار نداده بودیم. استتار اختفا و مخفی شدن است . نبودید مخفی شوید از اینکه گوش و چشمهایتان بر شما گواهی دهمد ظاهراً منظور آن است که قدرت مخفی شدن از شهادت اعضا نداشتید. * . معنی آیه در «حجب» گذشت.

واژه نامه بختیاریکا

( ستر + ) قبای عشایری

جدول کلمات

پرده

پیشنهاد کاربران

سِتر: پرده و پوشش هم خانواده ستّار
سَطر: خط و نوشته

بپوشان



حریم

پالان

ستر:[ اصطلاح مرغ داری] دستگاهی که انجام مرحله ی سِتینگ از جوجه کشی را برعهده دارد. ساختمان یک دستگاه ستر معمولی از المنت برقی، منبع تأمین رطوبت، پره ی هم زن هوا، لوله های آب سرد و جک برقی که مسئول چرخش تخم ها است تشکیل می شود. در این دستگاه ها دما و رطوبت به ترتیب توسط المنت و صفحه ی تأمین کننده ی رطوبت تولید می شوند.

در مصرع ( به پوشیدن سِتر درویش کوش ) سِتر معنای پوشش میدهد

در بیت :
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
ستر به معنای پوشش است

پوشاند


کلمات دیگر: