برابر پارسی : نوشیدن، آشامیدن
شرب
برابر پارسی : نوشیدن، آشامیدن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - آشامیدن نوشیدن . ۲ - حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس .
نوعی از گیاه
فرهنگ معین
(شَ ) (اِ. ) پارچه ای از کتان بسیار نازک و گرانبها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود.
(شُ) [ ع . ] (مص م .) آشامیدن .
(شَ) (اِ.) پارچه ای از کتان بسیار نازک و گرانبها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود.
لغت نامه دهخدا
سربرهنه که تا نهد بر سر
شرب در بسته ٔ ملوّن خویش .
سوزنی .
بر در هر دکان طرائف بغداد و خزهای کوفه و دیبای روم و شرب مصر و جواهر بحرین و آبنوس عمان و عاج هندوستان و تحفه های چین و چوبینه های طبرستان و پشمینه و گلیمهای آذربادگان و گیلان و فرشهای ارمن از زیلو و قالی و هرچه بدان ماند از ظرف و اوانی و فرش و اثاث و امتعه و عقاقیر و اخلاط و توابل . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 53). علی رأسه عمامة شرب رقیق سحابی اللون . (رحله ٔ ابن جبیر).
نخوت شرب به والا که ز پر مگس است
چیست در باغ چو طاووس مگس هست بکار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 13).
کشان بپای بت دلرباست دامن شرب
بدان طریق که طاووس میکشد شهپر.
نظام قاری (دیوان البسه ص 16).
چو دال شرب سفیدست و نرمدست بنفش
بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر.
نظام قاری (دیوان البسه ص 16).
- شرب زرفشان ؛ نوعی شرب و ظاهراً زر تار تنک :
گرچه چون زنبور خصمت راست شرب زرفشان
همچو کرم پیله بر خود جامه اش گردد کفن .
نظام قاری (دیوان البسه ص 31).
ز نیش با عسلی خرقه زد بسی سوزن
که دوخت بر تن خود شرب زرفشان زنبور.
نظام قاری (دیوان البسه ص 32).
تویی که دست تو چون شرب زرفشان آمد
دلت چو صوف پر از موج بروی آب بحور.
نظام قاری (دیوان البسه ص 33).
- شرب زرکش ؛ نوعی شرب و ظاهراً زر تار :
حسودت چه سودش بود شرب زرکش
که چون شمع جان داده «والجسم ذائب ».
نظام قاری (دیوان البسه ص 29).
شرب زرکش پوشش اندام اوست .
جامی .
- شرب زرکشیده ؛ شرب زرکش :
دامن کشان همی رفت در شرب زرکشیده
صد ماهرو ز عشقش جیب قصب دریده .
حافظ.
- شرب سیاه ، و از آن طیلسان کردندی . (رحله ٔ ابن جبیر). رجوع به احرام شود.
شرب . [ ش َ ] (ع اِ) نوعی از گیاه . (منتهی الارب ).
شرب . [ ش َ / ش َ رِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه ٔ معظمه . (منتهی الارب ). واقعه ٔ فجار عظمی در این محل بوده است . (از معجم البلدان ).
روا نبود که با این فضل و دانش
بود شربم همی دائم ز منده .
فرالاوی .
وز دهر سیاه کاسه در کامم
صدساله غم است شرب یکروزه .
خاقانی .
ترک این شرب ار بگویی یک دو روز
تر کنی اندر شراب خلد پوز.
مولوی .
- أکل و شرب ؛ خوردن و آشامیدن .
- شرب الهیم ؛ آشامیدن تشنه : فشاربون شرب الهیم . (قرآن 55/56).
بهمتی که همی داشت کشت در ساعت
حریف هامان برکف نهاده شرب الهیم .
سوزنی .
- شرب و اکل ؛ آشامیدن و خوردن . (ناظم الاطباء) :
درون تا بود قابل شرب و اکل
بدن تازه روی است و پاکیزه شکل .
سعدی .
|| تشنه شدن . || سیراب گردیدن . از لغات اضداد است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || تشنه شدن شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || دروغ بربستن بر کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || ضعیف و ناتوان شدن شتر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درکشیدن می و ساغر. نوشیدن شراب و جز آن از مسکر. (یادداشت مؤلف ). شراب خوردن . (برهان قاطع). در اصطلاح فقه آشامیدن مسکر، شرب غیر جایز است و مجازات مرتکب ، 80تازیانه است .
- شرب الیهود ؛معنی لغوی آن شراب خوردن یهود است ، چون آن قوم بر سبیل اختفاء شراب خورند. بمعنی پنهان خوردن شراب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش
گفتا نگفتنی است سخن گرچه محرمی
درکش زبان و پرده نگهدار و می بنوش .
حافظ.
کسی تا کی کند شرب الیهود از بیم رسوایی
ایاغم پر کن ای ساقی که کاری با عسس دارم .
سالک یزدی .
- || آشامیدن مسکرهای گوناگون درهم و آمیخته بایکدیگر. (یادداشت مؤلف ).
- || آشامیدن با پلشتی . و بی اندامی . (یادداشت بخط مؤلف ).
- || خوردن مال یکدیگر نه بر طبق حقی شرعی . (یادداشت مؤلف ). تصرف در مال غیر. غارت کردن آن بی هیچ مناسبتی و حقی .
- || در اصطلاح فتیان (در علوم فتوت ). خوردن آب و نمک است از قدح بر یاد کبیری تا بدو منسوب شود و تعارف احزاب و تناسب ثابت گردد. (نفائس الفنون علم تصوف ). اوسط التجلیات التی غایاتها فی کل مقام . (تعریفات اصطلاحات صوفیه ).
- شرب شراب ؛ نوشیدن شراب . (ناظم الاطباء).
- شرب مدام ؛ شرابخواری پیوسته و شب و روز بدون انفصال . (ناظم الاطباء) :
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما.
حافظ.
- || نوشیدن می .
- شرب مسکرات ؛ آشامیدن مایعات مسکر.
|| مشرب . سلوک . رفتار : یکی از پیران میگوید: سی سال تمام نماز قضا کردم که همه را در صف پیشین کرده بودم لیکن یکروز دیرتر رسیدم در صف پس بماندم در باطن خود خجلتی یافتم ازمردمان که گویند: دیر آمده است دانستم که شرب من همه از برای مردمان بود. (کیمیای سعادت ). جنس پنجم (ازاقسام ریا)... آنکه فرانماید که وی را مرید بسیار است و شاگرد بسیار دارد... و گوید: من چندین پیر دیده ام و چندین سال اندر پیش فلان پیر بوده ام ... و به این سبب رنجها بر خویشتن نهد و اندر شرب ریا آن همه آسان که راهب باشد که خویشتن را با مقدار نخودی آورده باشد از طعام و به شرب آنکه مردمان همی دانند و ثناء وی همی گویند. (کیمیای سعادت ص 576). اما بدان قدر که شرب ریا بوده است وی را عقوبت کنند یا بدان قدر از ثواب وی کمتر کنند. (کیمیای سعادت ص 577). طریق دیگر اندر اظهار آن بود که پس از فراغ آن طاعت بگوید که : چه کرده ام ؟ و از این نیز نفس را لذت شرب باشد. (کیمیای سعادت ص 589).
سربرهنه که تا نهد بر سر
شرب در بسته ملوّن خویش.
نخوت شرب به والا که ز پر مگس است
چیست در باغ چو طاووس مگس هست بکار.
بدان طریق که طاووس میکشد شهپر.
بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر.
گرچه چون زنبور خصمت راست شرب زرفشان
همچو کرم پیله بر خود جامه اش گردد کفن.
که دوخت بر تن خود شرب زرفشان زنبور.
دلت چو صوف پر از موج بروی آب بحور.
شرب . [ ش َ رَ / ش ] (ع مص ) دانستن و دریافتن .(از منتهی الارب ). فهمیدن کلام . (از اقرب الموارد).
شرب . [ ش ِ ] (اِخ )نام محلی است در شعر ابن مقبل . (از معجم البلدان ).
شرب عزلت ساختی از سر ببر آب هوس
باغ وحدت یافتی از بن بکن بیخ هوا.
خاقانی .
|| هنگام آب خوردن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
شرب . [ ش ُ ] (ع اِمص ) خوردگی و نوشیدگی اسم است مصدر را، و قراء نافع وعاصم و حمزة فشاربون شرب (به ضم شین ) الهیم و الباقون بفتحها و هو اختیار ابی عبید. (منتهی الارب ). گفته اند شرب مصدر است و شَرب یا شِرب اسم مصدر و قُرِی َٔ فشاربون شرب الهیم بالوجوه الثلاثة. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۱. نوشیدن آشامیدن.
۲. [مجاز] نوشیدن شراب یا سایر مسکرات.
〈 شرب مدام: [قدیمی] شراب خوردن دایم.
۱. نوشیدن آشامیدن.
۲. [مجاز] نوشیدن شراب یا سایر مسکرات.
* شرب مدام: [قدیمی] شراب خوردن دایم.
نوعی پارچۀ کتانی نازک و لطیف که از آن دستار یا پیراهن میدوختند: ◻︎ دامنکشان همی شد در شرب زرکشیده / صد ماهرو ز رشکش جَیب قصب دریده (حافظ: ۸۴۶).
دانشنامه عمومی
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ پنجم، وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن ( ۷۰ ) نفر (۷ خانوار) می باشد.
دانشنامه اسلامی
معنی شِرْبٍ: سهمی از نوشیدن آب (عبارت "کُلُّ شِرْبٍ مُّحْتَضَرٌ "یعنی : هریک در زمان نوبت خود بر سر آب حاضر شوند)
معنی شَرِبَ: نوشید
معنی مُّحْتَضَرٌ: آن کس یا چیزی که نزدش حاضر شده اند (عبارت "کُلُّ شِرْبٍ مُّحْتَضَرٌ "یعنی : هریک در زمان نوبت خود بر سر آب حاضر شوند)
ریشه کلمه:
شرب (۳۹ بار)
«شِرْب» از مادّه «شُرْب» به معنای سهم و نوبت آب است.
(بر وزن قفل) نوشیدن. راغب گوید: آن نوشیدن هر مایع است آب باشد یا غیر آن. . مینوشند مثل نوشیدن شتر عطشان. شرب (بر وزن علم) حصّه آب . . آگاهشان کن که آب میان مردم و ناقة مقسوم است هر حصّه حاضر شده است یعنی صاحبش از مردم یا ناقه در آن حاضر میشود. شراب: نوشیدنی. . . مشرب: مصدر میمی، اسم زمان و مکان آید . آن در آیه اسم مکان و جمع آن مشارب است . و آن در آیه جمع مصدر (مشرب) به معنی مفعول است یعنی: برای آنها در چهار پایان منافع و نوشیدنیها است. * . نوشانده شدند گوساله را در قلوبشان به علت کفر ورزیدن یعنی به گوساله پرستی دل بستند و به آن عشق ورزیدند.