کلمه جو
صفحه اصلی

رفق


مترادف رفق : لطف، مدارا، ملایمت، مهربانی، نرمی

فارسی به انگلیسی

leniency, gentleness

مترادف و متضاد

لطف، مدارا، ملایمت، مهربانی، نرمی


فرهنگ فارسی

مداراکردن، بامهربانی ولطف رفتارکردن، نرمی
۱ - ( مصدر ) نرمی کردن مدارا کردن . ۲ - لطف کردن . ۳ - آزرم داشتن . ۴ - ( اسم ) نرمی مدارا . ۵ - لطف نیکویی مهربانی . ۶ - انقیاد نفس بود اموری را که حادث شود از طریق تبرع دماثت ( اخلاق ناصری ۷۷ ).

فرهنگ معین

(رِ فْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) مدارا کردن . ۲ - (اِمص . ) مدارا.

لغت نامه دهخدا

رفق . [ رِ ] (ع اِ) چیزی که بدان یاری خواهند. || نیکوکرداری و نیکویی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || انقیاد نفس مر اموری را که حادث شود از طریق تبرع . (از نفائس الفنون ). || سود و نفع. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (اِمص ) نرمی و ملاطفت و مهربانی و مدارا. (ناظم الاطباء). نرمی . خلاف عنف . نرمی در کار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). نرمی و ملاطفت . (غیاث اللغات ) (دهار). مدارا. مدارات . مقابل عنف . مقابل درشتی . خوش رفتاری . ذل . خلاف خرق . موافقت . عطوفت . (یادداشت مؤلف ) : به رفق و مدارا بر همه ٔ جوانب زندگانی می کرد. (کلیله و دمنه ). وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که به رفق ... تدارک پذیرد برهان حمق ... خویش نموده باشد. (کلیله و دمنه ). به رفقی هر چه تمامتر او را [ شیر را ] بیاگاهانم . (کلیله و دمنه ). هرکه در گاه ملوک لازم گیرد... و حوادث را به رفق و مدارا تلقی نماید هرآینه مراد خویش ... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه ). از جهت الزام حجت و اقامت بینت به رفق و مدارا دعوت فرمود. (کلیله و دمنه ).
خوارزمشاه به گرفتن تو مثال داده است اگر به رفق اذعان و لطف انقیاد اجابت کنی لایقتر باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 128).
آنکه رفق تواش به یاد بود
به از آن کز غم تو شاد بود.

نظامی .


زهره ٔ او بردریدی از قلق
گر نبودی عون رفق و لطف حق .

مولوی .


سرهنگان پادشاه به سوابق فضل اومعترف بودند و به شکر آن مرتهن ، لاجرم در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردندی . (گلستان ).
- برفق ؛ آهسته . کیاخن . (یادداشت مؤلف ) (لغت فرس اسدی ). بطور آرامی و مهربانی و آسانی . (ناظم الاطباء): صفرا را به رفق براند [ افسنتین ] (الابنیة عن حقایق الادویة). تدبیر ادرار بول نیز نخست برفق باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- || بدون زحمت و رنج . (ناظم الاطباء).
- || آرامی . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). آهستگی . (یادداشت مؤلف ).
- رفق کردن ؛ ترفق . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). مدارا نمودن . مهربانی کردن . (یادداشت مؤلف ).
- رفق نمودن ؛ مدارا کردن . سازش نمودن . ملاطفت نشان دادن : پدرما [ مسعود ] خواست ... خلعت ولایت عهدی را به دیگری ارزانی دارد چنان رفق نمود و لطایف حیل به کار آورد تاکار ما از قاعده برنگشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82).
از هر که دهد پند شنودن باید
با هر که بود رفق نمودن باید.

ابوالفرج رونی .


|| فرصت . (ناظم الاطباء).

رفق . [ رِ ] (ع مص ) نرمی نمودن با کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرفق . (منتهی الارب ). لطف . (تاج المصادر بیهقی ). نرمی کردن با کسی . مقابل عنف . مقابل درشتی . ارفاق . (یادداشت مؤلف ). || چربی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (یادداشت مؤلف ). چربدستی . (یادداشت مؤلف ).


رفق . [ رِ ف َ ] (ع اِ) ج ِ رَفقَة یا رِفقَة یا رُفقَة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رفقة شود.


رفق . [ رَ ف َ ] (ع مص ) برتافته آرنج گردیدن و به بیماری رفق مبتلا شدن . (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) برتافتگی آرنج . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).


رفق. [ رَ ] ( ع مص ) سود رسانیدن کسی را. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || استوار کردن کاری را. ( ناظم الاطباء ). || بستن بازوی ماده شتر را تا آهسته رود و مبادا بسوی خانه اصلی بگریزد. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). بازوی شتر ببستن چون ترسند که با وطن شود. ( تاج المصادر بیهقی ). || اقتصاد کردن در سیر. ( ناظم الاطباء ). || زدن بر بازوی کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).

رفق. [ رَ ف َ ] ( ع مص ) برتافته آرنج گردیدن و به بیماری رفق مبتلا شدن. ( از ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) برتافتگی آرنج. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

رفق. [ رَ ف َ ] ( ع ص ) ماء رفق ؛ آب سهل حصول و نزدیک. ( ناظم الاطباء ). آب سهل حصول. ( آنندراج ). آب سهل حصول یا کوتاه رس. ( منتهی الارب ). || مرتع رفق ؛ چراگاه زودحاصل. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || حاجة رفق ؛ مطلوب سهل و آسان. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ). || ( اِ ) علتی در پستان ماده شتر که ازبد دوشیدن یا ندوشیدن عارض گردد و شیر در پستان برگشته منعقد شود و یا مبدل به خون گردد. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). علتی و فسادی است که در سوراخ پستان ناقه حاصل شود از بد دوشیدن دوشنده. ( آنندراج ).

رفق. [ رُ ف َ ] ( ع اِ ) ج ِ رَفقَة یا رِفقَة یا رُفقَة. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

رفق. [ رِ ف َ ] ( ع اِ ) ج ِ رَفقَة یا رِفقَة یا رُفقَة. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رفقة شود.

رفق. [ رِ ] ( ع مص ) نرمی نمودن با کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مرفق. ( منتهی الارب ). لطف. ( تاج المصادر بیهقی ). نرمی کردن با کسی. مقابل عنف. مقابل درشتی. ارفاق. ( یادداشت مؤلف ). || چربی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( یادداشت مؤلف ). چربدستی. ( یادداشت مؤلف ).

رفق. [ رِ ] ( ع اِ ) چیزی که بدان یاری خواهند. || نیکوکرداری و نیکویی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || انقیاد نفس مر اموری را که حادث شود از طریق تبرع. ( از نفائس الفنون ). || سود و نفع. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) نرمی و ملاطفت و مهربانی و مدارا. ( ناظم الاطباء ). نرمی. خلاف عنف. نرمی در کار. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نرمی و ملاطفت. ( غیاث اللغات ) ( دهار ). مدارا. مدارات. مقابل عنف. مقابل درشتی. خوش رفتاری. ذل. خلاف خرق. موافقت. عطوفت. ( یادداشت مؤلف ) : به رفق و مدارا بر همه جوانب زندگانی می کرد. ( کلیله و دمنه ). وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که به رفق... تدارک پذیرد برهان حمق... خویش نموده باشد. ( کلیله و دمنه ). به رفقی هر چه تمامتر او را [ شیر را ] بیاگاهانم. ( کلیله و دمنه ). هرکه در گاه ملوک لازم گیرد... و حوادث را به رفق و مدارا تلقی نماید هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. ( کلیله و دمنه ). از جهت الزام حجت و اقامت بینت به رفق و مدارا دعوت فرمود. ( کلیله و دمنه ).

رفق . [ رُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ رَفقَة یا رِفقَة یا رُفقَة. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).


رفق . [ رَ ] (ع مص ) سود رسانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). || استوار کردن کاری را. (ناظم الاطباء). || بستن بازوی ماده شتر را تا آهسته رود و مبادا بسوی خانه ٔ اصلی بگریزد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). بازوی شتر ببستن چون ترسند که با وطن شود. (تاج المصادر بیهقی ). || اقتصاد کردن در سیر. (ناظم الاطباء). || زدن بر بازوی کسی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).


رفق . [ رَ ف َ ] (ع ص ) ماء رفق ؛ آب سهل حصول و نزدیک . (ناظم الاطباء). آب سهل حصول . (آنندراج ). آب سهل حصول یا کوتاه رس . (منتهی الارب ). || مرتع رفق ؛ چراگاه زودحاصل . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). || حاجة رفق ؛ مطلوب سهل و آسان . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ). || (اِ) علتی در پستان ماده شتر که ازبد دوشیدن یا ندوشیدن عارض گردد و شیر در پستان برگشته منعقد شود و یا مبدل به خون گردد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). علتی و فسادی است که در سوراخ پستان ناقه حاصل شود از بد دوشیدن دوشنده . (آنندراج ).


فرهنگ عمید

۱. نرمی و مدارا کردن، با مهربانی و لطف با کسی رفتار کردن.
۲. [قدیمی] راحتی، گشایش.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَشْطاً: خروجی به ملایمت و نشاط (نشط به معنای جذب ، و نیز خروج و اخراج به ملایمت و سهولت است ، و نیز به معنای گرهگشایی است . مراد از "نَّاشِطَاتِ نَشْطاً"ملائکه مخصوصی هستند که مامور گرفتن جانهای مؤمنین از اجسادشان به رفق و سهولتند )
معنی نَّاشِطَاتِ: اخراج کنندگان به ملایمت و نشاط (نشط به معنای جذب ، و نیز خروج و اخراج به ملایمت و سهولت است ، و نیز به معنای گرهگشایی است . مراد از "نَّاشِطَاتِ نَشْطاً"ملائکه مخصوصی هستند که مامور گرفتن جانهای مؤمنین از اجسادشان به رفق و سهولتند )
معنی سَنُرَاوِدُ: به زودی با نرمی و مهربانی درخواست خواهیم کرد(در اصل ازکلمه رود به معنای تردد و آمد و شد کردن به آرامی است به خاطر یافتن چیزی ، و کلمه رائد هم که به معنای طالب و جستجوگر علفزار است از همان ماده است اراده از ماده راد ، یرود که به معنای سعی در طلب چیز...
معنی رَاوَدتُّنَّ: شما زنان با نرمی و مهربانی درخواست کردید(در اصل ازکلمه رود به معنای تردد و آمد و شد کردن به آرامی است به خاطر یافتن چیزی ، و کلمه رائد هم که به معنای طالب و جستجوگر علفزار است از همان ماده است اراده از ماده راد ، یرود که به معنای سعی در طلب چیزی است...
معنی لْیَتَلَطَّفْ: باید که نرمی و محبت نشان دهد(در اصل "لِیَتَلَطَّفْ "(صیغه امر غائب بوده )که با اضافه شدن واو برای سهولت لام ساکن شده است از تلطف به معنای اعمال لطف و رفق و اظهار مدارات است ، در عبارت "وَلْیَتَلَطَّفْ وَلَا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً "منظوراین است ک...
تکرار در قرآن: ۵(بار)
«رَفْق» به معنای چیزی است که وسیله لطف، راحتی و رفق باشد; بنابراین، مجموع جمله «یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» یعنی خداوند، وسیله لطف و راحتی شما را فراهم می سازد.
(به کسر اول) مدارا. ایضاً مرفق (به کسر اول و فتح فاء)و آن ضد خشونت است (اقرب). رفیق: مدارا کننده (دوست) ، . مرفق را بعضی به فتح «م» و کسر (فاء) و بعضی را بعضی به عکس آن خوانده‏اند. و آن با دو وزن فوق و همچنین به فتح «م» و «ف» مصدر است به معنی لطف و سهولت. یعنی خدا برای شما از مشکلی که دارید سهولت و گشایش پیش آورد. * . در مجمع گوید: مدتفق متکّا و مخدّه است گویند: ارتفق یعنی به آرنج خود تکیه کرد همچنین است قول (اقرب) و دیگران. ولی به نظر می‏آید که آن محل مرافقت و ملاطفت باشد یعنی بهتر آسایشگاه است. * . مرافق جمع مرفق به معنی آرنج است در لغت عرب آن را مجمع ساعد و بازو گفته‏اند «اِلَی الْمَرافِقِ» قید است برای «اِیْدِیُکُمْ» نه برای «فَاَغْسِلُوا» و به عبارت دیگر حدّ حدّ مغسول است نه غسل دست در اطلاق عرب مصادیق گوناگون دارد یک دفعه مراد از ان چهار انگشت دست مثل . یک دفعه مراد از آن مچ به پائین است نحو ، نساء:43. یکدفعه مراد از آن تا آرنج است مثل آیه «مانحن فیه». و یکدفعه مراد از آن سر انگشتان است تا شانه چنانکه در اقرب الموارد گفته است . لذا اگر در آیه قید «اِلَی الْمَرافِقِ» نبود معلوم نمی‏شد مراد از دست کدام است ولی قید روشن می‏کند که دست تا آرنج مراداست. بنابراین آیه شریفه ازاینکه از مرفق شسته شود یا بالعکس ساکت است و اگر ما بودیم و آیه می‏گفتیم: هر دو جایز است. شیعه که می‏گوید: باید وضو از مرفق به پائین شسته شود دلیلشان روایات اهل بیت علیهم السلام است نه آیه فوق رجوع شود به وسائل (ابواب الوضوء باب 15). اهل سنت نیز که از پائین به بالا می‏شویند در این عمل به آیه استناد نمی‏کنند بلکه از امثال ابو هریره و عثمان روایت می‏کنند که آنهاحضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم را دیده‏اند که از پائین به بالا می‏شسته رجوع شود به سنن ابی داود و غیره. اهل سنت درباره آیه فوق بیشتر اهمیت داده‏اند که «الی» را به معنی «مع» بگیرند که یعنی نرفق نیز باید شسته شود وانگهی اهل سنت نگفته‏اند که اگر کسی از مرفق بشوید وضوی او باطل است رجوع کنید به تفاسیر و کتب احادیثشان طبرسی رحمه اللّه در مجمع ذیل آیه فوق فرموده: امت اسلامی اتفاق دارند در اینکه اگر کسی از بالا به پائین بشوید وضوی او صحیح است. علی هذا شروع از پائین در مذهب اهل سنت مستحب است نه واجب که عکس آن مبطل باشد. فقهاء شیعه به استناد روایات اهل بیت علیهم السلام فتوی داده‏اند که در صورت شستن از پائین به بالا وضو باطل است. فقط از ابن ادریس نقل شده که آن را مکرده دانسته و مبطل نمی‏داند و نیز سید مرتضی که در یکی از دو فتوایش گفته از بالا شستن مستحّب است. اگر گویند: گفتید آیه از کیفیّت شروع ساکت است و اگر ما بودیم و آیه، هر دو ن.ع شستن جایز بود در این باره توضیح بدهید؟ گوئیم: بطورئی که گفته شد «اِلَی الْمَرافِقِ» حدّ «اَیْدِیَکُمْ» است مثلاً اگر شخصی به نقاش گوید: این ستون را تا نصف به پائین رنگ بزند. و بالعکس. در هر دو صورت می‏گویند مأموریت خود را انجام داده است همچنین است آیه شریفه.

گویش مازنی

دوست


/rafegh/ دوست


کلمات دیگر: