مترادف ستمگری : اعتساف، بیداد، بیدادگری، بی رحمی، جور، زورگویی، ظلم ، ستم ستیزی متضاد ستمگری : دادگری
cruelty (اسم)خشونت، ظلم، ستم، ستمگری، بیدادtyranny (اسم)جور، حکومت استبدادی، ظلم، ستم، ستمگری، حکومت ستمگرانه، ظلم و ستمinjustice (اسم)ستیز، حیف، ظلم، ستم، ستمگری، بیداد، بی عدالتی، بی انصافیoppressive treatment (اسم)ستمگری
ستمگری. [ س ِ ت َ گ َ ] ( حامص مرکب ) کار ستمگر. عمل ستمگر : ستمگران را چون جایگه چنین باشدستمگری نکند مردم لبیب و فهیم.سوزنی.معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب وستمگری آموخت.سعدی.وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند.حافظ.به زلف گوی که آیین سرکشی بگذاربه غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن.حافظ.