مترادف شمول : حیطه، دامنه، احاطه، تضمن، دربرگیری، عمومیت، فراگیری، مشمول
شمول
مترادف شمول : حیطه، دامنه، احاطه، تضمن، دربرگیری، عمومیت، فراگیری، مشمول
فارسی به انگلیسی
comprisal, inclusion, applicability, scope
coverage, generalities, inclusion, liability
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
حیطه، دامنه
احاطه، تضمن، دربرگیری، عمومیت، فراگیری، مشمول
۱. حیطه، دامنه
۲. احاطه، تضمن، دربرگیری، عمومیت، فراگیری، مشمول
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) همه را فرا رسیدن همه را فرا گرفتن احاطه کردن . ۲ - ( اسم ) احاطه .
جمعیت و سامان
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شمول. [ ش ُ ] ( ع اِمص ) شراکت. ( ناظم الاطباء ).
شمول. [ ش ُ ] ( ع مص ) سوی دست چپ برگشتن باد و وزیدن آن بسوی کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || برچیدن از درخت خرما آنچه بر درخت بود. ( منتهی الارب ). || همه را فرارسیدن. ( مقدمه لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). همه رافراگرفتن. احاطه کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). ( از اقرب الموارد ). فراگرفتن چیزی را و محیط شدن بر چیزی. ( آنندراج ) ( غیاث ). شامل شدن. در بر گرفتن. ( یادداشت مؤلف ) : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات و شمول عدل حاصل است ، می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله و دمنه ).
- شمول داشتن ؛ فروگرفتن. ( زمخشری ) ( یادداشت مؤلف ). شامل شدن. فراگرفتن. ( یادداشت مؤلف ).
|| با باد شمال گردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). جستن از باد شمال. ( المصادر زوزنی ). || در باد سرد نهادن می را تا سرد شود. || آرمیدن با زن. ( از منتهی الارب ). || به چادر پوشیدن. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). || قبول کردن شتر ماده بار گرفتن را و آبستن شدن. || پوشیدن شتران کسی شتران دیگری را و درآمدن در گله وی. ( از منتهی الارب ). رجوع به شمل شود.
شمول. [ ش َ ] ( اِ ) جمعیت و سامان. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). جمعیت. ( فرهنگ جهانگیری ) :
نریمان بشد شاد گفتا بمول
همه کارهای جهان شد شمول.
نریمان بشد شاد گفتا بمول
همه کارهای جهان شد شمول .
اسدی (از جهانگیری ).
شمول . [ ش َ ] (ع اِ) نامی است می را. (مهذب الاسماء). می سرد. (ناظم الاطباء). می ، بدان جهت که درمی گیرد مردم را به بوی یا آنکه بلا و شدت دارد، مانند: بلا و شدت باد شمال یا می سرد باد شمال وزیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خمر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) : هر یک از وصف شراب شمول لول . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 448). || لغتی است در شَمال (شِمال ) که بادی است . (منتهی الارب ). باد شمال . (ناظم الاطباء). بادی که از طرف قطب می وزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شمول . [ ش ُ ] (ع اِمص ) شراکت . (ناظم الاطباء).
شمول . [ ش ُ ] (ع مص ) سوی دست چپ برگشتن باد و وزیدن آن بسوی کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || برچیدن از درخت خرما آنچه بر درخت بود. (منتهی الارب ). || همه را فرارسیدن . (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). همه رافراگرفتن . احاطه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). (از اقرب الموارد). فراگرفتن چیزی را و محیط شدن بر چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). شامل شدن . در بر گرفتن . (یادداشت مؤلف ) : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات و شمول عدل حاصل است ، می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه ).
- شمول داشتن ؛ فروگرفتن . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ). شامل شدن . فراگرفتن . (یادداشت مؤلف ).
|| با باد شمال گردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). جستن از باد شمال . (المصادر زوزنی ). || در باد سرد نهادن می را تا سرد شود. || آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ). || به چادر پوشیدن . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || قبول کردن شتر ماده بار گرفتن را و آبستن شدن . || پوشیدن شتران کسی شتران دیگری را و درآمدن در گله ٔ وی . (از منتهی الارب ). رجوع به شمل شود.
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
فراگیرندگی و دربردارندگی
دانشنامه آزاد فارسی
در ریاضیات، اشتمال مجموعه ای چونA بر مجموعه ای مانندB یا به عبارت دیگر، قرارداشتن مجموعۀB در مجموعۀ A. فقط در صورتی ممکن است که هر عضوB متعلق بهA نیز باشد. در این صورت، می گویند مجموعۀA شامل مجموعۀB است و می نویسندA ⊇ B؛ یا مجموعۀB زیرمجموعۀA است و می نویسند B⊆ A.