کلمه جو
صفحه اصلی

شرب


برابر پارسی : نوشیدن، آشامیدن

فارسی به انگلیسی

act of drinking

مترادف و متضاد

potation (اسم)
جرعه، نوش، افراط در شرب، شرب

فرهنگ فارسی

نوعی ازپارچه کتانی نازک ولطیف که درقدیم از آن، دستاریاپیراهن میدوختند، آشامیدن، نوشیدن
( مصدر ) ۱ - آشامیدن نوشیدن . ۲ - حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس .
نوعی از گیاه

فرهنگ معین

(شُ ) [ ع . ] (مص م . ) آشامیدن .
(شَ ) (اِ. ) پارچه ای از کتان بسیار نازک و گرانبها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود.

(شُ) [ ع . ] (مص م .) آشامیدن .


(شَ) (اِ.) پارچه ای از کتان بسیار نازک و گرانبها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود.


لغت نامه دهخدا

شرب . [ ش َ ] (اِ) کتانی است بسیار لطیف مصریان را و زردوزش به میان بندند. (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 201). کتان نازک تنک وباریک که بر سر بندند و پیراهن کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). جامه ای از کتان رقیق که بیشتر در مصر بافند. (یادداشت مؤلف ). جنسی باشد از کتان نازک و رقیق که بیشتر در مصر بافند و اکابر و بزرگان آنجا بر سر بندند و آن بسیار لطیف و گرانمایه است . (برهان ). کتان تنک و باریک . (غیاث اللغات ). جهانگیری گوید: آن رابیشتر در مصر بافند، پس لفظ عربی مصری است . (فرهنگ نظام ). قسمی از کتان مصری اعلا و نفیس . (ناظم الاطباء). نوعی از ریشه های بافته ٔ گلابتون یا ابریشم که در شیراز آن را «شرابه » نامند یا نوع آن را «شرابه » نامندبه تخفیف و تشدید هر دو. (یادداشت مؤلف ) : یزدادی آورده است ...: و شرب گرانقیمت و کافوری که ورای آن نباشد به نیکوئی و خوبی . (تاریخ طبرستان ).
سربرهنه که تا نهد بر سر
شرب در بسته ٔ ملوّن خویش .

سوزنی .


بر در هر دکان طرائف بغداد و خزهای کوفه و دیبای روم و شرب مصر و جواهر بحرین و آبنوس عمان و عاج هندوستان و تحفه های چین و چوبینه های طبرستان و پشمینه و گلیمهای آذربادگان و گیلان و فرشهای ارمن از زیلو و قالی و هرچه بدان ماند از ظرف و اوانی و فرش و اثاث و امتعه و عقاقیر و اخلاط و توابل . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 53). علی رأسه عمامة شرب رقیق سحابی اللون . (رحله ٔ ابن جبیر).
نخوت شرب به والا که ز پر مگس است
چیست در باغ چو طاووس مگس هست بکار.

نظام قاری (دیوان البسه ص 13).


کشان بپای بت دلرباست دامن شرب
بدان طریق که طاووس میکشد شهپر.

نظام قاری (دیوان البسه ص 16).


چو دال شرب سفیدست و نرمدست بنفش
بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر.

نظام قاری (دیوان البسه ص 16).


- شرب زرفشان ؛ نوعی شرب و ظاهراً زر تار تنک :
گرچه چون زنبور خصمت راست شرب زرفشان
همچو کرم پیله بر خود جامه اش گردد کفن .

نظام قاری (دیوان البسه ص 31).


ز نیش با عسلی خرقه زد بسی سوزن
که دوخت بر تن خود شرب زرفشان زنبور.

نظام قاری (دیوان البسه ص 32).


تویی که دست تو چون شرب زرفشان آمد
دلت چو صوف پر از موج بروی آب بحور.

نظام قاری (دیوان البسه ص 33).


- شرب زرکش ؛ نوعی شرب و ظاهراً زر تار :
حسودت چه سودش بود شرب زرکش
که چون شمع جان داده «والجسم ذائب ».

نظام قاری (دیوان البسه ص 29).


شرب زرکش پوشش اندام اوست .

جامی .


- شرب زرکشیده ؛ شرب زرکش :
دامن کشان همی رفت در شرب زرکشیده
صد ماهرو ز عشقش جیب قصب دریده .

حافظ.


- شرب سیاه ، و از آن طیلسان کردندی . (رحله ٔ ابن جبیر). رجوع به احرام شود.

شرب . [ ش َ ] (ع اِ) نوعی از گیاه . (منتهی الارب ).


شرب . [ ش َ / ش َ رِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه ٔ معظمه . (منتهی الارب ). واقعه ٔ فجار عظمی در این محل بوده است . (از معجم البلدان ).


شرب . [ ش َ / ش ِ / ش ُ ] (ع مص ، اِمص ) مشرب . تشراب . نوشیدن آب را یا شَرب مصدر است و بالضم و الکسر اسم مصدر. (منتهی الارب ). آب را با جرعه نوشیدن یا آنکه شَرب مصدر است و به «ضم »و به «کسر» دو اسم مصدرند و در آن دو در رساندن نوشیدنی به درون وساطت لب شرط نیست . (از اقرب الموارد).ایصال الشی ٔ الی جوفه مما لایتأتی فیه المضغ. (تعریفات ). آشامیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). سقی . آشامیدن . نوشیدن . مقابل أکل . (یادداشت مؤلف ) :
روا نبود که با این فضل و دانش
بود شربم همی دائم ز منده .

فرالاوی .


وز دهر سیاه کاسه در کامم
صدساله غم است شرب یکروزه .

خاقانی .


ترک این شرب ار بگویی یک دو روز
تر کنی اندر شراب خلد پوز.

مولوی .


- أکل و شرب ؛ خوردن و آشامیدن .
- شرب الهیم ؛ آشامیدن تشنه : فشاربون شرب الهیم . (قرآن 55/56).
بهمتی که همی داشت کشت در ساعت
حریف هامان برکف نهاده شرب الهیم .

سوزنی .


- شرب و اکل ؛ آشامیدن و خوردن . (ناظم الاطباء) :
درون تا بود قابل شرب و اکل
بدن تازه روی است و پاکیزه شکل .

سعدی .


|| تشنه شدن . || سیراب گردیدن . از لغات اضداد است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || تشنه شدن شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || دروغ بربستن بر کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || ضعیف و ناتوان شدن شتر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درکشیدن می و ساغر. نوشیدن شراب و جز آن از مسکر. (یادداشت مؤلف ). شراب خوردن . (برهان قاطع). در اصطلاح فقه آشامیدن مسکر، شرب غیر جایز است و مجازات مرتکب ، 80تازیانه است .
- شرب الیهود ؛معنی لغوی آن شراب خوردن یهود است ، چون آن قوم بر سبیل اختفاء شراب خورند. بمعنی پنهان خوردن شراب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش
گفتا نگفتنی است سخن گرچه محرمی
درکش زبان و پرده نگهدار و می بنوش .

حافظ.


کسی تا کی کند شرب الیهود از بیم رسوایی
ایاغم پر کن ای ساقی که کاری با عسس دارم .

سالک یزدی .


- || آشامیدن مسکرهای گوناگون درهم و آمیخته بایکدیگر. (یادداشت مؤلف ).
- || آشامیدن با پلشتی . و بی اندامی . (یادداشت بخط مؤلف ).
- || خوردن مال یکدیگر نه بر طبق حقی شرعی . (یادداشت مؤلف ). تصرف در مال غیر. غارت کردن آن بی هیچ مناسبتی و حقی .
- || در اصطلاح فتیان (در علوم فتوت ). خوردن آب و نمک است از قدح بر یاد کبیری تا بدو منسوب شود و تعارف احزاب و تناسب ثابت گردد. (نفائس الفنون علم تصوف ). اوسط التجلیات التی غایاتها فی کل مقام . (تعریفات اصطلاحات صوفیه ).
- شرب شراب ؛ نوشیدن شراب . (ناظم الاطباء).
- شرب مدام ؛ شرابخواری پیوسته و شب و روز بدون انفصال . (ناظم الاطباء) :
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما.

حافظ.


- || نوشیدن می .
- شرب مسکرات ؛ آشامیدن مایعات مسکر.
|| مشرب . سلوک . رفتار : یکی از پیران میگوید: سی سال تمام نماز قضا کردم که همه را در صف پیشین کرده بودم لیکن یکروز دیرتر رسیدم در صف پس بماندم در باطن خود خجلتی یافتم ازمردمان که گویند: دیر آمده است دانستم که شرب من همه از برای مردمان بود. (کیمیای سعادت ). جنس پنجم (ازاقسام ریا)... آنکه فرانماید که وی را مرید بسیار است و شاگرد بسیار دارد... و گوید: من چندین پیر دیده ام و چندین سال اندر پیش فلان پیر بوده ام ... و به این سبب رنجها بر خویشتن نهد و اندر شرب ریا آن همه آسان که راهب باشد که خویشتن را با مقدار نخودی آورده باشد از طعام و به شرب آنکه مردمان همی دانند و ثناء وی همی گویند. (کیمیای سعادت ص 576). اما بدان قدر که شرب ریا بوده است وی را عقوبت کنند یا بدان قدر از ثواب وی کمتر کنند. (کیمیای سعادت ص 577). طریق دیگر اندر اظهار آن بود که پس از فراغ آن طاعت بگوید که : چه کرده ام ؟ و از این نیز نفس را لذت شرب باشد. (کیمیای سعادت ص 589).

شرب. [ ش َ ] ( اِ ) کتانی است بسیار لطیف مصریان را و زردوزش به میان بندند. ( دیوان البسه نظام قاری ص 201 ). کتان نازک تنک وباریک که بر سر بندند و پیراهن کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). جامه ای از کتان رقیق که بیشتر در مصر بافند. ( یادداشت مؤلف ). جنسی باشد از کتان نازک و رقیق که بیشتر در مصر بافند و اکابر و بزرگان آنجا بر سر بندند و آن بسیار لطیف و گرانمایه است. ( برهان ). کتان تنک و باریک. ( غیاث اللغات ). جهانگیری گوید: آن رابیشتر در مصر بافند، پس لفظ عربی مصری است. ( فرهنگ نظام ). قسمی از کتان مصری اعلا و نفیس. ( ناظم الاطباء ). نوعی از ریشه های بافته گلابتون یا ابریشم که در شیراز آن را «شرابه » نامند یا نوع آن را «شرابه » نامندبه تخفیف و تشدید هر دو. ( یادداشت مؤلف ) : یزدادی آورده است...: و شرب گرانقیمت و کافوری که ورای آن نباشد به نیکوئی و خوبی. ( تاریخ طبرستان ).
سربرهنه که تا نهد بر سر
شرب در بسته ملوّن خویش.
سوزنی.
بر در هر دکان طرائف بغداد و خزهای کوفه و دیبای روم و شرب مصر و جواهر بحرین و آبنوس عمان و عاج هندوستان و تحفه های چین و چوبینه های طبرستان و پشمینه و گلیمهای آذربادگان و گیلان و فرشهای ارمن از زیلو و قالی و هرچه بدان ماند از ظرف و اوانی و فرش و اثاث و امتعه و عقاقیر و اخلاط و توابل. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 53 ). علی رأسه عمامة شرب رقیق سحابی اللون. ( رحله ابن جبیر ).
نخوت شرب به والا که ز پر مگس است
چیست در باغ چو طاووس مگس هست بکار.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 13 ).
کشان بپای بت دلرباست دامن شرب
بدان طریق که طاووس میکشد شهپر.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 16 ).
چو دال شرب سفیدست و نرمدست بنفش
بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 16 ).
- شرب زرفشان ؛ نوعی شرب و ظاهراً زر تار تنک :
گرچه چون زنبور خصمت راست شرب زرفشان
همچو کرم پیله بر خود جامه اش گردد کفن.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 31 ).
ز نیش با عسلی خرقه زد بسی سوزن
که دوخت بر تن خود شرب زرفشان زنبور.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 32 ).
تویی که دست تو چون شرب زرفشان آمد
دلت چو صوف پر از موج بروی آب بحور.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 33 ).

شرب . [ ش َ رَ / ش ] (ع مص ) دانستن و دریافتن .(از منتهی الارب ). فهمیدن کلام . (از اقرب الموارد).


شرب . [ ش ِ ] (اِخ )نام محلی است در شعر ابن مقبل . (از معجم البلدان ).


شرب . [ ش ِ ] (ع اِ) آب . (منتهی الارب ). || بهره ای از آب و فی المثل اخیرها اقلها شرباً واصله فی سقی الابل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بهره ای آب . (از ترجمان جرجانی ). بهره ای از آب اراضی و جز آن . (از تعریفات ). در لغت عبارت است از آب مشروب و آنچه گفته اند که شرب از حیث لغت نصیب و بهره ٔ معین از آب جاری یا راکد باشد برای ذیروح یا غیر ذیروح اشاره به همین معنی است . و شریعه هنگام انتفاع از آب است برای سیرابی مزارع یا چارپایان . و شریعه در شرع نوبت انتفاع است از آب برای آبیاری یا برای سیراب ساختن چارپایان و مآل هر دو تعریف یکی باشد و بیرجندی گوید: المفهوم من اکثر الکتب ، ان الشرب هو نوبة الانتفاع بالماء سقیاً للمزارع و المشاجر و اما سقی الدواب فداخل فی الشفة. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). خوره . نوبه ٔ آب . نیاوه ٔ آب . (مهذب الاسماء). نصیب و بهره از آب . (غیاث اللغات ). || جای آب خوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آبشخور :
شرب عزلت ساختی از سر ببر آب هوس
باغ وحدت یافتی از بن بکن بیخ هوا.

خاقانی .


|| هنگام آب خوردن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).

شرب . [ ش ُ ] (ع اِمص ) خوردگی و نوشیدگی اسم است مصدر را، و قراء نافع وعاصم و حمزة فشاربون شرب (به ضم شین ) الهیم و الباقون بفتحها و هو اختیار ابی عبید. (منتهی الارب ). گفته اند شرب مصدر است و شَرب یا شِرب اسم مصدر و قُرِی َٔ فشاربون شرب الهیم بالوجوه الثلاثة. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. نوشیدن آشامیدن.
۲. [مجاز] نوشیدن شراب یا سایر مسکرات.
⟨ شرب مدام: [قدیمی] شراب خوردن دایم.


نوعی پارچۀ کتانی نازک و لطیف که از آن دستار یا پیراهن می دوختند: دامن کشان همی شد در شرب زرکشیده / صد ماه رو ز رشکش جَیب قصب دریده (حافظ: ۸۴۶ ).
۱. نوشیدن آشامیدن.
۲. [مجاز] نوشیدن شراب یا سایر مسکرات.
* شرب مدام: [قدیمی] شراب خوردن دایم.

نوعی پارچۀ کتانی نازک و لطیف که از آن دستار یا پیراهن می‌دوختند: ◻︎ دامن‌کشان همی شد در شرب زرکشیده / صد ماه‌رو ز رشکش جَیب قصب دریده (حافظ: ۸۴۶).


دانشنامه عمومی

شرب (روستا). شرب به عربی ( الَشرب )، روستایی است در دهستان کُسْمة از توابع استان رَیمه در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ پنجم، وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن ( ۷۰ ) نفر (۷ خانوار) می باشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شُرْبَ: نوشیدن
معنی شِرْبٍ: سهمی از نوشیدن آب (عبارت "کُلُّ شِرْبٍ مُّحْتَضَرٌ "یعنی : هریک در زمان نوبت خود بر سر آب حاضر شوند)
معنی شَرِبَ: نوشید
معنی مُّحْتَضَرٌ: آن کس یا چیزی که نزدش حاضر شده اند (عبارت "کُلُّ شِرْبٍ مُّحْتَضَرٌ "یعنی : هریک در زمان نوبت خود بر سر آب حاضر شوند)
ریشه کلمه:
شرب (۳۹ بار)

«شِرْب» از مادّه «شُرْب» به معنای سهم و نوبت آب است.
(بر وزن قفل) نوشیدن. راغب گوید: آن نوشیدن هر مایع است آب باشد یا غیر آن. . می‏نوشند مثل نوشیدن شتر عطشان. شرب (بر وزن علم) حصّه آب . . آگاهشان کن که آب میان مردم و ناقة مقسوم است هر حصّه حاضر شده است یعنی صاحبش از مردم یا ناقه در آن حاضر می‏شود. شراب: نوشیدنی. . . مشرب: مصدر میمی، اسم زمان و مکان آید . آن در آیه اسم مکان و جمع آن مشارب است . و آن در آیه جمع مصدر (مشرب) به معنی مفعول است یعنی: برای آنها در چهار پایان منافع و نوشیدنیها است. * . نوشانده شدند گوساله را در قلوبشان به علت کفر ورزیدن یعنی به گوساله پرستی دل بستند و به آن عشق ورزیدند.

پیشنهاد کاربران

شُربیدن.


کلمات دیگر: