کلمه جو
صفحه اصلی

رقیب


مترادف رقیب : حریف، مدعی، معارض، هماورد، هم چشم، موکل، مراقب، نگهبان

برابر پارسی : همآورد، هماورد، همچشم، همرزم

فارسی به انگلیسی

competitor, contender, emulator, opponent, rival, contestant, antagonist

rival, antagonist, competitor


competitor, contender, contestant, emulator, opponent, rival


فارسی به عربی

خصم , منافس

عربی به فارسی

مامور سانسور , بازرس مطبوعات و نمايشها


فرهنگ اسم ها

اسم: رقیب (پسر) (عربی) (تلفظ: raqib) (فارسی: رقیب) (انگلیسی: raghib)
معنی: آن که می کوشد در به دست آوردن امتیازی، از یک یا چند نفر پیشی بگیرد، آن که با یک یا چند نفر درباره ی موضوعی واحد رقابت می کند، هریک از دو شخصی که در زمان واحد به شخص سومی عشق می ورزند، ( در قدیم ) نگهبان، نگهبان و مراقب شاه زادگان و زنان و مردان جوان

مترادف و متضاد

adversary (اسم)
مدعی، دشمن، مخالف، رقیب، حریف، خصم، عدو، هم اورد، ضد، مبارز

antagonist (اسم)
دشمن، مخالف، رقیب، خصم، عدو، هم اورد، ضد

rival (اسم)
رقیب، حریف، هم چشمی، سبقت گیر، هم چشمی کننده

competitor (اسم)
رقیب، حریف، هم اورد، هم کار، سبقت جو

corrival (اسم)
رقیب، هم اورد

حریف، مدعی، معارض، هماورد، هم‌چشم


موکل


مراقب، نگهبان


۱. حریف، مدعی، معارض، هماورد، همچشم
۲. موکل
۳. مراقب، نگهبان


فرهنگ فارسی

نگهبان، پاسبان ، نگاهدارنده، مواظب، منتظر
( صفت ) ۱ - مواظب مراقب . ۲ - نگاهبان پاسبان . ۳ - موکل . یا رقیب دست چپ فرشته موکل بر اعمال بد شخص . یا رقیب دست راست فرشته موکل براعمال نیک شخص . یا رقیبان راز ( تصوف ) ۱ - نگه دارندگان اسرار . ۲ - عارفان اصحاب مشاهده . یا رقیبان هفت بام سبعه سیاره . ۴ - چون دو شخص عاشق یک تن یا یک چیز باشند هر یک را رقیب دیگری نامند جمع رقبائ .

فرهنگ معین

(رَ قِ ) [ ع . ] (ص . )۱ - نگهبان ، پاسبان . ۲ - مراقب ، مواظب . ۳ - در فارسی : رقابت کننده .

لغت نامه دهخدا

رقیب. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) نگهبان. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از صراح اللغة ) ( السامی فی الاسامی ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). نگاهبان. ( دهار ) ( ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53 ). حافظ. حارس.( از اقرب الموارد ). نگاهبان برهر چیزی. نگاهبان. ج ،رُقَباء. ( مهذب الاسماء ). حافظ و نگهبان باشد. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). حارس. ( یادداشت مؤلف ). پاسبان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ). مراقب : هو رقیب نفسه ؛ یعنی انتقاد می کند از اعمال خود و راهی برای انتقاد مردم باقی نمی گذارد. ( از اقرب الموارد ) :
تو غافل و سپهر کشنده رقیب تو
فرزانه خفته و سگ دیوانه پاسبان.
خاقانی.
خامه مارپیکرش باد رقیب گنج دین
مهره زهره در سرش درد و دوای ایزدی.
خاقانی.
فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین
دو رقیبند که فتان شدنم نگذارند.
خاقانی.
اگر دشمنی ترک تازی کند
رقیب حرم چاره سازی کند.
نظامی.
بفرمود شه تا رقیبان بار
کنند آن فروبسته را رستگار.
نظامی.
به فرمان پذیری رقیبان شاه
بجای آوریدند فرمان شاه.
نظامی.
رقیبان به فرمان شه تاختند
شبان را بخواندن سرافراختند.
نظامی.
نیزه ها گم گشت جمله وآن قضیب
بر سر آب ایستاده چون رقیب.
مولوی.
رقیبان مهمانسرای خلیل
به عزت نشاندند پیر ذلیل.
سعدی ( بوستان ).
رقیبان خبر یافتندش ز درد
دگر باره گفتندش اینجا مگرد.
سعدی ( بوستان ).
- رقیبان دست ؛ نگهبانان صدر و مسند. ( ناظم الاطباء ).
- رقیبان راز ؛ عارفان و اصحاب مشاهده که نگهبانان اسرار و رازند. ( ناظم الاطباء ). عارفان و اصحاب مشاهده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( برهان ). عارفان و اصحاب مشاهده غیب. ( شرفنامه منیری ).
- || نگهدارندگان راز. ( شرفنامه منیری ). نگهدارندگان اسرار. ( فرهنگ فارسی معین ) ( آنندراج ) ( برهان ) :
خویشان که رقیب راز بودند
او را همه چاره ساز بودند.
نظامی.
ستاند زبان از رقیبان راز
که تا راز سلطان نگویند باز.
نظامی.

رقیب . [ رَ ] (ع ص ، اِ) نگهبان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از صراح اللغة) (السامی فی الاسامی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). نگاهبان . (دهار) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). حافظ. حارس .(از اقرب الموارد). نگاهبان برهر چیزی . نگاهبان . ج ،رُقَباء. (مهذب الاسماء). حافظ و نگهبان باشد. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حارس . (یادداشت مؤلف ). پاسبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (دهار). مراقب : هو رقیب نفسه ؛ یعنی انتقاد می کند از اعمال خود و راهی برای انتقاد مردم باقی نمی گذارد. (از اقرب الموارد) :
تو غافل و سپهر کشنده رقیب تو
فرزانه خفته و سگ دیوانه پاسبان .

خاقانی .


خامه ٔ مارپیکرش باد رقیب گنج دین
مهره ٔ زهره در سرش درد و دوای ایزدی .

خاقانی .


فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین
دو رقیبند که فتان شدنم نگذارند.

خاقانی .


اگر دشمنی ترک تازی کند
رقیب حرم چاره سازی کند.

نظامی .


بفرمود شه تا رقیبان بار
کنند آن فروبسته را رستگار.

نظامی .


به فرمان پذیری رقیبان شاه
بجای آوریدند فرمان شاه .

نظامی .


رقیبان به فرمان شه تاختند
شبان را بخواندن سرافراختند.

نظامی .


نیزه ها گم گشت جمله وآن قضیب
بر سر آب ایستاده چون رقیب .

مولوی .


رقیبان مهمانسرای خلیل
به عزت نشاندند پیر ذلیل .

سعدی (بوستان ).


رقیبان خبر یافتندش ز درد
دگر باره گفتندش اینجا مگرد.

سعدی (بوستان ).


- رقیبان دست ؛ نگهبانان صدر و مسند. (ناظم الاطباء).
- رقیبان راز ؛ عارفان و اصحاب مشاهده که نگهبانان اسرار و رازند. (ناظم الاطباء). عارفان و اصحاب مشاهده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). عارفان و اصحاب مشاهده ٔ غیب . (شرفنامه ٔ منیری ).
- || نگهدارندگان راز. (شرفنامه ٔ منیری ). نگهدارندگان اسرار. (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) (برهان ) :
خویشان که رقیب راز بودند
او را همه چاره ساز بودند.

نظامی .


ستاند زبان از رقیبان راز
که تا راز سلطان نگویند باز.

نظامی .


- رقیبان شب ؛ پاسبانان شب . (آنندراج ).
- رقیبان هفت بام ؛هفت ستاره ٔ سیار. (ناظم الاطباء). سبعه ٔ سیاره . کنایه از سبعه ٔ سیاره است . (از آنندراج ) (برهان ).
- رقیب راه ؛ نگهبان راه . مراقب راه . راهدار :
فروخفت شه با رقیبان راه
ز رنج ره آسود تا صبحگاه .

نظامی .


|| یکی از اسماء باری تعالی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (از لغت محلی شوشتر). از صفات خدای تعالی است . (از اقرب الموارد) :
به چار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت
به یک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب .

خاقانی .


|| موکل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(صراح اللغة) (فرهنگ فارسی معین ).
- رقیب جیش ؛ طلیعه ٔ سپاه . (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد).
|| مواظب . مراقب .(فرهنگ فارسی معین ). || نگهبان و مراقب معشوق . (یادداشت مؤلف ) :
شبهای فراقت را صبحی که پدید آمد
با بیم رقیبانت هم اول شام است آن .

خاقانی .


گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه ٔ زنهار تو باشم .

سعدی (کلیات چ مصفا).


حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی .

سعدی .


صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست .

سعدی .


|| منتظر.(یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد). چشم دارنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (صراح اللغة). || چون دو کس بر یک نفر و یا یک چیز عاشق و مایل باشندهر یک مر دیگری را رقیب خواهد بود. ج ، رقیبان . (ناظم الاطباء). دو کس که بر یک معشوق عاشق باشند هر یکی مر دیگری را رقیب باشد چرا که هر یکی از دیگری نگهبانی و حفاظت معشوق می کند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از لغت محلی شوشتر). هم چشم . یکی از دو عاشق که بر معشوق مهر ورزند. (از یادداشت مؤلف ). مزاحم و انگل که میان عاشق و معشوق باشد. (از شعوری ج 2 ورق 2) :
بنشینیم همی عاشق و معشوق بهم
نه ملامتگر ما را و نه نظاره ٔ رقیب .

منوچهری .


رفتم بدرش رقیب من گفت
کاین شیفته بر چه موجب آمد.

خاقانی .


گاه بدزدیم چشم از تو ز بیم رقیب
گه به نظر بشکنیم چشم رقیب ترا.

خاقانی .


به باغ وصل تو خاری رقیب صد ورد است
به یاد روی تو دردی طبیب صد درد است .

خاقانی .


لیک ز بیم رقیب وز پی نفی گمان
راه برون بسته ام آه درون سوز را.

خاقانی .


گر دوست واقفست که بر ما چه می رود
باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست .

سعدی .


دانی که چه ها می رود از دست رقیبت
حیف است که طوطی و زغن هم قفسانند.

سعدی .


ملامتم چه کنی ای رقیب در عشقی
ببین بدیده ٔ مجنون جمال لیلی را.

ابن یمین .


ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی کند سها را.

حافظ.


رقیب دیوسیرت را به بزم خویش جا دادی
به یار پاک طینت ظلمها کردی چه بد کردی !

مسطوره کردستانی .


یا از کمند غیر غزالم جهد نجست
یا ز الفت رقیب پشیمان شود نشد.

هاتف اصفهانی .


عاشقش آزرده از رقیب نباشد
بلبلش آشفتگی ز زاغ ندارد.

ملک الشعراء بهار.


یار و رقیب را به هم این الفت از چه شد.

؟


|| ستاره ای از ستاره های باران که انتظار دیگر کند. || ستاره ای که چون طلوع کند ستاره ٔ مقابل او فروشود و همه ٔ منازل رقیب اند مرصاحب خود را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ستاره که چون او طالع شود مقابل او غروب کند. (آنندراج ): رقیب نجم ؛ستاره یا صورتی که فرو شود چون دیگری برآید چون ثریا که رقیب اکلیل است و بالعکس . (یادداشت مؤلف ). ستاره که در مشرق است و مراقب است و جوهری گفته : «رقیب ستاره ای است که غروب کند با طلوع دیگری مانند ثریا که رقیب آن اکلیل است و همینکه ثریا موقع عشاء طلوع کرد اکلیل غروب می کند و برعکس همینکه اکلیل هنگام عشاء طلوع کرد ثریا فرو شود». و گویند عیوق رقیب ثریاست از حیث همانندی به رقیب قمار. (از اقرب الموارد) : و هرگاه که منزلی بدین کردار پدید آید نظیراو چهاردهم است فروشود و این را تازیان رقیب خوانند. (التفهیم ).
- رقیب بطین ؛ زبانیان . (از یادداشت مؤلف ).
- رقیب بلده ؛ ذراع است . (یادداشت مؤلف ).
- رقیب ثریا ؛ عیوق است . (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد).
- رقیب ذراع ؛ بلده است . (یادداشت مؤلف ).
- رقب شرطین ؛ غفر. (از یادداشت مؤلف ).
- رقیب هقعه ؛ شوله . (یادداشت مؤلف ).
- رقیب هنعة ؛ نعائم . (یادداشت مؤلف ).
|| نام ماری بد. ج ، رَقیبات و رُقُب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد).
|| سپس آینده ٔ مرد از فرزند و قبیله . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پسر برادر پدر. (منتهی الارب ) (از یادداشت مؤلف ). پسر عم . ج ، رُقَباء. (از اقرب الموارد). || همکار و هم شغل . (از ناظم الاطباء). || حریف . همسر. هم چشم . هماورد :
گاه در افکندن شوستر شوی همدست روس
تا در ایران بی رقیب انباز هر یغما شوی .

ملک الشعراء بهار.


|| نام ملکی است بر دست راست که حسنات و نیکوکاریها را نویسد. (لغت محلی شوشتر). گویا نام یکی از دو ملک که مواظب اعمال آدمی باشند و نیک و بد عمل نویسند در اشاره آیه ٔ شریفه : مایلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید. (قرآن 18/50) (یادداشت مؤلف ).
- رقیب دست چپ ؛ فرشته ٔ موکل بر اعمال بد شخص . (فرهنگ فارسی معین ).
- رقیب دست راست ؛ فرشته ٔ موکل بر اعمال نیک شخص . (از فرهنگ فارسی معین ).
|| امین اصحاب قمار. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امین . ج ، رقباء. (از یادداشت مؤلف ).
|| امین برقداح زننده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تیرسوم از تیرهای قمار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || در تداول اخیر مردم عربی زبان گاهی اطلاق میشود به درجه ٔ نظامی ، و آن فرمانده ٔ ده تن از سپاهیان می باشد. (از اقرب الموارد). || شانه . (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. آن که می خواهد از کسی پیشی گیرد، آن که با کسی رقابت می کند.
۲. [جمع: رقیبان] هریک از دو نفری که به یک نفر عشق می روزند.
۳. [قدیمی] نگهبان، پاسبان، محافظ.

دانشنامه عمومی

رقیب ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
رقیب (فیلم)
رقیب (فیلم ۲۰۰۰)
رقیب (فیلم ۲۰۰۰). رقیب (به انگلیسی: The Contender) نام فیلم درامی است که در سال ۲۰۰۰ به کارگردانی راد لوری ساخته شد. این فیلم موفق شد در دو رشتهٔ بهترین بازیگر نقش اول زن برای بازیِ جوآن آلن و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازیِ جف بریجز نامزد جایزه اسکار شود.
۱۳ اکتبر ۲۰۰۰ (۲۰۰۰-10-۱۳)

رقیب (فیلم). رقیب (فیلم) فیلمی به کارگردانی اسماعیل پورسعید و نویسندگی احمد نجیب زاده ساختهٔ سال ۱۳۵۴ است.

فرهنگ فارسی ساره

هماورد، همرزم


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رَقِیبٌ: همیشه مراقب و محافظ
ریشه کلمه:
رقب (۲۴ بار)

[ویکی اهل البیت] رقیب (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
رقیب اسم خدا است؛ به این معنا که از آفریده های خود غافل نمی شود و نگهبانی است که چیزی از او پنهان نمی گردد.
این اسم سه بار به عنوان صفت خدا در قرآن ذکر شده است:
«رقیب» در قرآن پنج بار آمده و در سه مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان که می فرماید:(...فَلَمّا تَوفَّیْتَنی کُنت أَنْتَ الرَّقیبَ علَیهم)(مائده/117) «آن گاه که مرا اخذ کردی، تو خود مراقب آنان (بنی اسرائیل) بودی». و باز می فرماید:(إِنَّ اللّهَکانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً)(نساء/1) «خدا مراقب شما است».
و در آیه دیگر خدا را مراقب همه چیز معرفی کرده، می فرماید:(...وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلّ شَیء رَقِیباً) (احزاب/52) «خداوند مراقب همه چیز است».
ابن فارس در تعیین معنای ریشه ای این لفظ می گوید: این واژه یک معنا بیش ندارد و تمام معانی صورتهای مختلف این معنا هستند، هرگاه موجودی مشرف بر چیزی باشد و آن را تحت نظر بگیرد، از این جهت به آن نگهبان و «رقیب» و به نقطه بلند «مرقب» می گویند; در حالی که راغب ریشه آن را «رقبه» به معنی گردن می گیرد و می گوید:«رقبه» نام عضو معروف (گردن) است واگر به نگهبان «رقیب» می گویند حفظ گردن کنایه از حفظ خود انسان است.
در هر حال، رقیب و شهید به یک معنا است و اگر هم تفاوتی داشته باشند، بسیار ناچیز است; از این جهت حضرت مسیح هر دو واژه را به کار برده، می گوید:
(...وَ کنتُ عَلَیْهِمْ شَهیداً ما دمتُ فِیهِمْ فلمّا توَفَّیْتَنی کُنت أَنتَ الرَّقیبَ علیهم...). (مائدة/117)

جدول کلمات

حریف

پیشنهاد کاربران

در پهلوی " همال " نسک فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

مراقب محافظ نگهبان


competing theories
نظریه های رقیب

هماورد

هماور

در اشعار حافظ به معنی نگهبان و محافظ امده است

نگهبان هماورد حریف

تو لکی بهش میگن هامال یا هُمال، تو فارسی پهلوی بوده هامیمال یا هَمئمال بهتره که واژه های پارسی بیشتر به کار ببریم برای همین به رقیب بگین هُمال

همراه


کلمات دیگر: